now post
part 8❄️
Cherry chocolate🍒🍫
خواب بود رفتم بالا سرش
اروم با خودم میگفتم
هانا:دیشب بهش دقت نکردم چقدر خوشگله
ته دلم لرزید ولی توجهی بهش نکردم چون اون لحظه بهترین لحظه عمرم بود
ارامشی که پیشش داشتم رو پیش هیچ کسی نداشتم
محو نگاه کردنش بودم خیلی زیبا بود انگار خدا اونو شخصاً با دست کشیده
به خودم اومدم و از تخت دور شدم
بلند گفتم
هانا: ببخشید
چند باری تکرار کردم که بالاخره یه چشمش رو باز کرد
تا منو دید سریع خودش رو جمع و جور کرد و روی تخت نشست
جیمین:چیزی شده؟
هانا:اممم نهه فقط من سریع باید برم خونه خودمون
جیمین تعجب کرد
جیمین:الان؟چرا یهویی؟مشکلی پیش اومده؟
هانا:نه نهه هیچی نشده فقط مامانم زنگ زد و گفت باید سریع خونه باشم
جیمین:چرا
هانا:بهش گفتم شب رو پیش الکس بودم ولی قبل من الکس بهش گفته با یکی دیگه رفته و خبری ازش نیست
با عصبانیت دستش و تو موهاش کشید و گفت
جیمین:اماده شود میبرمت
هانا:تو؟
جیمین:اره دیگه
هانا:من که امادم میرم بیرون توی باغ تا تو بیای
جیمین:باشه برو
رفتم پایین روی باغ
هانا:این باغ به این قشنگی دیشب انقدر ترسناک بود
داشتم توی باغ قدم میزدم که بین درختا یچیزی دیدم
رفتم نزدیک و اروم از بین درختا رد شدم
دهنم باز موند
هانا:یاا خدااا این چیه دیگه
یه اتاق پر از گل رز قرمز جوری که اتاق داشت با فشار گل ها میترکید
خیلییی خوشگل بود خیلییی
به زور خودم رو توی گل ها جا دادم چون لباسم تا بالای زانوم بود زیر زانوم پر از تیغ شد ولی من کارم نگه داری از گل ها بود برای همین دردش برام هیچ بود
چشمام رو بستم و توی بوی گل ها غرق شدم
چند دقیقه ای گذشت با صدایی به خودم اومدم
....چیلیک....
چشمامو باز کرد و سمت در رو نگاه کردم
جیمین بود با دوبینش ازم عکس گرفته بود
جیمین:دختر تو اونجا چیکار میکنی بیا بیرون ،ولی عکست خیلی خوشگل شدا
خندیدم
تا خواستم بیام بیرون تیغ های بیشتری توی پاهام میرفت اخمام رفت تو هم
ولی با هزار دردسر اومدم بیرون
وقتی اومدم بیرون جیمین با نگرانی گفت
جیمین: پاهات زخم شدن
و نشست و تیغ های گل رو از توی پام دراورد
هانا:ولش کن عادیه
جیمین:چی عادیه حالا چون دفعه اولت نیست یعنی درد نمیکشی و عادی شده برات
پامو عقب کشیدم و باعث شدم جیمین بلند بشه
هانا:تو از کجا میدونی
جیمین دوباره فهمید که سوتی داده
جیمین:خب چون هر کسی تو زندگیش با گل زخمی میشت و این عادیه
بلند داد زدم
هانا:خیلی داری چرت و پرت میگی اون از اسمم که میدونستی اینم از شغلم تو کییی؟
لایک و کامنت فراموش نشه ❄️
Cherry chocolate🍒🍫
خواب بود رفتم بالا سرش
اروم با خودم میگفتم
هانا:دیشب بهش دقت نکردم چقدر خوشگله
ته دلم لرزید ولی توجهی بهش نکردم چون اون لحظه بهترین لحظه عمرم بود
ارامشی که پیشش داشتم رو پیش هیچ کسی نداشتم
محو نگاه کردنش بودم خیلی زیبا بود انگار خدا اونو شخصاً با دست کشیده
به خودم اومدم و از تخت دور شدم
بلند گفتم
هانا: ببخشید
چند باری تکرار کردم که بالاخره یه چشمش رو باز کرد
تا منو دید سریع خودش رو جمع و جور کرد و روی تخت نشست
جیمین:چیزی شده؟
هانا:اممم نهه فقط من سریع باید برم خونه خودمون
جیمین تعجب کرد
جیمین:الان؟چرا یهویی؟مشکلی پیش اومده؟
هانا:نه نهه هیچی نشده فقط مامانم زنگ زد و گفت باید سریع خونه باشم
جیمین:چرا
هانا:بهش گفتم شب رو پیش الکس بودم ولی قبل من الکس بهش گفته با یکی دیگه رفته و خبری ازش نیست
با عصبانیت دستش و تو موهاش کشید و گفت
جیمین:اماده شود میبرمت
هانا:تو؟
جیمین:اره دیگه
هانا:من که امادم میرم بیرون توی باغ تا تو بیای
جیمین:باشه برو
رفتم پایین روی باغ
هانا:این باغ به این قشنگی دیشب انقدر ترسناک بود
داشتم توی باغ قدم میزدم که بین درختا یچیزی دیدم
رفتم نزدیک و اروم از بین درختا رد شدم
دهنم باز موند
هانا:یاا خدااا این چیه دیگه
یه اتاق پر از گل رز قرمز جوری که اتاق داشت با فشار گل ها میترکید
خیلییی خوشگل بود خیلییی
به زور خودم رو توی گل ها جا دادم چون لباسم تا بالای زانوم بود زیر زانوم پر از تیغ شد ولی من کارم نگه داری از گل ها بود برای همین دردش برام هیچ بود
چشمام رو بستم و توی بوی گل ها غرق شدم
چند دقیقه ای گذشت با صدایی به خودم اومدم
....چیلیک....
چشمامو باز کرد و سمت در رو نگاه کردم
جیمین بود با دوبینش ازم عکس گرفته بود
جیمین:دختر تو اونجا چیکار میکنی بیا بیرون ،ولی عکست خیلی خوشگل شدا
خندیدم
تا خواستم بیام بیرون تیغ های بیشتری توی پاهام میرفت اخمام رفت تو هم
ولی با هزار دردسر اومدم بیرون
وقتی اومدم بیرون جیمین با نگرانی گفت
جیمین: پاهات زخم شدن
و نشست و تیغ های گل رو از توی پام دراورد
هانا:ولش کن عادیه
جیمین:چی عادیه حالا چون دفعه اولت نیست یعنی درد نمیکشی و عادی شده برات
پامو عقب کشیدم و باعث شدم جیمین بلند بشه
هانا:تو از کجا میدونی
جیمین دوباره فهمید که سوتی داده
جیمین:خب چون هر کسی تو زندگیش با گل زخمی میشت و این عادیه
بلند داد زدم
هانا:خیلی داری چرت و پرت میگی اون از اسمم که میدونستی اینم از شغلم تو کییی؟
لایک و کامنت فراموش نشه ❄️
۳.۸k
۲۰ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.