عشق دنباله دار 《☆》پارت۹
عشق دنباله دار 《☆》پارت۹
آخه چرا نمیزاره ببینمش اصلا خودم میرم پیداش میکنم تکالیفم و حل کردم و خوابیدم
ساعت۶ صبح:
ارا ویو:
با زنگ گوشیم بیدار شدم کارامو کردم حاظر شدم رفتم پایین
اجوما: صبح بخیر دخترم
ارا:صبح بخیر اجوما
نشستم سر میز ولی فکرم درگیر بود چرا نمیزاره ببینمش حتما اتفاقی افتاده چند لقمه خوردم
ارا:من رفتم اجوما خداحافظ
اجوما: خداحافظ دخترم
رفتم سوار ماشین شدم بعد چند مین رسیدم رفتم سر کلاس معلم درس داد..زنگ تفریح شد رفتم دنبال ارا بردمش حیاط قضیه رو بهش گفتم
ارا نکنه کشته باشتش
لیرا:نه بابا فک نکن ینی درسته آدم خوبی نیست ولی دیگه قاتلم نیس
ارا:پس چرا نمیزاره
لیرا:نمیدونم
زنگ خورد
و هرکدوممون رفتیم کلاس خودمون زنگ ورزش بود رفتیم حیاط گرم کردیم که قرار شد دخترا والیبال و پسرا بسکتبال بازی کنن ولی من بسکتبال بیشتر دوست داشتم و استعداد داشتم
ارا:استاد
&بله
ارا:میتونم بسکتبال بازی کنم
&چرا
ارا:آخه بسکتبال بیشتر دوست دارم
&امم خب باشه
ارا:ممنون
&خب بچه ها ارا هم به تیمتون اضافه شد تهیونگ ارا و جیمین ی گروه کوک و جک و الکس ی گروه ۱..۲..۳ شروع
شرو کردیم توپ دست تهیونگ بود که داشت حمله میکرد رفتم نزدیک تور حریف و به تهیونگ علامت دادم توپ رو بهم داد که منم پریدم..و.....گل زدم
ته:یسسسسس
جیمین: ارهههه
منم هیچ لکسلعملی نشون ندادم
همینطوری بازی کردیم اونا گل زدن ما زدیم و در نهایت اونا زدن و مساوی شدیم
&خب کارتون خوب بود همگی جمع شید سرد کنیم
ته:بازیت برعکس زبونت خوبه ها
ارا:به توچه
ته:تو..
&تهیونگ کم حرف بزن
بعد سرد کردن رفتم رختکن که اون دخترا اومدن
جیا:به به هرزه خانم میبینم با یک نفرم نیستی دفعه دیگه کیه ها جیمینه؟
ارا:....
بورام:اخییی نی نی کوچولو ترسیده
ارا:نع..فقط مث بچه ها نمیتونم حرف بزنم
جیا:هه این بچه منو تحدید میکنه
ارا:هر جور دوست داری فک کن برام مهم نیست
جیا:وای خدا ترسیدمممم منو ببین بچه بلایی به سرت میارم که تا عمر داری فراموش نکنی فهمیدی
و بعد رفتن دختره دیوونه لباسم رو عوض کردم و رفتم تو حیاط نشسته بودم و داشتم شیرموز میخوردم و فک میکردم......حالا که بابام نمیزاره مامان بزرگم رو ببینم خودم باید مامان بزرگم رو پیدا کنم و سوالایی که بابام جواب نمیده رو از بپرسم..ولی تک و تنها که نمیتونم باید کمک بگیرم شیرموزم رو انداختم سطل آشغال که دیدم پسره تهیونگ نگام میکنه تا نگاهش کردم راهش رو گرفت و رفت
تهیونگ ویو:
دختره وقتی تو زنگ هنر اینطوری باهام حرف زد اعصبانی شدم و وقتی رفت دستشویی رفتم دنبالش(اتفاقات تکرار شد) اییی لعنتی دختره****عقیمم کرد بعد رفتم کلاس که زنگ خورد
کوک:چیشده
.............
