𝐛𝐚𝐝 𝐛𝐨𝐲 p18
الکس: میبینم با جونگکوک صمیمی شدی کاری میکنم از انتخابت پشیمون شی
کوک: تو باز چیکار ات داری
الکس: باشه بابا نمیخورمش که*لبخند*
دویدم سمت کوک و دستشو گرفتم
کوک: بهت چی گفت؟
ات: هیچی
کوک: میدونم دروغ میگی
ات: گیر نده
کوک: باشه ولی باید بهم بگی چی گفت
ات: باشه بابا
رفتیم سوار ماشین شدیم
کوک: راستی من باید برم یه جایی مجبوری تو خونه تنها بمونی
ات: کجا؟
کوک: زمین تمرین تیراندازی دیروز نرفتم
ات: منم ببر توروخوداااااا
کوک: نمیشه
ات: التماست میکنم *مظلوم*
کوک: عه میگم نمیشه
ات: کوکی عزیزم منم ببر قربونت برم
کوک: عه چرا گیر دادی
ات: آخه دوست دارم بشینم نگاه کنم
کوک: هعی خدا باشه
ات: مرسیییییی
کوک: *لبخند خرگوشی*
ات: بانی کوچولو منی
کوک: بانی کوچولو رو نشونت بدم؟
ات: اههههه میخواستم ازت تعریف کنم
*چند دقیقه بعد*
کوک: رسیدیم
ات: آخ جوننن
رفتم پایین داشتم پشت سر کوک میرفتم وارد یه سالن شدیم که کارآموزا مشغول تمرین بودن
کارآموزا: سلام استاد
کوک: سلام
یکی از اونا: فضولی نباشه ولی ایشون دوست دختر شماست؟
کوک: آره
یه کارآموز دیگه: وایییی چه خوشگلی
کوک: اومدین لاس بزنین با تمرین کنین؟
اون دوتا: ببخشید
رفتم رو یکی از نیمکت ها نشستم داشتم نگاه میکردم که دیدم کوک داشت به یه دختره یاد میداد چرا اینقدر به دختره چسبیده
کوک: خوب حالا فهمیدی؟
دختره: بله ممنون
کوک: *لبخند خرگوشی*
دختره: وای استاد شما خیلی خوشگلین
کوک: مرسی
کوک اومد پیش من نشست منم رفتم اونور تر داشت با تعجب نگام میکرد
کوک: باز چته؟
ات: مگه مهمه؟
کوک: قهر نکن
ات: اون دختره کی بود؟
کوک: چرا؟
ات: تو چرا بهش چسبیدی؟ چرا بهش لبخند خرگوشیت رو نشون دادی؟
کوک: یاااا حسودی کردی؟ *خنده*
ات: نخند بیشعور
دستمو گرفت کشوندم سمت خودش
کوک: چرا حسودی کردی بیب؟
ات: ولم کن باهات حرف نمیزنم
کوک: باشه منم میرم با همون دختره حرف میزنم و بغلش میکنم
ات: میزنم صدا بز بدی جرعت نداری بری
کوک: باشه *بلند میشه*
ات: نه نه بیا بشین
کوک: دیدی داری حسودی میکنی
ات: عههههه خوب آره دارم حسودی میکنم
کوک رفت تا باز باهاشون تمرین کنه نیم ساعت گذشت و همه رفتن
ات: کوک کوک کوکی کوکی
کوک: جانم؟
ات: میشه به منم یاد بدی فقط یکم یادم بده
کوک: باشه بیا اینجا
ات: *ذوق*
رفتم پیشش کمر منو گرفت بوسم کرد
کوک: حالا عالی شد
ات: یادم بدههههههه
کوک: باشه باشه
دستمو گرفت گذاشت رو تفنگ داشت بهم یاد میداد تقریباً یاد گرفته بودم
کوک: حالا ولت میکنم خودت یکی بزن
ات: باشه
یکی زدم راست خورد تو هدف
ات: آخ جوننننن
کوک: خوب بود حالا بریم لباس بگیریم
ات: واسه چی؟
کوک: پارتی تو مدرسه احمق جون
ات: من که همون لباسم هست
کوک: مسخره
ات: شوخی کردم بابا تو هم همش به دل میگیری:||||
کوک: باشه برو تو ماشین منم میام
رفتم تو ماشین منتظرش بودم که اومد
ات: کوک
کوک: باز چیه؟
ات: عاشقتم
کوک: خودم میدونم
ات: یاااااا بی احساس
کوک: باشه منم دوست دارم
ات: آفرین
*چند دقیقه بعد*
کوک: خوب بیا پایین بریم لباس بگیریم فقط باز نباشه
