عشق سیاه پارت ۹
ویو میساکی
صبح از خواب بیدار شدم یادم افتاد که باید برم بلیط بگیرم با یاد آوری دیشب اشک تو چشمام جمع شد چطور تونست اینکارو باهام کنه دیدم لونا اومد تو اتاق
لونا : دختر چرا خودتو اذیت میکنی بیا بریم پایین باید بری بلیط بگیری
میساکی : باشه
دست و صورتم رو شستم و رفتم پایین که بچه ها رو دیدم
بچه ها : سلام
میساکی : سلام
میرا : خوب خوابیدی دیشب
میساکی : آره من باید امروز برم بلیط بگیریم فردا یه کاری دارم
لونا : چه کاری
میساکی : تهیونگ وقت طلاق گرفته
جیمین : میخواد ازت طلاق بگیره (تعجب)
میساکی : آره بهتره دیگه من برم
کوک : مواظب خودت باش
میساکی : باشه
سوار ماشینم شدم و رفتم فرودگاه بلیط گرفتم که بعد از دادگاه برم تصمیم گرفتم برم خونه بابام زنگ درو زدم
م م : کیه ؟
میساکی : مامان منم
م م : سلام دخترم خوش اومدی تهیونگ کجاست
میساکی : بذار بیام تو تعریف میکنم(جریانو گفت)
م م : واقعا از تهیونگ توقع نداشتم
ب م : دستش درد نکنه خوب جواب دوستی چند سالمونو داد
میساکی : مامان بابا من تصمیم گرفتم برم شینهای پیش کای و زنش یونا (کمبود اسم) اومدم ازتون خداحافظی کنم
م م : باشه دخترم مواظب خودت باش اگه چیزی لازم داشتی به ما بگو
میساکی : چشم راستی فردا باید برای طلاق بیاین دادگاه
ب م : باشه دخترم میایم خداحافظ
میساکی : خداحافظ
رفتم بیرون سمت پارکی که همیشه با تهیونگ میومدیم که دیدم تهیونگ با اون دختره رو نیمکت نشسته بغض کردم و از اونجا رفتم
ویو تهیونگ
با جینو اومده بودم پارک که میساکی رو دیدم بهش محل ندادم که دیدم رفت یه لحظه قلبم درد گرفت اما اهمیت ندادم
پرش زمانی به شب
کوک : بچه ها نظرتون چیه حالا که روز آخریه که میساکی پیش ماست باهم همگی بریم لب ساحل
جیمین : آره فکر خوبیه بریم
لونا و میرا : ما موافقیم
میساکی : خب پس بریم
رفتم یه لباس پوشیدم (عکسشومیذارم) و رفتیم سمت ساحل کلی باهم حرف زدیم و شام هم کنار ساحل خوردیم و رفتیم خونه
پرش زمانی به صبح
ویو میساکی
با نور آفتاب از خواب بیدار شدم چمدونمو جمع کردم و رفتم پایین که بچه هارو دیدم
لونا : میساکی دادگاه ساعت چنده ؟
میساکی : ساعت ۱۰
میرا : وقت زیادی پس نداری
کوک : مطمئنی که نمیخوای باهات بیایم شینهای
میساکی : نه بچه ها خودم میتونم برم فقط بیاین بهم سر بزنین
لونا : دلم برات تنگ میشه (بغض)
میرا : میساکی نرو (بغض)
میساکی : عه بچه ها گریه نکنین منم گریم میگیره ها کوک جیمین مرسی که هوامو دارین خداحافظ
لونا : کوچولو رفیق منو اذیت نکنی ها
میساکی : (خنده)
از بچه ها خداحافظی کردم و رفتم با تاکسی سمت دادگاه وارد شدم که دیدم تهیونگ با خانواده من نشستن رفتم برگه رو امضا کردم و رفتیم بیرون
ب م : پسره عوضی(داد)
میساکی : بابا ولش کن لطفا ......
