«عشق نافرجام من»
«پارت ۵۰»
+:دو ماه مثل باد گذشت...
سو جون و آیو نامزد بودنو داشتن حال می کردن و تا یک هفته دیگه قرار بود عروسی کنن.
جیسو و ده یونگ، مشغول عشق بازی بودن اصلا انگار تو دنیا عاشقتر از اون دو تا پیدا نمیشه.
یونا هم داشت تو شرکت کارشو میکرد نسبتا کارش کمتر شده بود ام فقط چند هفته مونده بود تا رئیس دیگه بیاد دنبال کار بود ولی تا
یه کاریو میخواست یکی زودتر ازش وارد عمل میشد.
بعضی وقتا فک می کرد فقط باید دانشگاهشو ادامه بده و منتظر بمونه که در آینده چی براش پیش میاد.
ها جونگ،مشغول کلاسای مختلف بود هیچ کس نمیتونست از کاراش سر در بیاره.
یونا:خب دیگه امروز وقتشه که تمومش کنم...
یونا:سلام من اومدم
جونگ سوک:خوش اومدییییی
یونا:پاشو بریم قدم بزنیم
جونگ سوک:چشم، عر چی شما بگی
چند دقیقه بعد...
یونا:جونگ سوک ما تقریبا یه شش ماهی میشه که قرار میذاریم.
جونگ سوک:آره
یونا:راستش من تو این مدت هر چقد سعی کردم عاشقت شم نتونستم.
جونگ سوک:منظورت چیه
یونا:ببخشید ولی نمیتونم دوستت داشته باشم
جونگ سوک:مگه عاشقم نبودی؟؟؟؟؟
یونا:متاسفم
جونگ سوک:یعنی چییییییییی؟؟؟؟؟
یونا:بهتره این قرار هارو تموم کنیم من دیگه نمیتونم ادامه بدم.
جونگ سوک:اصلا نمیتونم بفهممممم؟؟؟؟
+:یونا عذرخواهی کرد و بعدش سریع رفت
(یونا ویو)
عذاب وجدان کل وجودمو گرفته بود خیلی بد بود تا حالا همچین حسی نداشتم واقعا حالم خوب نبود نمیدونم چرا اینطوری شده بودم به یکی نیاز داشتم که باهاش برم بار برای همین به جیسو زنگ زدم
یونا:سلام
جیسو:علیک
یونا:امشب کاری داری؟؟
جیسو:آره، چطور؟
یونا:چه کاری؟؟
جیسو:قراره با ده یونگ برم شهربازی
یونا:😑😑😑😑😑باشه خدافظ😑😑😑😑😑
+:دو ماه مثل باد گذشت...
سو جون و آیو نامزد بودنو داشتن حال می کردن و تا یک هفته دیگه قرار بود عروسی کنن.
جیسو و ده یونگ، مشغول عشق بازی بودن اصلا انگار تو دنیا عاشقتر از اون دو تا پیدا نمیشه.
یونا هم داشت تو شرکت کارشو میکرد نسبتا کارش کمتر شده بود ام فقط چند هفته مونده بود تا رئیس دیگه بیاد دنبال کار بود ولی تا
یه کاریو میخواست یکی زودتر ازش وارد عمل میشد.
بعضی وقتا فک می کرد فقط باید دانشگاهشو ادامه بده و منتظر بمونه که در آینده چی براش پیش میاد.
ها جونگ،مشغول کلاسای مختلف بود هیچ کس نمیتونست از کاراش سر در بیاره.
یونا:خب دیگه امروز وقتشه که تمومش کنم...
یونا:سلام من اومدم
جونگ سوک:خوش اومدییییی
یونا:پاشو بریم قدم بزنیم
جونگ سوک:چشم، عر چی شما بگی
چند دقیقه بعد...
یونا:جونگ سوک ما تقریبا یه شش ماهی میشه که قرار میذاریم.
جونگ سوک:آره
یونا:راستش من تو این مدت هر چقد سعی کردم عاشقت شم نتونستم.
جونگ سوک:منظورت چیه
یونا:ببخشید ولی نمیتونم دوستت داشته باشم
جونگ سوک:مگه عاشقم نبودی؟؟؟؟؟
یونا:متاسفم
جونگ سوک:یعنی چییییییییی؟؟؟؟؟
یونا:بهتره این قرار هارو تموم کنیم من دیگه نمیتونم ادامه بدم.
جونگ سوک:اصلا نمیتونم بفهممممم؟؟؟؟
+:یونا عذرخواهی کرد و بعدش سریع رفت
(یونا ویو)
عذاب وجدان کل وجودمو گرفته بود خیلی بد بود تا حالا همچین حسی نداشتم واقعا حالم خوب نبود نمیدونم چرا اینطوری شده بودم به یکی نیاز داشتم که باهاش برم بار برای همین به جیسو زنگ زدم
یونا:سلام
جیسو:علیک
یونا:امشب کاری داری؟؟
جیسو:آره، چطور؟
یونا:چه کاری؟؟
جیسو:قراره با ده یونگ برم شهربازی
یونا:😑😑😑😑😑باشه خدافظ😑😑😑😑😑
۱۷.۵k
۱۲ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.