مافیا من... فیک جیمین "فصل دو"
پارت:18
یعنی تمام مدت اونو تهیونگ تظاهر میکردن با همن با خودم گفتم
جیمین احمق چطور حرف کسی ک دوروز از اومدنش میگذشت رو باور کردی
اما حرف پرنسست رو نه
بهترین کاری ک میتونستم برای ات و بچه هامون انجام بدم
رفتن بود وجود من فقط باعث دردسر بود بهتر بزارم راحت باهم زندگی کنن
ات میتونه از پس بزرگ کردنشون بر بیاد
جوری ک حتی اونا نبود پدر رو احساس هم نکنن
اما چ خیالات قشنگی
یک بچه اول از همه ب پدر و وجود اون احتیاج داره
هرچقدر هم که مادر خوب باشه
ب یک پدر نیاز دارن تا پشتشون باشه
درسته بچه هایی ک بدون پدر بزرگ میشن خیلی قوی بار میان و مستقل تر هستند
اما خدا میدونه چند بار توی اون راه شکست میخوردن
و چقدر سنگدل و بی اعتماد میشن
ی نمونه کامل جیمین
کسی که از بچگی کسی بهش کمک نکرد
با بی اعتمادی و ضربه از کسایی ک دوست داشت بررگ شد
و اجازه داد بی اعتمادی درونش رو پر کنه و با دست های خودش زندگیش رو خراب کنه
اون میترسید از اینکه دوباره ب اون و بچه ها اسیب بزنه
میترسید اون چند دقیقه پیش ی نفر رو کشت
اولین نفر هم نبود ک ب دستای جیمین کشته میشه
میترسید که ی روز این بی اعتمادی باعث بشه
جلوی بچه ها خودش عشقش رو بکشه و این ترسناک بود کشتن کسی ک دوسش داری
باعث میشه قبل از شلیک ب اون خودت رو از درون بکشی
فقط میتونست از دور اونارو نگاه کنه وگرنه لمس کردنشون فقط میتونست یک رویا باشه
اون هم میخاست اینجوری خودش رو عذاب بده
با دیدن عشقش و بچه های کوچیکش از دور که نمیتونه اونارو لمس کنه
اما ات چی اون چطور از این عذاب بر میومد
اون میدونست ک ات زن قوی ای هست اما چ اتفاقی برای اون میوفتاد
حتی فکر کردن ب اینکه عاشق ی نفر دیگه بشه هم
اونو عذاب میداد اینکه بچه های خودش ب ی نفر دیگه بگن بابا اما این بهترین کار بود
باید میرفت بخاطر اونا باید میرفت
(پایان فلش بک)
لینا خوابیده بود و ات هم روی کاناپه نشسته بود و ب گوشه ای خیره بود
یعنی جیمین دیگه کاملا از زندگی اون رفته بود الان جیمینی توی زندگی اون نبود
هرچقدر هم ک جیمین بهش بد کرده بود اما لینا چی
بچه توی شکمش چی
قلبش که هنوز هم با دیدن اون بی قرار میشد چی
باید چیکار میکرد با خودش فکر میکرد میتونه جلو جیمین رو بگیره تا کنارشون بمونه اما اون تا الان رفته بود
جیمین رو خوب میشناخت اگ تصمیمی بگرفت بهش عمل میکرد
زندگی بدون جیمین اونقدر براش سیاه بود ک
اگ بچه هاش نبود قطعا خودش رو میکشت اما بخاطر بچه هاشم ک شده باید قوی میموند
اون روز توی قلبش ب خودش قول داد و گفت:
(قول میدم تا زمانی ک برگردی منتظرت بمونم حتی اگ تا اخر عمرم هم باشه عاشقت میمونم پارک جیمین)...ادامه دارد
شرط:
لایک:۱۲۰
کامنت:۲۰۰(کامنت درست)
#فیک #جیمین #بی_تی_اس
یعنی تمام مدت اونو تهیونگ تظاهر میکردن با همن با خودم گفتم
جیمین احمق چطور حرف کسی ک دوروز از اومدنش میگذشت رو باور کردی
اما حرف پرنسست رو نه
بهترین کاری ک میتونستم برای ات و بچه هامون انجام بدم
رفتن بود وجود من فقط باعث دردسر بود بهتر بزارم راحت باهم زندگی کنن
ات میتونه از پس بزرگ کردنشون بر بیاد
جوری ک حتی اونا نبود پدر رو احساس هم نکنن
اما چ خیالات قشنگی
یک بچه اول از همه ب پدر و وجود اون احتیاج داره
هرچقدر هم که مادر خوب باشه
ب یک پدر نیاز دارن تا پشتشون باشه
درسته بچه هایی ک بدون پدر بزرگ میشن خیلی قوی بار میان و مستقل تر هستند
اما خدا میدونه چند بار توی اون راه شکست میخوردن
و چقدر سنگدل و بی اعتماد میشن
ی نمونه کامل جیمین
کسی که از بچگی کسی بهش کمک نکرد
با بی اعتمادی و ضربه از کسایی ک دوست داشت بررگ شد
و اجازه داد بی اعتمادی درونش رو پر کنه و با دست های خودش زندگیش رو خراب کنه
اون میترسید از اینکه دوباره ب اون و بچه ها اسیب بزنه
میترسید اون چند دقیقه پیش ی نفر رو کشت
اولین نفر هم نبود ک ب دستای جیمین کشته میشه
میترسید که ی روز این بی اعتمادی باعث بشه
جلوی بچه ها خودش عشقش رو بکشه و این ترسناک بود کشتن کسی ک دوسش داری
باعث میشه قبل از شلیک ب اون خودت رو از درون بکشی
فقط میتونست از دور اونارو نگاه کنه وگرنه لمس کردنشون فقط میتونست یک رویا باشه
اون هم میخاست اینجوری خودش رو عذاب بده
با دیدن عشقش و بچه های کوچیکش از دور که نمیتونه اونارو لمس کنه
اما ات چی اون چطور از این عذاب بر میومد
اون میدونست ک ات زن قوی ای هست اما چ اتفاقی برای اون میوفتاد
حتی فکر کردن ب اینکه عاشق ی نفر دیگه بشه هم
اونو عذاب میداد اینکه بچه های خودش ب ی نفر دیگه بگن بابا اما این بهترین کار بود
باید میرفت بخاطر اونا باید میرفت
(پایان فلش بک)
لینا خوابیده بود و ات هم روی کاناپه نشسته بود و ب گوشه ای خیره بود
یعنی جیمین دیگه کاملا از زندگی اون رفته بود الان جیمینی توی زندگی اون نبود
هرچقدر هم ک جیمین بهش بد کرده بود اما لینا چی
بچه توی شکمش چی
قلبش که هنوز هم با دیدن اون بی قرار میشد چی
باید چیکار میکرد با خودش فکر میکرد میتونه جلو جیمین رو بگیره تا کنارشون بمونه اما اون تا الان رفته بود
جیمین رو خوب میشناخت اگ تصمیمی بگرفت بهش عمل میکرد
زندگی بدون جیمین اونقدر براش سیاه بود ک
اگ بچه هاش نبود قطعا خودش رو میکشت اما بخاطر بچه هاشم ک شده باید قوی میموند
اون روز توی قلبش ب خودش قول داد و گفت:
(قول میدم تا زمانی ک برگردی منتظرت بمونم حتی اگ تا اخر عمرم هم باشه عاشقت میمونم پارک جیمین)...ادامه دارد
شرط:
لایک:۱۲۰
کامنت:۲۰۰(کامنت درست)
#فیک #جیمین #بی_تی_اس
۹۱.۱k
۱۴ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.