آخه چرا نمیزاره ببینمش اصلا خودم میرم پیداش میکنم تکالیفم و حل کردم و خوابیدم
ساعت۶ صبح:
ارا ویو:
با زنگ گوشیم بیدار شدم کارامو کردم حاظر شدم رفتم پایین
اجوما: صبح بخیر دخترم
ارا:صبح بخیر اجوما
نشستم سر میز ولی فکرم درگیر بود چرا نمیزاره ببینمش حتما اتفاقی افتاده چند لقمه خوردم
ارا:من رفتم اجوما خداحافظ
اجوما: خداحافظ دخترم
رفتم سوار ماشین شدم بعد چند مین رسیدم رفتم سر کلاس معلم درس داد..زنگ تفریح شد رفتم دنبال ارا بردمش حیاط قضیه رو بهش گفتم
ارا نکنه کشته باشتش
لیرا:نه بابا فک نکن ینی درسته آدم خوبی نیست ولی دیگه قاتلم نیس
ارا:پس چرا نمیزاره
لیرا:نمیدونم
زنگ خورد
و هرکدوممون رفتیم کلاس خودمون زنگ ورزش بود رفتیم حیاط گرم کردیم که قرار شد دخترا والیبال و پسرا بسکتبال بازی کنن ولی من بسکتبال بیشتر دوست داشتم و استعداد داشتم
ارا:استاد
&بله
ارا:میتونم بسکتبال بازی کنم
&چرا
ارا:آخه بسکتبال بیشتر دوست دارم
&امم خب باشه
ارا:ممنون
&خب بچه ها ارا هم به تیمتون اضافه شد تهیونگ ارا و جیمین ی گروه کوک و جک و الکس ی گروه ۱..۲..۳ شروع
شرو کردیم توپ دست تهیونگ بود که داشت حمله میکرد رفتم نزدیک تور حریف و به تهیونگ علامت دادم توپ رو بهم داد که منم پریدم..و.....گل زدم
ته:یسسسسس
جیمین: ارهههه
منم هیچ لکسلعملی نشون ندادم
همینطوری بازی کردیم اونا گل زدن ما زدیم و در نهایت اونا زدن و مساوی شدیم
&خب کارتون خوب بود همگی جمع شید سرد کنیم
ته:بازیت برعکس زبونت خوبه ها
ارا:به توچه
ته:تو..
&تهیونگ کم حرف بزن
بعد سرد کردن رفتم رختکن که اون دخترا اومدن
جیا:به به هرزه خانم میبینم با یک نفرم نیستی دفعه دیگه کیه ها جیمینه؟
ارا:....
بورام:اخییی نی نی کوچولو ترسیده
ارا:نع..فقط مث بچه ها نمیتونم حرف بزنم
جیا:هه این بچه منو تحدید میکنه
ارا:هر جور دوست داری فک کن برام مهم نیست
جیا:وای خدا ترسیدمممم منو ببین بچه بلایی به سرت میارم که تا عمر داری فراموش نکنی فهمیدی
و بعد رفتن دختره دیوونه لباسم رو عوض کردم و رفتم تو حیاط نشسته بودم و داشتم شیرموز میخوردم و فک میکردم......حالا که بابام نمیزاره مامان بزرگم رو ببینم خودم باید مامان بزرگم رو پیدا کنم و سوالایی که بابام جواب نمیده رو از بپرسم..ولی تک و تنها که نمیتونم باید کمک بگیرم شیرموزم رو انداختم سطل آشغال که دیدم پسره تهیونگ نگام میکنه تا نگاهش کردم راهش رو گرفت و رفت
تهیونگ ویو:
دختره وقتی تو زنگ هنر اینطوری باهام حرف زد اعصبانی شدم و وقتی رفت دستشویی رفتم دنبالش(اتفاقات تکرار شد) اییی لعنتی دختره****عقیمم کرد بعد رفتم کلاس که زنگ خورد
کوک:چیشده
.............
۲.۰k
۲۲ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.