IN MY MIND❤️🔥
IN MY MIND❤️🔥
PART||23
تهیونگ:هیییی باشه.....(کلافه)
همه پشت سنگر ها بودند....آیریس زنگی رو به صدا در آورد که به معنی شروع جنگ بود....آیریس و جونگکوک به سرعت بالشت پرت می کردند.... تهیونگ هم تک نفره داشت بالشت می زد...اما آلیس خیلی ریلکس پشت سنگر پناه گرفته بود.....
تهیونگ:نمی خوای کاری کنی؟دیگه سنگر دوم نداره منم تنهایی از پسشون بر نمی یام...(نفس نفس)
آلیس:بالشت هامون چی تموم شد؟
تهیونگ:آره همه رو گرفتن....(نفس نفس)
آلیس:یکم استراحت کن من رفتم تو کارش...
تهیونگ:باشه...
آلیس از پشت سنگر در اومد یک بالشت برداشت و هجوم برد سمت جونگکوک و آیریس....با همون یک بالشت حساب هردو شون رو رسید....بعد روی هردوشون پتو انداخت...خودش هم سریع رفت سراغ بالشت ها...
آلیس:تهیونگ(داد)
تهیونگ:چی....واو دمت گرم چه کردی(ذوق وتعجب)
آلیس:با تو هستم(داد)
تهیونگ:بله قربان(داد)
آلیس:چه یهو حرف گوش کن شد(آروم)....بگیر بالشت هارو و بزار تو سنگر(داد)
تهیونگ:باشه....(داد)
آلیس تند و تند از پشت بالشت هارو می داد به تهیونگ....جونگکوک و آیریس هم بلند شدن .....رفتن سمت آلیس که...
آلیس:تهیونگ بگیرش(داد)
تهیونگ:ها....الفاتحه.....
آلیس:تهیونگ(داد)تهیونگ....ت..تهیونگ
آیریس و جونگکوک داشتن قهقه می زدند...آلیس برگشت پشت سرش رو نگاه کرد....دید تهیونگ پخش زمین شده...سریع رفت سمتش...
آلیس:تهیونگ...تهیونگ...
تهیونگ:بله...(نشست و دست رو صورتش گذاشت)آخيش یک لحظه فکر کردم صورت ندارم....
آلیس:چی شد؟(تعجب)
تهیونگ:خنگول وقتی داشتی بالشت هارو می دادی آخریه من حواسم نبود محکم خورد تو صورتم .....بعدشم پخش زمین شدم....
آلیس:واییییییییییی...چرا یار خودی رو زدم...معذرت...
تهیونگ:چی؟تو...تو ازم معذرت خواهی کردی؟
آلیس:نه .....من .....خوب دیگه بریم بخوابیم...(پاشد و رفت اتاق دیگه...)
تهیونگ:واستا...ای بابا...ولی تا حالا ازم معذرت نخواسته بود ها....
آیریس:خوب دشک هاتون اونجاست برین بخوابین...شب خوش(رفت اتاق دیگه)
جونگکوک:شب بخیر ....خوب تهیونگ حالا زیاد فکر نکن بیا بگیر بخواب...
همه خوابیدند اما دونفر بیدار بودند....تهیونگ و آلیس....آلیس تو این فکر بود چرا از تهیونگ معذرت خواهی کرد....و تهیونگ تو این فکر بود شاید آلیس عاشقش شده....این دو نفر تا صبح بیدار بودند...
اگه دوست داشتین لایک کنین❤
PART||23
تهیونگ:هیییی باشه.....(کلافه)
همه پشت سنگر ها بودند....آیریس زنگی رو به صدا در آورد که به معنی شروع جنگ بود....آیریس و جونگکوک به سرعت بالشت پرت می کردند.... تهیونگ هم تک نفره داشت بالشت می زد...اما آلیس خیلی ریلکس پشت سنگر پناه گرفته بود.....
تهیونگ:نمی خوای کاری کنی؟دیگه سنگر دوم نداره منم تنهایی از پسشون بر نمی یام...(نفس نفس)
آلیس:بالشت هامون چی تموم شد؟
تهیونگ:آره همه رو گرفتن....(نفس نفس)
آلیس:یکم استراحت کن من رفتم تو کارش...
تهیونگ:باشه...
آلیس از پشت سنگر در اومد یک بالشت برداشت و هجوم برد سمت جونگکوک و آیریس....با همون یک بالشت حساب هردو شون رو رسید....بعد روی هردوشون پتو انداخت...خودش هم سریع رفت سراغ بالشت ها...
آلیس:تهیونگ(داد)
تهیونگ:چی....واو دمت گرم چه کردی(ذوق وتعجب)
آلیس:با تو هستم(داد)
تهیونگ:بله قربان(داد)
آلیس:چه یهو حرف گوش کن شد(آروم)....بگیر بالشت هارو و بزار تو سنگر(داد)
تهیونگ:باشه....(داد)
آلیس تند و تند از پشت بالشت هارو می داد به تهیونگ....جونگکوک و آیریس هم بلند شدن .....رفتن سمت آلیس که...
آلیس:تهیونگ بگیرش(داد)
تهیونگ:ها....الفاتحه.....
آلیس:تهیونگ(داد)تهیونگ....ت..تهیونگ
آیریس و جونگکوک داشتن قهقه می زدند...آلیس برگشت پشت سرش رو نگاه کرد....دید تهیونگ پخش زمین شده...سریع رفت سمتش...
آلیس:تهیونگ...تهیونگ...
تهیونگ:بله...(نشست و دست رو صورتش گذاشت)آخيش یک لحظه فکر کردم صورت ندارم....
آلیس:چی شد؟(تعجب)
تهیونگ:خنگول وقتی داشتی بالشت هارو می دادی آخریه من حواسم نبود محکم خورد تو صورتم .....بعدشم پخش زمین شدم....
آلیس:واییییییییییی...چرا یار خودی رو زدم...معذرت...
تهیونگ:چی؟تو...تو ازم معذرت خواهی کردی؟
آلیس:نه .....من .....خوب دیگه بریم بخوابیم...(پاشد و رفت اتاق دیگه...)
تهیونگ:واستا...ای بابا...ولی تا حالا ازم معذرت نخواسته بود ها....
آیریس:خوب دشک هاتون اونجاست برین بخوابین...شب خوش(رفت اتاق دیگه)
جونگکوک:شب بخیر ....خوب تهیونگ حالا زیاد فکر نکن بیا بگیر بخواب...
همه خوابیدند اما دونفر بیدار بودند....تهیونگ و آلیس....آلیس تو این فکر بود چرا از تهیونگ معذرت خواهی کرد....و تهیونگ تو این فکر بود شاید آلیس عاشقش شده....این دو نفر تا صبح بیدار بودند...
اگه دوست داشتین لایک کنین❤
۳.۸k
۰۴ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.