...............
...............
قیچی رو آورد و نزدیک قرنیه چشمم نگه داشت......که بلند شد و قیچی رو پرت کرد روی زمین و گفت لعنتی .....چشمات منو یاد خواهرت میندازه.....و از در رفت بیرون..
(دوماه بعد)
روی تخت ویلایی ک منو فرستاده بود دراز کشیده بودم.....ک صدای در اومد دو تا از بادیگارداش اومدن او و ی لباس دارک بهم دادن و گفتن ک اینارو بپوشم و برم پایین....
بعد از پوشیدن لباس ها ااز پله ها پایین رفتم و منو بردن سوار ون کردن......
کنار خیابون وایسادن و گفتن ک پیاده شو و از جات تکون نخور میاد دنبالت.......
باشه ای گفتم و رفتن...... چند دقیقه ای بود ک وایساده بودم ک ماشینی مدل بالا جلوم وایساد و شیشه رو داد پایین و گفت.........
شرطا
لایک:۲۰
کامت:۱۵
قیچی رو آورد و نزدیک قرنیه چشمم نگه داشت......که بلند شد و قیچی رو پرت کرد روی زمین و گفت لعنتی .....چشمات منو یاد خواهرت میندازه.....و از در رفت بیرون..
(دوماه بعد)
روی تخت ویلایی ک منو فرستاده بود دراز کشیده بودم.....ک صدای در اومد دو تا از بادیگارداش اومدن او و ی لباس دارک بهم دادن و گفتن ک اینارو بپوشم و برم پایین....
بعد از پوشیدن لباس ها ااز پله ها پایین رفتم و منو بردن سوار ون کردن......
کنار خیابون وایسادن و گفتن ک پیاده شو و از جات تکون نخور میاد دنبالت.......
باشه ای گفتم و رفتن...... چند دقیقه ای بود ک وایساده بودم ک ماشینی مدل بالا جلوم وایساد و شیشه رو داد پایین و گفت.........
شرطا
لایک:۲۰
کامت:۱۵
۷.۰k
۱۴ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.