part 55
#part_55
#فرار
سرمو تکون دادم تا حواسم بیاد سر جاش
- گریه نمیکنم
لبخند کجی زد و اومد نزدیک تو یه قدمیم به دیوار بالکن تکیه داد و اروم گوشه ی انگشت اشارشو کشید روی گونه ی خیسم و اروم گفت
- پس اینا چی میگن ؟
تو چشماش خیره شدم
- چی میگن ؟؟
یکم خیره نگام کرد معذب شدمو به سوییشرت خاکستریش خیره شدم صدای بمشو شنیدم که گفت
- میگن خیلی ناراحتی اونقدر ناراحت که پشیمونی تو چشماته
با تعجب خیره شدم به چشماش درک میکرد ؟نمیخواست واسه پشیمونیم سرم داد بزنه نمیخواست بگه غلط کردی قبول کردی وقتی میدونستی پشیمون میشی !؟انگار نگاه گیجمو درک کرد که گفت
- نمیگم کارت درست نبود اینم رد نمیکنم که خانوادت ناراحتن ازت ولی اشتباه کردی و باید یه تاوان بدی بزار تاوان دادنت تو عذاب وجدانت و نگرانیت واسه خانوادت خلاصه بشه تا هر وقت خواستی میتونی اینجا باشی بدون استرس قرار گذاشتیم بهم کمک کنیم تو به من و منم به تو پس رو من حساب کن باشه ؟
همونجوری فقط نگاش کردم باورم نمی شد این شخصی که جلومه و داره حمایتم میکنه ارسلان باشه تصویر ذهنی من از اون فقط تو دعوا و کلکل خلاصه میشدازش یه آدم مغرور و بی منطق ساخته بودم که ازش متنفر باشم چرا ؟؟چون همجنس سامان بود ؟یا شایدم چون میخواستم حتی تو این شرایطم حرفای مامانمو گوش کنم ؟خودمم گیج شده بودم
- ازت ممنونم واقعا بهش نیاز داشتم
سرشو تکون داد و تکیشو از چهار چوب گرفت
- ساکتو مامان اورده اینجا فک کرده ما باهم میخوابیم
نمیدونم چرا نتونستم بهش خیره بشم و سرمو انداختم پایین و اروم گفتم
- حالا چیکار کنم ؟؟
- بزار بخوابن بعد برو مامان زود میخوابه خستست
بعدم خودش پشتشو کرد بهم و سوییشرتشو دراورد
فوری پشتمو کردم بهش و به بیرون خیره شدم ولی حواسم اینجا نبود این کتی جونم گیر اورده هاااا خدا بعدشو بخیر کنه چقدر مارو بهم میچسبونه صداای ارسلان اومد که گفت فک کنم خوابن اروم برو اتاق دیانا خودش رفته لباساشو واسه امشب بیاره برگشتمو اومدم بگم باشه که دیدم بیشعور بالا تنش ل*خ*ته و خیلی ریلکس گرفته خوابیده
#فرار
سرمو تکون دادم تا حواسم بیاد سر جاش
- گریه نمیکنم
لبخند کجی زد و اومد نزدیک تو یه قدمیم به دیوار بالکن تکیه داد و اروم گوشه ی انگشت اشارشو کشید روی گونه ی خیسم و اروم گفت
- پس اینا چی میگن ؟
تو چشماش خیره شدم
- چی میگن ؟؟
یکم خیره نگام کرد معذب شدمو به سوییشرت خاکستریش خیره شدم صدای بمشو شنیدم که گفت
- میگن خیلی ناراحتی اونقدر ناراحت که پشیمونی تو چشماته
با تعجب خیره شدم به چشماش درک میکرد ؟نمیخواست واسه پشیمونیم سرم داد بزنه نمیخواست بگه غلط کردی قبول کردی وقتی میدونستی پشیمون میشی !؟انگار نگاه گیجمو درک کرد که گفت
- نمیگم کارت درست نبود اینم رد نمیکنم که خانوادت ناراحتن ازت ولی اشتباه کردی و باید یه تاوان بدی بزار تاوان دادنت تو عذاب وجدانت و نگرانیت واسه خانوادت خلاصه بشه تا هر وقت خواستی میتونی اینجا باشی بدون استرس قرار گذاشتیم بهم کمک کنیم تو به من و منم به تو پس رو من حساب کن باشه ؟
همونجوری فقط نگاش کردم باورم نمی شد این شخصی که جلومه و داره حمایتم میکنه ارسلان باشه تصویر ذهنی من از اون فقط تو دعوا و کلکل خلاصه میشدازش یه آدم مغرور و بی منطق ساخته بودم که ازش متنفر باشم چرا ؟؟چون همجنس سامان بود ؟یا شایدم چون میخواستم حتی تو این شرایطم حرفای مامانمو گوش کنم ؟خودمم گیج شده بودم
- ازت ممنونم واقعا بهش نیاز داشتم
سرشو تکون داد و تکیشو از چهار چوب گرفت
- ساکتو مامان اورده اینجا فک کرده ما باهم میخوابیم
نمیدونم چرا نتونستم بهش خیره بشم و سرمو انداختم پایین و اروم گفتم
- حالا چیکار کنم ؟؟
- بزار بخوابن بعد برو مامان زود میخوابه خستست
بعدم خودش پشتشو کرد بهم و سوییشرتشو دراورد
فوری پشتمو کردم بهش و به بیرون خیره شدم ولی حواسم اینجا نبود این کتی جونم گیر اورده هاااا خدا بعدشو بخیر کنه چقدر مارو بهم میچسبونه صداای ارسلان اومد که گفت فک کنم خوابن اروم برو اتاق دیانا خودش رفته لباساشو واسه امشب بیاره برگشتمو اومدم بگم باشه که دیدم بیشعور بالا تنش ل*خ*ته و خیلی ریلکس گرفته خوابیده
۲.۳k
۰۸ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.