داستان من (واقعی)قسمت یک
خب من اون موقع تو بخش خارجیا بودم و روحمم خبر نداشت که تو بازی ایرانی هست.
یه روز بی هدف راه میرفتم(اون موقع خیلی نوب بودم)یه پسری خیلی نوب بود اومد بمن پیام داد خارجی یکم باهم حرف زدیم بعد فهمیدمایرانیه اون خیلی کوچیک تر از من بود ۱۱ سالش بود اون بهم پاتوق ایرانیا رو نشون داد و اینا بعدش من با چنتا پسرو دختر دوست شدم اون پسره بچه بود دوست صمیمی هم بویدم یهو پسره منو هاید کردو دیگه هیچ وقت ندیدمش اون بینا بین نن ایده یه اسکین(شخصیت) گرگ اومد تو ذهنمو ساختمش و یکی از دوستام ک اونم ازم کوچیک تر بود پسر بود گف میتونم از ایده اسکینت استفاده کنم گفتم خب اوکیه اون یه گرگ ساخت بعد گف نمیدونم چرا حس میکنم مامانمی گفتم خب اوکی مامانت میشم بعد این قضایا یکی دیگه از دوستامک پسر بود...
(شکر در کلامم دوستان یه وقت نگید جن.دم به جان خودم خودمم میدونم الان چ گو.هی خوردم هفتماه پیش حالیم نمیشد.)اون گف ک من رل مجازیش بشم منم دقیقا نمیدونستم چی به چیه گفتم اوکی ست گرگمو ساختو (خب من اون موقع نه منحرف بودم نه فحاش و اصن با هیچ پسری ارتباط نداشتم ینی همه بلاها تو اون بازی رسم اومد قبلش با افسردگی اشنایی نداشتم)
بعد همون روز فهمیدم پسر چ کثیف و منحرفه کات کردم و باهاش دعوا گرفتم و بعدش تصمیم گرفتم که یه گله درست کنم.
یه روز بی هدف راه میرفتم(اون موقع خیلی نوب بودم)یه پسری خیلی نوب بود اومد بمن پیام داد خارجی یکم باهم حرف زدیم بعد فهمیدمایرانیه اون خیلی کوچیک تر از من بود ۱۱ سالش بود اون بهم پاتوق ایرانیا رو نشون داد و اینا بعدش من با چنتا پسرو دختر دوست شدم اون پسره بچه بود دوست صمیمی هم بویدم یهو پسره منو هاید کردو دیگه هیچ وقت ندیدمش اون بینا بین نن ایده یه اسکین(شخصیت) گرگ اومد تو ذهنمو ساختمش و یکی از دوستام ک اونم ازم کوچیک تر بود پسر بود گف میتونم از ایده اسکینت استفاده کنم گفتم خب اوکیه اون یه گرگ ساخت بعد گف نمیدونم چرا حس میکنم مامانمی گفتم خب اوکی مامانت میشم بعد این قضایا یکی دیگه از دوستامک پسر بود...
(شکر در کلامم دوستان یه وقت نگید جن.دم به جان خودم خودمم میدونم الان چ گو.هی خوردم هفتماه پیش حالیم نمیشد.)اون گف ک من رل مجازیش بشم منم دقیقا نمیدونستم چی به چیه گفتم اوکی ست گرگمو ساختو (خب من اون موقع نه منحرف بودم نه فحاش و اصن با هیچ پسری ارتباط نداشتم ینی همه بلاها تو اون بازی رسم اومد قبلش با افسردگی اشنایی نداشتم)
بعد همون روز فهمیدم پسر چ کثیف و منحرفه کات کردم و باهاش دعوا گرفتم و بعدش تصمیم گرفتم که یه گله درست کنم.
۳.۸k
۰۱ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.