پارت ۵
از زبان کوک
دیدم نفساش منظم شد
بهش نگاه کردم خواب رفته بود به صورتش که شبیه فرشته ها بود نگاه کردم لبای نرمشو بوسیدم و رفتم بیرون از اتاق آروم درو بستیدم که بیدار نشه به اجوما هم گفتم مراقبش باشه چیزی هم خواست بهم زنگ بزن از عمارت زدم بیرون رفتم دنبال کارام کلی کار داشتم
از زبان ات
از خواب بیدار شدم دیدم کوک نیس حتما رفته سر کار رفتم پایین پیش اجوما گشنم بود برام غذا رو گرم کرد و خوردم بعد رفتم رو مبل نشستم و فیلم نگاه کردم داشتم فیلم میدیدم که کوک اومد ولی من اینقدر غرق فیلم بودم که متوجه نشدم دستاشو گذاشت رو چشمم
گفتم:کوک تویی مگه نه
گفت:از کجا فهمیدی
گفتم:دیگه نتونم دستای شوهرمو تشخیص بدم باید برم بمیرم
خندیدیم با هم
نشست کنارم و کشیدم تو بغلش
گفت:بیبی خیلی خستم بیا بریم بخوابیم
گفتم:باشه بیا بریم شام خوردی؟
گفت:نه نخوردم ولی نمیخام بخورم
گفتم:باشه بیا بریم رفتیم بالا رو تخت دراز کشیدیم و خوابیدیم کوک اینقدر خسته بود که سرش نرسیده به بالشت خواب رفت
فردا صبح از زبان کوک
بیدار شدم دیدم ات هنوز خوابه بلند شدم رفتم صورتمو شستم و لباس پوشیدم رفتم پایین براش صبحونه آماده کردم رفتم بالا بیدارش کنم
دیدم بیداره داره موهاشو صاف میکنه
گفتم:بیبی بیدار شدی
گفت:هوم صبح به خیر
گفتم:صبح به خیر عزیزم
بزار من موهاتو صاف کنم
گفت:باشه
رفتم موهاشو صاف کردم و بعد بستیدمش رفتیم پایین صبحونه خوردیم بعد صبحونه نشستیم رو مبل
گفتم:ات امروز من نمیرم شرکت همه کارا رو دیشب انجام دادم که امروز پیش هم باشیم
گفت:پس دیشب به خاطر همین اینقدر خسته بودی
گفتم:اوهوم
گفت:کوکی من نیازی نیست اینقدر خودتو خسته کنی
گفتم:مهم نیس مهم اینه که الان پیش توئم
گفت:خب الان چیکار کنیم به نظرت
گفتم:بیا اول بریم بیرون بعدشم بیا بریم استخر بعد هم شب شده اون موقع بریم سراغ کار اصلیمون
گفت:امشب به فاک رفتم
گفتم:بله پس چی
با هم خندیدیم
شرایط پارت بعد5۰ لایک
دیدم نفساش منظم شد
بهش نگاه کردم خواب رفته بود به صورتش که شبیه فرشته ها بود نگاه کردم لبای نرمشو بوسیدم و رفتم بیرون از اتاق آروم درو بستیدم که بیدار نشه به اجوما هم گفتم مراقبش باشه چیزی هم خواست بهم زنگ بزن از عمارت زدم بیرون رفتم دنبال کارام کلی کار داشتم
از زبان ات
از خواب بیدار شدم دیدم کوک نیس حتما رفته سر کار رفتم پایین پیش اجوما گشنم بود برام غذا رو گرم کرد و خوردم بعد رفتم رو مبل نشستم و فیلم نگاه کردم داشتم فیلم میدیدم که کوک اومد ولی من اینقدر غرق فیلم بودم که متوجه نشدم دستاشو گذاشت رو چشمم
گفتم:کوک تویی مگه نه
گفت:از کجا فهمیدی
گفتم:دیگه نتونم دستای شوهرمو تشخیص بدم باید برم بمیرم
خندیدیم با هم
نشست کنارم و کشیدم تو بغلش
گفت:بیبی خیلی خستم بیا بریم بخوابیم
گفتم:باشه بیا بریم شام خوردی؟
گفت:نه نخوردم ولی نمیخام بخورم
گفتم:باشه بیا بریم رفتیم بالا رو تخت دراز کشیدیم و خوابیدیم کوک اینقدر خسته بود که سرش نرسیده به بالشت خواب رفت
فردا صبح از زبان کوک
بیدار شدم دیدم ات هنوز خوابه بلند شدم رفتم صورتمو شستم و لباس پوشیدم رفتم پایین براش صبحونه آماده کردم رفتم بالا بیدارش کنم
دیدم بیداره داره موهاشو صاف میکنه
گفتم:بیبی بیدار شدی
گفت:هوم صبح به خیر
گفتم:صبح به خیر عزیزم
بزار من موهاتو صاف کنم
گفت:باشه
رفتم موهاشو صاف کردم و بعد بستیدمش رفتیم پایین صبحونه خوردیم بعد صبحونه نشستیم رو مبل
گفتم:ات امروز من نمیرم شرکت همه کارا رو دیشب انجام دادم که امروز پیش هم باشیم
گفت:پس دیشب به خاطر همین اینقدر خسته بودی
گفتم:اوهوم
گفت:کوکی من نیازی نیست اینقدر خودتو خسته کنی
گفتم:مهم نیس مهم اینه که الان پیش توئم
گفت:خب الان چیکار کنیم به نظرت
گفتم:بیا اول بریم بیرون بعدشم بیا بریم استخر بعد هم شب شده اون موقع بریم سراغ کار اصلیمون
گفت:امشب به فاک رفتم
گفتم:بله پس چی
با هم خندیدیم
شرایط پارت بعد5۰ لایک
۷۰.۷k
۱۳ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.