𝘿𝙞𝙛𝙛𝙞𝙘𝙪𝙡𝙩 𝙡𝙤
Part 6
(• پوزخند میزنه•
کی درمورد قبلا صحبت کرد ؟ مگه من و شما گذشته ی مشترکی هم داریم خانوم جئون هوم؟؟؟
قرار دادو روی میز میذاره •
اگه میشه برنامه ی کاریتونو بهم بگین لیدی
ساکورا •دستاش از شدت ناراحتی به لرزه در اومده بود ولی زیر میز قایمش مرده بود سعی میکرد لرزشی توی صداش به وجود نیاد•
نه نداریم.برنامه کاریم توی یه برکه نوشته شده باید برم بیارم
همش بهونه بود میخواست بره توی اتاقش تا حداقل یه قرصی پیدا کنه که آروم بشه•
(• سرشو تکون میده و بلند میشه
خوبه .همراهت میام
•الان که ساکورا رو دیده بود حس میکرد قلبش دوباره داره براش ذوب میشه چهره اش..... نه نه خفه شو تهیونگ اون تو رو نمیخواد ، نمیخواست و قبلا هم بهت خیانت کرد. انقد ساده نباش تهیونگ •
ساکورا : نه نه
•سرشو تند تند تکون میده و دستشو میگیره به دیوار بخاطر سرگیجه•
اتاقم کثیفه نیا داخل
سریع میره تو اتاق و درو میبنده و نفس عمیق میکشه•
(• در میزنه و بعد دستشو توی جیبش فرو میکنه•
به نظر نمیاد حالت خوب باشه .میخوای بریم بیمارستان لیدی ؟
•تهیونگ واقعا بهش اهمیت میداد. ولی اون خاطره کوفتی... لعنتی... نمیدونست چطوری اونو از ذهنش بیرون کنه .کاش فقط اون اتفاق نمیوفتاد•
_
الکس هرلحظه نزدیک بود از حرفای کوک گریش بگیره ولی تحمل کرد . بغضشو قورت داد و خیلی شیک بدون هیچ تغییری توی صورتش بهش نگاه کرد •
حالا چرا فشاری میشی پیرمرد. مطمئنم خودتم میدونی چه ادم مغرور و خودخواهی هستی
پوزخند میزنه•
&• لیوان اب روی میز و برمیداره و توی دستش میگیره و چند جرعه ازش میخوره .
چون اگه بیشتر از این این ادامه میداد همون وسط لیوان و پرت میکرد و هر چیزی که اونجا بود و میشکوند•
خب که چی؟ خودخواه هستم مغرورم هستم
مشکلی باهاش داری؟
الکس : اره مشکل دارم . کلا با وجودت مشکل دارم اینکه فکر میکنی همه چیزو میدونی
با اینکه تو هیچی از ادمای توی زندگیت نمیدونی جئون فاکینگ غرور.
&• کوک قبلا همیچین آدمی نبود حداقل وقتی الکس باهاش بود این آدم نبود. اما وقتی ترکش کرد کوک یه موجود دیگه شده بود
دیگه اهمیت نمیداد ادمای نزدیکش براش اهمیتی نداشتن نه پدرش نه خواهرش هیچکس. وقتی الکس رفت یه تیکه از وجود کوک و رو هم با خودشو برد•
جالبه .ولی میدونی چیه ؟ اون حرفای مزخرفت الان به کارم نمیاد.
ادامه دارد...
(• پوزخند میزنه•
کی درمورد قبلا صحبت کرد ؟ مگه من و شما گذشته ی مشترکی هم داریم خانوم جئون هوم؟؟؟
قرار دادو روی میز میذاره •
اگه میشه برنامه ی کاریتونو بهم بگین لیدی
ساکورا •دستاش از شدت ناراحتی به لرزه در اومده بود ولی زیر میز قایمش مرده بود سعی میکرد لرزشی توی صداش به وجود نیاد•
نه نداریم.برنامه کاریم توی یه برکه نوشته شده باید برم بیارم
همش بهونه بود میخواست بره توی اتاقش تا حداقل یه قرصی پیدا کنه که آروم بشه•
(• سرشو تکون میده و بلند میشه
خوبه .همراهت میام
•الان که ساکورا رو دیده بود حس میکرد قلبش دوباره داره براش ذوب میشه چهره اش..... نه نه خفه شو تهیونگ اون تو رو نمیخواد ، نمیخواست و قبلا هم بهت خیانت کرد. انقد ساده نباش تهیونگ •
ساکورا : نه نه
•سرشو تند تند تکون میده و دستشو میگیره به دیوار بخاطر سرگیجه•
اتاقم کثیفه نیا داخل
سریع میره تو اتاق و درو میبنده و نفس عمیق میکشه•
(• در میزنه و بعد دستشو توی جیبش فرو میکنه•
به نظر نمیاد حالت خوب باشه .میخوای بریم بیمارستان لیدی ؟
•تهیونگ واقعا بهش اهمیت میداد. ولی اون خاطره کوفتی... لعنتی... نمیدونست چطوری اونو از ذهنش بیرون کنه .کاش فقط اون اتفاق نمیوفتاد•
_
الکس هرلحظه نزدیک بود از حرفای کوک گریش بگیره ولی تحمل کرد . بغضشو قورت داد و خیلی شیک بدون هیچ تغییری توی صورتش بهش نگاه کرد •
حالا چرا فشاری میشی پیرمرد. مطمئنم خودتم میدونی چه ادم مغرور و خودخواهی هستی
پوزخند میزنه•
&• لیوان اب روی میز و برمیداره و توی دستش میگیره و چند جرعه ازش میخوره .
چون اگه بیشتر از این این ادامه میداد همون وسط لیوان و پرت میکرد و هر چیزی که اونجا بود و میشکوند•
خب که چی؟ خودخواه هستم مغرورم هستم
مشکلی باهاش داری؟
الکس : اره مشکل دارم . کلا با وجودت مشکل دارم اینکه فکر میکنی همه چیزو میدونی
با اینکه تو هیچی از ادمای توی زندگیت نمیدونی جئون فاکینگ غرور.
&• کوک قبلا همیچین آدمی نبود حداقل وقتی الکس باهاش بود این آدم نبود. اما وقتی ترکش کرد کوک یه موجود دیگه شده بود
دیگه اهمیت نمیداد ادمای نزدیکش براش اهمیتی نداشتن نه پدرش نه خواهرش هیچکس. وقتی الکس رفت یه تیکه از وجود کوک و رو هم با خودشو برد•
جالبه .ولی میدونی چیه ؟ اون حرفای مزخرفت الان به کارم نمیاد.
ادامه دارد...
۳.۳k
۳۰ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.