صبح از خواب بیدار شدم یادم افتاد که باید برم بلیط بگیرم با یاد آوری دیشب اشک تو چشمام جمع شد چطور تونست اینکارو باهام کنه دیدم لونا اومد تو اتاق
لونا : دختر چرا خودتو اذیت میکنی بیا بریم پایین باید بری بلیط بگیری
میساکی : باشه
دست و صورتم رو شستم و رفتم پایین که بچه ها رو دیدم
بچه ها : سلام
میساکی : سلام
میرا : خوب خوابیدی دیشب
میساکی : آره من باید امروز برم بلیط بگیریم فردا یه کاری دارم
لونا : چه کاری
میساکی : تهیونگ وقت طلاق گرفته
جیمین : میخواد ازت طلاق بگیره (تعجب)
میساکی : آره بهتره دیگه من برم
کوک : مواظب خودت باش
میساکی : باشه
سوار ماشینم شدم و رفتم فرودگاه بلیط گرفتم که بعد از دادگاه برم تصمیم گرفتم برم خونه بابام زنگ درو زدم
م م : کیه ؟
میساکی : مامان منم
م م : سلام دخترم خوش اومدی تهیونگ کجاست
میساکی : بذار بیام تو تعریف میکنم(جریانو گفت)
م م : واقعا از تهیونگ توقع نداشتم
ب م : دستش درد نکنه خوب جواب دوستی چند سالمونو داد
میساکی : مامان بابا من تصمیم گرفتم برم شینهای پیش کای و زنش یونا (کمبود اسم) اومدم ازتون خداحافظی کنم
م م : باشه دخترم مواظب خودت باش اگه چیزی لازم داشتی به ما بگو
میساکی : چشم راستی فردا باید برای طلاق بیاین دادگاه
ب م : باشه دخترم میایم خداحافظ
میساکی : خداحافظ
رفتم بیرون سمت پارکی که همیشه با تهیونگ میومدیم که دیدم تهیونگ با اون دختره رو نیمکت نشسته بغض کردم و از اونجا رفتم
ویو تهیونگ
با جینو اومده بودم پارک که میساکی رو دیدم بهش محل ندادم که دیدم رفت یه لحظه قلبم درد گرفت اما اهمیت ندادم
پرش زمانی به شب
کوک : بچه ها نظرتون چیه حالا که روز آخریه که میساکی پیش ماست باهم همگی بریم لب ساحل
جیمین : آره فکر خوبیه بریم
لونا و میرا : ما موافقیم
میساکی : خب پس بریم
رفتم یه لباس پوشیدم (عکسشومیذارم) و رفتیم سمت ساحل کلی باهم حرف زدیم و شام هم کنار ساحل خوردیم و رفتیم خونه
پرش زمانی به صبح
ویو میساکی
با نور آفتاب از خواب بیدار شدم چمدونمو جمع کردم و رفتم پایین که بچه هارو دیدم
لونا : میساکی دادگاه ساعت چنده ؟
میساکی : ساعت ۱۰
میرا : وقت زیادی پس نداری
کوک : مطمئنی که نمیخوای باهات بیایم شینهای
میساکی : نه بچه ها خودم میتونم برم فقط بیاین بهم سر بزنین
لونا : دلم برات تنگ میشه (بغض)
میرا : میساکی نرو (بغض)
میساکی : عه بچه ها گریه نکنین منم گریم میگیره ها کوک جیمین مرسی که هوامو دارین خداحافظ
لونا : کوچولو رفیق منو اذیت نکنی ها
میساکی : (خنده)
از بچه ها خداحافظی کردم و رفتم با تاکسی سمت دادگاه وارد شدم که دیدم تهیونگ با خانواده من نشستن رفتم برگه رو امضا کردم و رفتیم بیرون
ب م : پسره عوضی(داد)
میساکی : بابا ولش کن لطفا ......
۷.۸k
۱۶ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.