"soled"
"soled"
پارت ۲۲
همینطور در حال رفتن بودید که با قرار گرفتن ی پارچه جلو دهناتون بیهوشتون کردن...
۲ ساعت بعد :
با سردر بدی از خواب بیدار شدی ، خیلی بد بود انگار تایم بیهوشی سرت به سنگ خورده بود و چشمات و بزور باز کردی و نگاهی به دور و اطراف انداختی
دستات و با زنجیر به زمین بسته بودند و میدونستی ایندفعه نمیتونی با اَره یا هر چیز دیگه این زنجیر رو پاره کنی...🖤
به دور و برت بیشتر دقت کردی که با دیدن چیزی پاهات سست شد و بدنت لرزید....
ا.ت : نه...نه...
چشمات و چند بار بازو بسته کردی ، فکر کردی اشتباه داری میبینی ولی بعد از ی مدت فهمیدی این صحنه واقعیت داره💔
جیمین با لباس های پاره و بدن زخمی و به یک میله بسته شده و ی نفر همینطوری در حال شلاق زدن و اذیت کردنشه
ا.ت : نههههعه....بس کنننن....اینقدر اذیتش نکن(شروع کردی گریه کردن)
جیمین و مینهو نگاهی بهت کردن
مینهو لبخندی زد و گفت : به..به..بالاخره بیدار شدی خانم کوچولو ... فکر نمیکردم دیگه بیدار بشی😀
اومد سمتت و از چونت گرفت و سرت رو بالا گرفت ..
مینهو : دیدن این که دوس پسرت داره آسیب مبینه برات سخته نه؟!
(تو فقط گریه میکردی بهش خیره شده بودی)
جیمین : با اون کاری نداشته باش (با عربده)
جیمین : تو با من مشکل داری سر ا.ت خالی نکننن
مینهو : پس اسمشون ا.ت خانمه...اومم پس امشب قرارع بهش خیلی خوش بگذره...😈
ا.ت : با تعجب بهش خیره شده بودی و با حرفش ترست بیشتر شد...
مینهو : یون سو (با داد)
یون سو : بله قربان
ا.ت خانم و ببر تو اتاق مخصوصومون تا من ی نفرو بفرستم باهم معاشرت کنن...
جیمین : میگم بس کنن...با اون کاری نداشته باشد(با فریاد)
یون سو دستتو باز میکنه و میبرتت سمت در تا از اونجا ببرتت
ا.ت : جیمینننن(با گریه و داد)
جیمین: اذیتش نکننن ، هرچی بخوای بهت میدم لطفا لطفا ولش کن برهه...
مینهو : قبل از این که برام نقشه بکشی باید به اینجاش فکر میکردی....ببرش
به کانگ مو هم بگو بره کارش رو بکنه....
پارت ۲۲
همینطور در حال رفتن بودید که با قرار گرفتن ی پارچه جلو دهناتون بیهوشتون کردن...
۲ ساعت بعد :
با سردر بدی از خواب بیدار شدی ، خیلی بد بود انگار تایم بیهوشی سرت به سنگ خورده بود و چشمات و بزور باز کردی و نگاهی به دور و اطراف انداختی
دستات و با زنجیر به زمین بسته بودند و میدونستی ایندفعه نمیتونی با اَره یا هر چیز دیگه این زنجیر رو پاره کنی...🖤
به دور و برت بیشتر دقت کردی که با دیدن چیزی پاهات سست شد و بدنت لرزید....
ا.ت : نه...نه...
چشمات و چند بار بازو بسته کردی ، فکر کردی اشتباه داری میبینی ولی بعد از ی مدت فهمیدی این صحنه واقعیت داره💔
جیمین با لباس های پاره و بدن زخمی و به یک میله بسته شده و ی نفر همینطوری در حال شلاق زدن و اذیت کردنشه
ا.ت : نههههعه....بس کنننن....اینقدر اذیتش نکن(شروع کردی گریه کردن)
جیمین و مینهو نگاهی بهت کردن
مینهو لبخندی زد و گفت : به..به..بالاخره بیدار شدی خانم کوچولو ... فکر نمیکردم دیگه بیدار بشی😀
اومد سمتت و از چونت گرفت و سرت رو بالا گرفت ..
مینهو : دیدن این که دوس پسرت داره آسیب مبینه برات سخته نه؟!
(تو فقط گریه میکردی بهش خیره شده بودی)
جیمین : با اون کاری نداشته باش (با عربده)
جیمین : تو با من مشکل داری سر ا.ت خالی نکننن
مینهو : پس اسمشون ا.ت خانمه...اومم پس امشب قرارع بهش خیلی خوش بگذره...😈
ا.ت : با تعجب بهش خیره شده بودی و با حرفش ترست بیشتر شد...
مینهو : یون سو (با داد)
یون سو : بله قربان
ا.ت خانم و ببر تو اتاق مخصوصومون تا من ی نفرو بفرستم باهم معاشرت کنن...
جیمین : میگم بس کنن...با اون کاری نداشته باشد(با فریاد)
یون سو دستتو باز میکنه و میبرتت سمت در تا از اونجا ببرتت
ا.ت : جیمینننن(با گریه و داد)
جیمین: اذیتش نکننن ، هرچی بخوای بهت میدم لطفا لطفا ولش کن برهه...
مینهو : قبل از این که برام نقشه بکشی باید به اینجاش فکر میکردی....ببرش
به کانگ مو هم بگو بره کارش رو بکنه....
۴۶۸
۲۱ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.