Part 20
Part 20
ویو ات
نکنه..نکنه برادرم کیم تهیونگ باشه
تهیونگ:ات میتونیم صحبت کنیم
ات:آ...
جیمین:درباره چی؟
تهیونگ:بهت میگم
جیمین:باشه
تهیونگ:ات بریم
ات:بریم
رفتیم طبقه بالا تو اتاق منو جیمین و رو مبل نشستیم
ات:جانم؟
تهیونگ:ات تو خواهر یا برادر داری؟
ات:مامانم بهم میگفت که به داداش دارم ولی نمیدونم کجاست من قبل اینکه فراموشی بگیرم دیدمش ولی بعدش نه و مامانم گفت که از پیش ما..آخخخخ
دوباره سر درد شدیدی بهم دست داد بچی یادم اومد
پرش زمانی به ۹ سال قبل
۱۷ مه
ات:داداشییی برام این عروسک و میخرییی؟
تهیونگ:باشه خوشگلم
ات:میسیی اوپااا
ات لپش ته رو بوسید و ته هم لپ ات رو
تهیونگ:خواهش میکنم خوشگلم
پایان فلش بک
ویو ات
نه این واقعیت نداره نه نههه تهیونگ نمیتونه داداشم باشه ینی تهیونگ داداشمه که از هرکسی بیشتر دوست دارم
تهیونگ:خوبی؟
ات:او..پا*آروم*
ویو تهیونگ
ینی منو یادش اومد
تهیونگ:چی؟
ات سرش و بالا اورد
ات:دا.دا.شی*آروم و بغض دار*
یهو زد زیر گریه و دستش و انداخت دور گردنم منم دستم و دور کمرش حلقه کردم
ات:داداشی کجا بودیی؟
تهیونگ:الان گریه نکن پیشتم آروم باش
موهاش رو نوازش کردم
ات:میدونی از موقعی که فراموشی گرفتم حس میکردم یه نفر پیشم نیست یه نفری که جزو خانوادم بود نیست
تهیونگ:عشق داداش گریه نکن الان که پیشتم چرا گریه میکنی
ات:چون خوشحالم خیلی خوشحالم که پیدات کردم
ویو جیمین
پشت در بودم همه رو شنیدم در رو باز کردم رفتم تو دیدم ات بغل تهیونگه
جیمین:پس بلاخره خواهرت و پیدا کردی
تهیونگ:آره پیدا کردم
ات:با تعجب داشت مارو نگا میکرد
جیمین:میدونی تهیونگ چقدر دنبالت گشت؟
ات:واقعا؟
تهیونگ و جیمین:آره
ات:تهیونگ میدونی بعد فراموشی چقدر از دست بابا کتک خوردم؟هروقت مست میکرد منو میزد ته مو رو یادته؟
تهیونگ:آره
ات:بابا میخواست من باهاش ازدواج کنم که ما اومدیم اینجا
تهیونگ:چه پدر عوضی داشتم
ات:آره حالا بریم پایین به بچه ها بگیم
جیمین و تهیونگ:بریم
رفتیم پایین که یهو..ادامه دارد
خمارییییی
لایک:۱۰ تا ۱۵
کامنت:۲۰
دوستون دارم بابای
ویو ات
نکنه..نکنه برادرم کیم تهیونگ باشه
تهیونگ:ات میتونیم صحبت کنیم
ات:آ...
جیمین:درباره چی؟
تهیونگ:بهت میگم
جیمین:باشه
تهیونگ:ات بریم
ات:بریم
رفتیم طبقه بالا تو اتاق منو جیمین و رو مبل نشستیم
ات:جانم؟
تهیونگ:ات تو خواهر یا برادر داری؟
ات:مامانم بهم میگفت که به داداش دارم ولی نمیدونم کجاست من قبل اینکه فراموشی بگیرم دیدمش ولی بعدش نه و مامانم گفت که از پیش ما..آخخخخ
دوباره سر درد شدیدی بهم دست داد بچی یادم اومد
پرش زمانی به ۹ سال قبل
۱۷ مه
ات:داداشییی برام این عروسک و میخرییی؟
تهیونگ:باشه خوشگلم
ات:میسیی اوپااا
ات لپش ته رو بوسید و ته هم لپ ات رو
تهیونگ:خواهش میکنم خوشگلم
پایان فلش بک
ویو ات
نه این واقعیت نداره نه نههه تهیونگ نمیتونه داداشم باشه ینی تهیونگ داداشمه که از هرکسی بیشتر دوست دارم
تهیونگ:خوبی؟
ات:او..پا*آروم*
ویو تهیونگ
ینی منو یادش اومد
تهیونگ:چی؟
ات سرش و بالا اورد
ات:دا.دا.شی*آروم و بغض دار*
یهو زد زیر گریه و دستش و انداخت دور گردنم منم دستم و دور کمرش حلقه کردم
ات:داداشی کجا بودیی؟
تهیونگ:الان گریه نکن پیشتم آروم باش
موهاش رو نوازش کردم
ات:میدونی از موقعی که فراموشی گرفتم حس میکردم یه نفر پیشم نیست یه نفری که جزو خانوادم بود نیست
تهیونگ:عشق داداش گریه نکن الان که پیشتم چرا گریه میکنی
ات:چون خوشحالم خیلی خوشحالم که پیدات کردم
ویو جیمین
پشت در بودم همه رو شنیدم در رو باز کردم رفتم تو دیدم ات بغل تهیونگه
جیمین:پس بلاخره خواهرت و پیدا کردی
تهیونگ:آره پیدا کردم
ات:با تعجب داشت مارو نگا میکرد
جیمین:میدونی تهیونگ چقدر دنبالت گشت؟
ات:واقعا؟
تهیونگ و جیمین:آره
ات:تهیونگ میدونی بعد فراموشی چقدر از دست بابا کتک خوردم؟هروقت مست میکرد منو میزد ته مو رو یادته؟
تهیونگ:آره
ات:بابا میخواست من باهاش ازدواج کنم که ما اومدیم اینجا
تهیونگ:چه پدر عوضی داشتم
ات:آره حالا بریم پایین به بچه ها بگیم
جیمین و تهیونگ:بریم
رفتیم پایین که یهو..ادامه دارد
خمارییییی
لایک:۱۰ تا ۱۵
کامنت:۲۰
دوستون دارم بابای
۹.۳k
۲۱ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.