شاگرد عاشق🖤
شاگرد عاشق🖤
جونگ کوک: عووو بلند و شد و احترام گذاشت ببخشید هواسم نبود اومدید
ا/ت:اشکال نداره
میتونم یه چیزی بپرسم؟
جونگ کوک:شما جون بخواه
ا/ت:آخرین بارت باشه این حرفرو میزنی این رو بچه هایه ساده لوح و احمق میگن نه تو
جونگ کوک: یعنی من احمق نیستم؟؟
ا/ت: نه
خوب حالا سوالم میشه بپرسم چه اتفاقی برات افتاده؟؟
جونگ کوک: خوب راستش پدرم مادر رو کشت و منو انداخت بیرون از خونه چون پدرم با مادر ازدواجش زوری بوده و وقتی عاشقه یکی دیگه شد مادرم رو کشت من هشت ساله که تو خیابونم دزدی میکردم و اینا تا بتونم زنده بمونم بعضی از شبا تو مغازه ها قایممیشدم تا بتونم بخوابم اونجا و یا از غذا هاشون بخورم تا اینکه دیشب منو دیدم و کتکم زدن فقط برایه گرفتن یدونه شکلات اونم چون یه بچه داشته گریه میکرده و مادرش میگفت نه نمیخرم برات
اقایه جیسون منو نجات دادن و گفتن شاید بتونم این جا زندگی کنم و خوب شما به هم سرپناه دادید حالا هرکاری بگید میکنم
ا/ت: خوب راستش منممیخوام یه چیزی بگم
پدرم معتاد بود و مادرم مرده بود پدرم آخرش مرد و صاحب خونه منو پرت کرد بیرون من سه سال تویه خیابون و وقتی اومدم اینجا دوازده سالم بود ننه خاتون زنی بود که تو این خونی زندگی میکرد و منو بزرگ کرد جیسون هم همینطور بچه داداشه چون داداشش مرد و مادر ولش کرد بزرگش کرد
جونگ کوک: شما چند سالتونه؟؟
ا/ت:۲۴ بهم نمیخوره؟
جونگ کوک: نه نه شما به شدت زیبا هستید
ا/ت: خوب بسه دیگه پاشو برو حموم بعدش آرایشگر میاد موهاتو درست میکنه جیسون هم برات لباس گرفته داره میاد
اینجا قبلا قلبه من بوده و الان تو تویه این اتاقی هواست باشه
جونگ کوک:چشم
پشته بانو رفتم و وارد حموم شدم
با برخورد کردن آب به بدنم جون گرفتم همیشه تویه شَت آب حموم میکردم و الان زیره دوش حموم یه جوری بود برام
جیسون: بانو لباسااا حوله و خنزل پنزل دیگه
ا/ت: خوبه برو بزار تو اتاقش حوله رو هم بده بهش
آرایشگر کی میاد؟
جیسون: تا نیم ساعت دیگه
رفتم بالا تو اتاق
جونگ کوککک!!
