«شبه آخر »
«شبه آخر »
زنگ خورد و همه وسایل شوند رو جمع کردن رفتن خونه
بکی : خدافظ اینا یادت نره امروز میریم کتاب خونه
آنیا : باشه خدافظ
آنیا : سلام مامان و بابا من رسیدم خونه
باند میپره رو آنیا
آنیا :😂😂
بسه باند قلقلکم میاد
یور : خوش اومدی آنیا
آنیا : بابا کجاست ؟
یور : هنوز بر نگشته
آنیا : « فکر کنم ماموریت سختی بهش سپردن » مامان من برای عصر با بکی میرم کتاب خونه
یور : باشه آنیا به لوید هم میگم
بعد از غذا خوردن :
آنیا یه دامن سفید با کت آبی می پوشه و موهاشو از بالا میبنده
آنیا : خدافظ مامان من رفتم
یور : خدافظ مراقب خودت باش
بکی : سلام آنیا وایییی چه خوشگل شدی
آنیا : ممنون توهم همین تور
هرکس از کنار خیابون رد میشد آنیا رو نگاه میکرد وروش کراش میزد
آنیا با صورت گوجه : بهتره بریم بکی
رسیدن به کتاب خونه :
بکی : خب تو میخوای از کجا شروع کنی
آنیا : بیا از اینجا شروع کنیم ...
بعد از نیم ساعت درس خواندن
آنیا : وایی یادم رفت کتاب کارم رو بیارم
بکی : فکر کنم توی بخش کتاب های درسی باشه برو یه نگاهی بکن
آنیا : الان بر میگردم
آنیا وقتی میره توی بخش کتاب های درسی :
آنیا : خب بزار ببینم
از نظر آنیا :
داشتم دنباله یک کتاب میگشتم وقتی کتاب رو پیدا کردم اون رو برداشتم یک دفع از اون وره قفسه ...
زنگ خورد و همه وسایل شوند رو جمع کردن رفتن خونه
بکی : خدافظ اینا یادت نره امروز میریم کتاب خونه
آنیا : باشه خدافظ
آنیا : سلام مامان و بابا من رسیدم خونه
باند میپره رو آنیا
آنیا :😂😂
بسه باند قلقلکم میاد
یور : خوش اومدی آنیا
آنیا : بابا کجاست ؟
یور : هنوز بر نگشته
آنیا : « فکر کنم ماموریت سختی بهش سپردن » مامان من برای عصر با بکی میرم کتاب خونه
یور : باشه آنیا به لوید هم میگم
بعد از غذا خوردن :
آنیا یه دامن سفید با کت آبی می پوشه و موهاشو از بالا میبنده
آنیا : خدافظ مامان من رفتم
یور : خدافظ مراقب خودت باش
بکی : سلام آنیا وایییی چه خوشگل شدی
آنیا : ممنون توهم همین تور
هرکس از کنار خیابون رد میشد آنیا رو نگاه میکرد وروش کراش میزد
آنیا با صورت گوجه : بهتره بریم بکی
رسیدن به کتاب خونه :
بکی : خب تو میخوای از کجا شروع کنی
آنیا : بیا از اینجا شروع کنیم ...
بعد از نیم ساعت درس خواندن
آنیا : وایی یادم رفت کتاب کارم رو بیارم
بکی : فکر کنم توی بخش کتاب های درسی باشه برو یه نگاهی بکن
آنیا : الان بر میگردم
آنیا وقتی میره توی بخش کتاب های درسی :
آنیا : خب بزار ببینم
از نظر آنیا :
داشتم دنباله یک کتاب میگشتم وقتی کتاب رو پیدا کردم اون رو برداشتم یک دفع از اون وره قفسه ...
۲.۰k
۰۱ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.