زندگی دوباره ی من : ۳
پدر و مادرم در رو باز کردن و تو بقل تانجیرو یه دختر کوچولو با موهای مشکی و چشم هایی به رنگ چشم های تانجیرو بود ولی بنظر میرسید هم سن منه
(تانجیرو *) (اینوسکه +)
*سلام اینوسکه
+سلام تانجیرو خیلی وقته ندیدمت (یه نگاه به هیوری انداخت ) پس ایشون هیوری هستند
ویو هیوری
من یک دختر بودم که اوتاکو بود .. چرا الان اینجام .. الان این اینوسکه میخواد جوابش رو بدم ...سعی در حرف زدن ..
(کانائو ÷) (هیوری ♡)
÷هیوری چیزی شده ..
♡سعی در حرف زدن
(آئویی ×)
×بفرمایید تو ...
÷مرسی ..( گرفتن هیوری از بّغل تانجیرو )
♡تو ذهن : اه چرا من رو از بغل بابا گرفتی
(پایان این پارت )☆♡
(تانجیرو *) (اینوسکه +)
*سلام اینوسکه
+سلام تانجیرو خیلی وقته ندیدمت (یه نگاه به هیوری انداخت ) پس ایشون هیوری هستند
ویو هیوری
من یک دختر بودم که اوتاکو بود .. چرا الان اینجام .. الان این اینوسکه میخواد جوابش رو بدم ...سعی در حرف زدن ..
(کانائو ÷) (هیوری ♡)
÷هیوری چیزی شده ..
♡سعی در حرف زدن
(آئویی ×)
×بفرمایید تو ...
÷مرسی ..( گرفتن هیوری از بّغل تانجیرو )
♡تو ذهن : اه چرا من رو از بغل بابا گرفتی
(پایان این پارت )☆♡
۱.۱k
۰۱ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.