خون رنگی(پارت ۵)
ویو ا.ت:
رفتم داخل خانه مادرم نبود چون الان سرکار هست . رفتم داخل اتاقم و لباس هام رو عوض کردم نگاهی به ساعت انداختم ساعت ۱۵:۰۰ بود. با خودم گفتم هنوز وقت دارم برم استراحت کنم روی تخت ولو شدم و خوابم برد.
ویو کوک:
از کلاس اومدم بیرون و با تهیونگ برخورد کردم.
کوک:چی میخوای مرتیکه
تهیونگ:اون دختره رو ازش دور شو
کوک: اون مال منه و برده من میشه
تهیونگ:تو خواب ببینی(پوزخند و رفت)
ویو کوک
تهیونگ این حرف رو زد و رفت من خیلی عصبانی بودم و داشتم از دانشگاه میومدم بیرون که ا.ت رو با دوستش دیدم از قدرتم استفاده کردم و زهنشون رو خوندم[جونگ کوک قدرت های ماوای دارد] میخوان برن بار به چه جراتی اههههه من چم شده به من چه کجا میرن ولی گفت ساعت ۸ پس باید برم دنبالشون و مواظب باشم این تهیونگ اوضی برده من رو ندزده.
ویو تهیونگ
سلام من کیم تهیونگ هستم و ۱۲۸ سالمه
وقتی از پیش جونگ کوک رفتم دیدم ا.ت و لیا دارن باهم حرف میزنند رفتم پشت درختی قایم شدم و به حرف هاشون گوش دادم مثل اینکه میخوان برن بار وقتی داشتم به حرف هاشون گوش می کردم چشمم خورد به کوک فهمیدم دارده زهنشون رو میخونه پس تصمیم گرفتم منم ساعت ۸ برم بار و قبل از اون ا.ت رو برای خودم کنم.
((نکته خوناشامه ها یک قوانینیدارن که نبایدکسی بجز برده هاشون بدونن کی هستن و حق اینکه خون کسی رو تو اجتماع بخورند ندارد)).
ویو ا.ت: از خواب بیدار شدم نگاهی به ساعت انداختم ساعت ۶:۳۰ بود من کی این همه خوابیدم بلند شدم و رفتم کار های لازم انجام دادم و يک میکاپ نسبتا غلیظ انجام دادم(عکس همش رو میزارم) رفتم لباسم رو پوشیدم و به لیا زنگ زدم.
مکالمه ا.ت و لیا
ا.ت: سلام خوبی آماده شدی
لیا: سلام آره خوبم تو آماده شدی
ا.ت: آره آماده شدم میام دم خونتون باهم بریم
لیا:باشه
پایان مکالمه
ویو ا.ت
رفتم پایین به مادرم سلام کردم و براش گفتم که قرار با لیا بریم بیرون اونم گفت مواظب خودمون باشیم رفتم دم در خونه لیا زنگ زدم و لیا درو باز کردم .
از زبان راوي
ا.ت و لیا یه تاکسی گرفتن و با هم به بار رفتن تهیونگ و جونگ کوک هم با ماشین های خودشون به بار رفتن که با هم روبهرو شدن و بخاطر اینکه نمیخواستن جلب توجه کنن کاری نکردن.
ویو ا.ت
رسیدم بار و منو لیا باهم رفتیم تو وقتی رفتیم تو بوی الکل سیگار داشت حالم رو بهم میزد ولی کم کم آدت کردم یهو چشمم اوفتاد به .......ادامه دارد.......
شرط پارت بعد
۴لایک
۳ کامنت
همایت ❤️💜
رفتم داخل خانه مادرم نبود چون الان سرکار هست . رفتم داخل اتاقم و لباس هام رو عوض کردم نگاهی به ساعت انداختم ساعت ۱۵:۰۰ بود. با خودم گفتم هنوز وقت دارم برم استراحت کنم روی تخت ولو شدم و خوابم برد.
ویو کوک:
از کلاس اومدم بیرون و با تهیونگ برخورد کردم.
کوک:چی میخوای مرتیکه
تهیونگ:اون دختره رو ازش دور شو
کوک: اون مال منه و برده من میشه
تهیونگ:تو خواب ببینی(پوزخند و رفت)
ویو کوک
تهیونگ این حرف رو زد و رفت من خیلی عصبانی بودم و داشتم از دانشگاه میومدم بیرون که ا.ت رو با دوستش دیدم از قدرتم استفاده کردم و زهنشون رو خوندم[جونگ کوک قدرت های ماوای دارد] میخوان برن بار به چه جراتی اههههه من چم شده به من چه کجا میرن ولی گفت ساعت ۸ پس باید برم دنبالشون و مواظب باشم این تهیونگ اوضی برده من رو ندزده.
ویو تهیونگ
سلام من کیم تهیونگ هستم و ۱۲۸ سالمه
وقتی از پیش جونگ کوک رفتم دیدم ا.ت و لیا دارن باهم حرف میزنند رفتم پشت درختی قایم شدم و به حرف هاشون گوش دادم مثل اینکه میخوان برن بار وقتی داشتم به حرف هاشون گوش می کردم چشمم خورد به کوک فهمیدم دارده زهنشون رو میخونه پس تصمیم گرفتم منم ساعت ۸ برم بار و قبل از اون ا.ت رو برای خودم کنم.
((نکته خوناشامه ها یک قوانینیدارن که نبایدکسی بجز برده هاشون بدونن کی هستن و حق اینکه خون کسی رو تو اجتماع بخورند ندارد)).
ویو ا.ت: از خواب بیدار شدم نگاهی به ساعت انداختم ساعت ۶:۳۰ بود من کی این همه خوابیدم بلند شدم و رفتم کار های لازم انجام دادم و يک میکاپ نسبتا غلیظ انجام دادم(عکس همش رو میزارم) رفتم لباسم رو پوشیدم و به لیا زنگ زدم.
مکالمه ا.ت و لیا
ا.ت: سلام خوبی آماده شدی
لیا: سلام آره خوبم تو آماده شدی
ا.ت: آره آماده شدم میام دم خونتون باهم بریم
لیا:باشه
پایان مکالمه
ویو ا.ت
رفتم پایین به مادرم سلام کردم و براش گفتم که قرار با لیا بریم بیرون اونم گفت مواظب خودمون باشیم رفتم دم در خونه لیا زنگ زدم و لیا درو باز کردم .
از زبان راوي
ا.ت و لیا یه تاکسی گرفتن و با هم به بار رفتن تهیونگ و جونگ کوک هم با ماشین های خودشون به بار رفتن که با هم روبهرو شدن و بخاطر اینکه نمیخواستن جلب توجه کنن کاری نکردن.
ویو ا.ت
رسیدم بار و منو لیا باهم رفتیم تو وقتی رفتیم تو بوی الکل سیگار داشت حالم رو بهم میزد ولی کم کم آدت کردم یهو چشمم اوفتاد به .......ادامه دارد.......
شرط پارت بعد
۴لایک
۳ کامنت
همایت ❤️💜
۳.۸k
۱۹ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.