جونگ کوک: بله؟
جیسون: حوله رو گذاشتم پشته در بردار
جونگ کوک: مرسی
جیسون خواهش میکنم لباس هست تو اتاقت برو بردار
جونگ کوک: باشه
بعده رفتنش درو باز کردم حوله رو گرفتم پوشیدم کمرش رو بستم کلاهش رو گذاشتم دوتا دمپایی حموم هم بود پوشیدم و رفتم آروم تو اتاق فاصلش کم بود درو آروم بستم برگشتم که بانو رو دیدم داد زدم
یا خدا بانو شما و اینجا
ا/ت: آها اره راستی من ا/ت هستم ولی بانو صدام کن چون رویه بقیه باز میشه
جونگ کوک: خوب شما اینجا چیکار میکنید؟؟
ا/ت: اومدم لباس هارو ببینم
ببین الان فصله سرماست لباسا همه گرمه خوب تابستون برات کلی لباس آستین کوتاه میگیرم
پارت دوم🖤
جونگ کوک: عووو بلند و شد و احترام گذاشت ببخشید هواسم نبود اومدید
ا/ت:اشکال نداره
میتونم یه چیزی بپرسم؟
جونگ کوک:شما جون بخواه
ا/ت:آخرین بارت باشه این حرفرو میزنی این رو بچه هایه ساده لوح و احمق میگن نه تو
جونگ کوک: یعنی من احمق نیستم؟؟
ا/ت: نه
خوب حالا سوالم میشه بپرسم چه اتفاقی برات افتاده؟؟
جونگ کوک: خوب راستش پدرم مادر رو کشت و منو انداخت بیرون از خونه چون پدرم با مادر ازدواجش زوری بوده و وقتی عاشقه یکی دیگه شد مادرم رو کشت من هشت ساله که تو خیابونم دزدی میکردم و اینا تا بتونم زنده بمونم بعضی از شبا تو مغازه ها قایممیشدم تا بتونم بخوابم اونجا و یا از غذا هاشون بخورم تا اینکه دیشب منو دیدم و کتکم زدن فقط برایه گرفتن یدونه شکلات اونم چون یه بچه داشته گریه میکرده و مادرش میگفت نه نمیخرم برات
اقایه جیسون منو نجات دادن و گفتن شاید بتونم این جا زندگی کنم و خوب شما به هم سرپناه دادید حالا هرکاری بگید میکنم
ا/ت: خوب راستش منممیخوام یه چیزی بگم
پدرم معتاد بود و مادرم مرده بود پدرم آخرش مرد و صاحب خونه منو پرت کرد بیرون من سه سال تویه خیابون و وقتی اومدم اینجا دوازده سالم بود ننه خاتون زنی بود که تو این خونی زندگی میکرد و منو بزرگ کرد جیسون هم همینطور بچه داداشه چون داداشش مرد و مادر ولش کرد بزرگش کرد
جونگ کوک: شما چند سالتونه؟؟
ا/ت:۲۴ بهم نمیخوره؟
جونگ کوک: نه نه شما به شدت زیبا هستید
ا/ت: خوب بسه دیگه پاشو برو حموم بعدش آرایشگر میاد موهاتو درست میکنه جیسون هم برات لباس گرفته داره میاد
اینجا قبلا قلبه من بوده و الان تو تویه این اتاقی هواست باشه
جونگ کوک:چشم
پشته بانو رفتم و وارد حموم شدم
با برخورد کردن آب به بدنم جون گرفتم همیشه تویه شَت آب حموم میکردم و الان زیره دوش حموم یه جوری بود برام
جیسون: بانو لباسااا حوله و خنزل پنزل دیگه
ا/ت: خوبه برو بزار تو اتاقش حوله رو هم بده بهش
آرایشگر کی میاد؟
جیسون: تا نیم ساعت دیگه
رفتم بالا تو اتاق
جونگ کوککک!!
جونگ کوک: بله؟
جیسون: حوله رو گذاشتم پشته در بردار
جونگ کوک: مرسی
جیسون خواهش میکنم لباس هست تو اتاقت برو بردار
جونگ کوک: باشه
بعده رفتنش درو باز کردم حوله رو گرفتم پوشیدم کمرش رو بستم کلاهش رو گذاشتم دوتا دمپایی حموم هم بود پوشیدم و رفتم آروم تو اتاق فاصلش کم بود درو آروم بستم برگشتم که بانو رو دیدم داد زدم
یا خدا بانو شما و اینجا
ا/ت: آها اره راستی من ا/ت هستم ولی بانو صدام کن چون رویه بقیه باز میشه
جونگ کوک: خوب شما اینجا چیکار میکنید؟؟
ا/ت: اومدم لباس هارو ببینم
ببین الان فصله سرماست لباسا همه گرمه خوب تابستون برات کلی لباس آستین کوتاه میگیرم
پارت دوم🖤
۵.۸k
۱۱ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.