پارت ۷۴ (برادر خونده )
تهیونگ: باورم نمی شه پیداش شده _ وقتی دیدمش تو شک بودم تهیونگ ولی اون خودسوراس تهیونگ: اونه که میبنم خودشه ولی نکنه مسته _درسته مست کرده ولی چراشو نمی دونم تهیونگ :چی سورا که خیلی سنش پایینه چطورتونسته این همه مشروب بخوره اینجوری بشه _من خودمم نمی دونم تهیونگ تهیونگ:الان داری کجا میری خوابگاه _نه دارم میرم خونه خودم تهیونگ:پیش مامانت _نه مامانم نیست رفته مسافرت تهیونگ:عااا حواسم نبود یعنی نمی دونستم از زبان سورا : باسر درد بدی چشامو باز کردم اینجا کجاست چرا اینقدر این مکان واسم نااشناست با یاداوری اتفاقات دیشب تازه یادم اومد چه گندی به بار اوردم مشروب و کلاب و اون پسره و اون پسر نقابیه با نگرانی از روی تخت بلند شدم و به دور ورم خوب نگاه کردم بادیدن عکس که روی میز کناری تخت بود تعجب کردم نزدیک تر رفتم اون عکس جونگ کوک بود
قاب عکسو تو دستم گرفتم چرا من اینجام جونگ کوک چطور منو پیدا کرده نکنه اون پسرنقابیه جونگ کوک بوده نه امکان نداره جونگ کوک اونجا بوده باشه نه من باید برم اخرین حرفمو بلند گفتم که با شنیدن صدای که گفت :بازم میخوای فراموشم کنی ترسیدم صداش اشنا بود با ترس برگشتمو به صاحب صدا نگاه کردم اون جونگ کوک بود بغضم گرفته بود وچیزی نمی تونستم بگم میتونستم ناراحتی رو تو چشماش ببینم جونگ کوک:چرا چیزی نمیگی چرا اینقدر از دیدنم تعجب کردی چی باید میگفتم باید همه این اتفاقای مزخرفو واسه جونگ کوک بگم نه اگه بگم هیچ اتفاقی نمی افته بریده بریده گفتم:من من .. باید برم جونگ کوک :فقد همین . اینقدر زود فراموشم کردی که اصن برات هیچ اهمیتی ندارم _اره فراموشت کردم جونگ کوک :باورم نمیشه این حرفارو میزنی حداقل بگو چرا برای چی، من کار بدی کردم _نه تو هیچ کاری نکردی اشتباه از من بوده جونگ کوک نزدیکم اومد دستامو گرفتو گفت :تو عوض نشدی چشمات این حرفارو نمیگه من اشتباه نمی کنم _بیا تمومش کنیم این رابطه از اولشم اشتباه بوده جونگ کوک با بغض نگام کردو گفت:تا حقیقتو نفهمم اینکارو نمی کنم _تموم حقیقت همین بود من نمی خوام زندگیتو خراب کنم نمی خوام تو موقعیتت به خاطر من به خطر بیوفته جونگ کوک :فقد به همیناش فکر کردی به اینکه چون یه ایدلم نباید با من باشی من میدونم این حقیقت نیست فقد بهم بگو چه اتفاقی افتاده چرا میخوای با این حرفا قانعم کنی
قاب عکسو تو دستم گرفتم چرا من اینجام جونگ کوک چطور منو پیدا کرده نکنه اون پسرنقابیه جونگ کوک بوده نه امکان نداره جونگ کوک اونجا بوده باشه نه من باید برم اخرین حرفمو بلند گفتم که با شنیدن صدای که گفت :بازم میخوای فراموشم کنی ترسیدم صداش اشنا بود با ترس برگشتمو به صاحب صدا نگاه کردم اون جونگ کوک بود بغضم گرفته بود وچیزی نمی تونستم بگم میتونستم ناراحتی رو تو چشماش ببینم جونگ کوک:چرا چیزی نمیگی چرا اینقدر از دیدنم تعجب کردی چی باید میگفتم باید همه این اتفاقای مزخرفو واسه جونگ کوک بگم نه اگه بگم هیچ اتفاقی نمی افته بریده بریده گفتم:من من .. باید برم جونگ کوک :فقد همین . اینقدر زود فراموشم کردی که اصن برات هیچ اهمیتی ندارم _اره فراموشت کردم جونگ کوک :باورم نمیشه این حرفارو میزنی حداقل بگو چرا برای چی، من کار بدی کردم _نه تو هیچ کاری نکردی اشتباه از من بوده جونگ کوک نزدیکم اومد دستامو گرفتو گفت :تو عوض نشدی چشمات این حرفارو نمیگه من اشتباه نمی کنم _بیا تمومش کنیم این رابطه از اولشم اشتباه بوده جونگ کوک با بغض نگام کردو گفت:تا حقیقتو نفهمم اینکارو نمی کنم _تموم حقیقت همین بود من نمی خوام زندگیتو خراب کنم نمی خوام تو موقعیتت به خاطر من به خطر بیوفته جونگ کوک :فقد به همیناش فکر کردی به اینکه چون یه ایدلم نباید با من باشی من میدونم این حقیقت نیست فقد بهم بگو چه اتفاقی افتاده چرا میخوای با این حرفا قانعم کنی
۱۳۰.۱k
۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.