★وقتی دعوا کردین و..
★وقتی دعوا کردین و..
#تکپارتی
#تهیونگ
#BTS
#Teayung
part 1
ساعت 2 نصفه شب بود و تو هنوز منتظر شوهرت بودی...
دعوای شدیدی داشتین و اون از خونه رفته بود و هنوز بر نگشت..
دیگه داشتی دیوونه میشدی... دیگه افکارت دسته خودت نبود
«من براش کافی ام؟ نکنه داره خیانت میکنه؟ یعنی دیگه دوسم نداره؟ ازم خسته شده؟ ازم متنفره؟»
Mariya: وای دارم روانی میشم
نمیخواستی بهش زنگ بزنی... با خودت کلنجار رفتی همین که میخواستی بری گوشیتو برداری صدای در رو شنیدی
Mariyaبهت خوش گذشت آقای کیم؟
Teayung: دوباره شروع نکن
Mariya: یعنی چی دوباره شروع نکن ها؟
Teayung: ولم کن
یعنی چی ولم کن؟ من زنتم باید بدونم کجا بودی: Mariya
Teayung: رفتم پیشه بچها خب؟ بهشون قول داده بودم برم ولی بخاطره تو نرفتم چرا چون نگی شبه عاشقانه مونو خراب کردی.. البته عاشقانه نمیشه گفت
اهوم: Mariya
میخوام برم دوش بگیرم.. بعدش میخوابم: Teayung
اهوم.. من میخوام بیدار بمونم: Mariya
اها.. باشه: Teayung
هردوتون میخواستین باهم آشتی کنین ولی غرورتون اجازه نمیداد..
تازه فهمیدی که خودت اشتباه کردی... توی اولین سالگرد ازدواجتون همکارت تورو رسوند خونه و حتا بغلت هم کرد!
دروغ چرا... خودت خوشت میومد سرت غیرتی شه ولی فکرشو نمیکردی یه دعوای شدیدی داشته باشید
نمیخواستی اولین سالگرد ازدواجتون خراب شه پس رفتی فکراتو عملی کنی
از حموم بیرون اومد و تورو توی تخت دید.. خیلی ریلکس با اون لباسی که برای امشب آماده کرده بودی داشتی کتاب میخوندی.. اون لباس انقدر جذابت کرده بود که نمیتونست چشم ازت برداره!
دیدیش و آروم رفتی سمتش چشمای شیطون و خمارت،لبای قلوه ایت و چا*ک سی*نه هات از خود بی خودش کرده بود!
موهای خیسش، چشمای خمارش، لباش، بدنه جذابش، داشت دیوونت میکرد...
هردوتون فراموش کردین که چه اتفاقی افتاده بود....
دستتو از شونه هاش همینجوری میاوردی پایین که دستتو گرفت
نکن: Teayung
اگه نکنم؟: Mariya
پشیمونت میکنم!: Teayung
براش آمادم: Mariya
پوزخندی زد و...
#تکپارتی
#تهیونگ
#BTS
#Teayung
part 1
ساعت 2 نصفه شب بود و تو هنوز منتظر شوهرت بودی...
دعوای شدیدی داشتین و اون از خونه رفته بود و هنوز بر نگشت..
دیگه داشتی دیوونه میشدی... دیگه افکارت دسته خودت نبود
«من براش کافی ام؟ نکنه داره خیانت میکنه؟ یعنی دیگه دوسم نداره؟ ازم خسته شده؟ ازم متنفره؟»
Mariya: وای دارم روانی میشم
نمیخواستی بهش زنگ بزنی... با خودت کلنجار رفتی همین که میخواستی بری گوشیتو برداری صدای در رو شنیدی
Mariyaبهت خوش گذشت آقای کیم؟
Teayung: دوباره شروع نکن
Mariya: یعنی چی دوباره شروع نکن ها؟
Teayung: ولم کن
یعنی چی ولم کن؟ من زنتم باید بدونم کجا بودی: Mariya
Teayung: رفتم پیشه بچها خب؟ بهشون قول داده بودم برم ولی بخاطره تو نرفتم چرا چون نگی شبه عاشقانه مونو خراب کردی.. البته عاشقانه نمیشه گفت
اهوم: Mariya
میخوام برم دوش بگیرم.. بعدش میخوابم: Teayung
اهوم.. من میخوام بیدار بمونم: Mariya
اها.. باشه: Teayung
هردوتون میخواستین باهم آشتی کنین ولی غرورتون اجازه نمیداد..
تازه فهمیدی که خودت اشتباه کردی... توی اولین سالگرد ازدواجتون همکارت تورو رسوند خونه و حتا بغلت هم کرد!
دروغ چرا... خودت خوشت میومد سرت غیرتی شه ولی فکرشو نمیکردی یه دعوای شدیدی داشته باشید
نمیخواستی اولین سالگرد ازدواجتون خراب شه پس رفتی فکراتو عملی کنی
از حموم بیرون اومد و تورو توی تخت دید.. خیلی ریلکس با اون لباسی که برای امشب آماده کرده بودی داشتی کتاب میخوندی.. اون لباس انقدر جذابت کرده بود که نمیتونست چشم ازت برداره!
دیدیش و آروم رفتی سمتش چشمای شیطون و خمارت،لبای قلوه ایت و چا*ک سی*نه هات از خود بی خودش کرده بود!
موهای خیسش، چشمای خمارش، لباش، بدنه جذابش، داشت دیوونت میکرد...
هردوتون فراموش کردین که چه اتفاقی افتاده بود....
دستتو از شونه هاش همینجوری میاوردی پایین که دستتو گرفت
نکن: Teayung
اگه نکنم؟: Mariya
پشیمونت میکنم!: Teayung
براش آمادم: Mariya
پوزخندی زد و...
۱۷۷
۳۰ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.