ات: اوکیییییی
کوک: تو باز چیکار ات داری
الکس: باشه بابا نمیخورمش که*لبخند*
دویدم سمت کوک و دستشو گرفتم
کوک: بهت چی گفت؟
ات: هیچی
کوک: میدونم دروغ میگی
ات: گیر نده
کوک: باشه ولی باید بهم بگی چی گفت
ات: باشه بابا
رفتیم سوار ماشین شدیم
کوک: راستی من باید برم یه جایی مجبوری تو خونه تنها بمونی
ات: کجا؟
کوک: زمین تمرین تیراندازی دیروز نرفتم
ات: منم ببر توروخوداااااا
کوک: نمیشه
ات: التماست میکنم *مظلوم*
کوک: عه میگم نمیشه
ات: کوکی عزیزم منم ببر قربونت برم
کوک: عه چرا گیر دادی
ات: آخه دوست دارم بشینم نگاه کنم
کوک: هعی خدا باشه
ات: مرسیییییی
کوک: *لبخند خرگوشی*
ات: بانی کوچولو منی
کوک: بانی کوچولو رو نشونت بدم؟
ات: اههههه میخواستم ازت تعریف کنم
*چند دقیقه بعد*
کوک: رسیدیم
ات: آخ جوننن
رفتم پایین داشتم پشت سر کوک میرفتم وارد یه سالن شدیم که کارآموزا مشغول تمرین بودن
کارآموزا: سلام استاد
کوک: سلام
یکی از اونا: فضولی نباشه ولی ایشون دوست دختر شماست؟
کوک: آره
یه کارآموز دیگه: وایییی چه خوشگلی
کوک: اومدین لاس بزنین با تمرین کنین؟
اون دوتا: ببخشید
رفتم رو یکی از نیمکت ها نشستم داشتم نگاه میکردم که دیدم کوک داشت به یه دختره یاد میداد چرا اینقدر به دختره چسبیده
کوک: خوب حالا فهمیدی؟
دختره: بله ممنون
کوک: *لبخند خرگوشی*
دختره: وای استاد شما خیلی خوشگلین
کوک: مرسی
کوک اومد پیش من نشست منم رفتم اونور تر داشت با تعجب نگام میکرد
کوک: باز چته؟
ات: مگه مهمه؟
کوک: قهر نکن
ات: اون دختره کی بود؟
کوک: چرا؟
ات: تو چرا بهش چسبیدی؟ چرا بهش لبخند خرگوشیت رو نشون دادی؟
کوک: یاااا حسودی کردی؟ *خنده*
ات: نخند بیشعور
دستمو گرفت کشوندم سمت خودش
کوک: چرا حسودی کردی بیب؟
ات: ولم کن باهات حرف نمیزنم
کوک: باشه منم میرم با همون دختره حرف میزنم و بغلش میکنم
ات: میزنم صدا بز بدی جرعت نداری بری
کوک: باشه *بلند میشه*
ات: نه نه بیا بشین
کوک: دیدی داری حسودی میکنی
ات: عههههه خوب آره دارم حسودی میکنم
کوک رفت تا باز باهاشون تمرین کنه نیم ساعت گذشت و همه رفتن
ات: کوک کوک کوکی کوکی
کوک: جانم؟
ات: میشه به منم یاد بدی فقط یکم یادم بده
کوک: باشه بیا اینجا
ات: *ذوق*
رفتم پیشش کمر منو گرفت بوسم کرد
کوک: حالا عالی شد
ات: یادم بدههههههه
کوک: باشه باشه
دستمو گرفت گذاشت رو تفنگ داشت بهم یاد میداد تقریباً یاد گرفته بودم
کوک: حالا ولت میکنم خودت یکی بزن
ات: باشه
یکی زدم راست خورد تو هدف
ات: آخ جوننننن
کوک: خوب بود حالا بریم لباس بگیریم
ات: واسه چی؟
کوک: پارتی تو مدرسه احمق جون
ات: من که همون لباسم هست
کوک: مسخره
ات: شوخی کردم بابا تو هم همش به دل میگیری:||||
کوک: باشه برو تو ماشین منم میام
رفتم تو ماشین منتظرش بودم که اومد
ات: کوک
کوک: باز چیه؟
ات: عاشقتم
کوک: خودم میدونم
ات: یاااااا بی احساس
کوک: باشه منم دوست دارم
ات: آفرین
*چند دقیقه بعد*
کوک: خوب بیا پایین بریم لباس بگیریم فقط باز نباشه
ات: اوکیییییی
۱۹.۸k
۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.