روزی روزگاری عشق ... part 25 ... فصل 2
هر چقدر اصرار میکرد دخترکو دوست داره اون قبول نمیکرد و بهش میگفت یه هوسه
برای چیز دیگه ای اومده بود اما با حرفای اون مرد همرو یادش رفت
دلش می خواست داد بزنه و عربده بازی راه بندازه اما نمیتونست
چطوری به کسی که نمیفهمید میخواست بفهمونه که چندین سال به پای عشقش مونده
دخترک از طریق پنجره ی بزرگ داخل عمارت شاهد اون صحنه بود
ولی خنثا حتی کمی دلش به حال پسرک آشفته نسوخت
خیره بهش بود
خیره به کسی که به خاطر اون داشت خودشو فدا میکرد
پسرک که حالش خراب شده بود و اعصاب نه چندان خوبی نداشت
حرکاتش دست خودش نبود و زد زیر گریه
لی با تعجب داشت به شخص مقابلش نگاه میکرد
لی : چیشدی یهو ؟ ... چرا اینطوری شدی ؟
تهیونگ : من ... من ... حالم خوبه * بغض و اشکاش دونه دونه دارن پایین میچکن
لی : به خاطر این که از جانگ می بهت خبر نمی دم این طوری شدی ؟
تهیونگ : نه کلا سرم درد میکنه مهم نیس خب داشتیم میگفتیم... من جانگ میو دوست ندارم
لی : نگا بالا خره خودتم قبول کردی که دوسش نداری
تهیونگ : درسته دوسش ندارم من دیوانه بار عاشقشم و میپرستمش
لی : داری فیلم هندی بازی میکنی ؟ * خنده
دختر بچه که میخواست نقاشی که تازه کشیده رو نشون مادرش بده به سمتش رفت
به جایی که اون خیره بود نگاه کرد
لونا : مامانی اون آگاعه تیه ؟
جانگ می : هیچ کس
لونا : پش چلا نداش میتونی ؟
جانگ می : همین طوری
لونا : مامانی
جانگ می : بله ؟
لونا : اگاعه داله گلیه میتونه
جانگ می : خب ؟
لونا : بابابژلگ داله بهش میگنده ... اون اگاعه دناه داله ... میشه بلم بگلش تونم ؟
جانگ می : نه ... عمرا فکرشم نکن
لونا : باوشه
جانگ می : خب دیگه برو تو اتاقت
لونا : تشم
...
برای چیز دیگه ای اومده بود اما با حرفای اون مرد همرو یادش رفت
دلش می خواست داد بزنه و عربده بازی راه بندازه اما نمیتونست
چطوری به کسی که نمیفهمید میخواست بفهمونه که چندین سال به پای عشقش مونده
دخترک از طریق پنجره ی بزرگ داخل عمارت شاهد اون صحنه بود
ولی خنثا حتی کمی دلش به حال پسرک آشفته نسوخت
خیره بهش بود
خیره به کسی که به خاطر اون داشت خودشو فدا میکرد
پسرک که حالش خراب شده بود و اعصاب نه چندان خوبی نداشت
حرکاتش دست خودش نبود و زد زیر گریه
لی با تعجب داشت به شخص مقابلش نگاه میکرد
لی : چیشدی یهو ؟ ... چرا اینطوری شدی ؟
تهیونگ : من ... من ... حالم خوبه * بغض و اشکاش دونه دونه دارن پایین میچکن
لی : به خاطر این که از جانگ می بهت خبر نمی دم این طوری شدی ؟
تهیونگ : نه کلا سرم درد میکنه مهم نیس خب داشتیم میگفتیم... من جانگ میو دوست ندارم
لی : نگا بالا خره خودتم قبول کردی که دوسش نداری
تهیونگ : درسته دوسش ندارم من دیوانه بار عاشقشم و میپرستمش
لی : داری فیلم هندی بازی میکنی ؟ * خنده
دختر بچه که میخواست نقاشی که تازه کشیده رو نشون مادرش بده به سمتش رفت
به جایی که اون خیره بود نگاه کرد
لونا : مامانی اون آگاعه تیه ؟
جانگ می : هیچ کس
لونا : پش چلا نداش میتونی ؟
جانگ می : همین طوری
لونا : مامانی
جانگ می : بله ؟
لونا : اگاعه داله گلیه میتونه
جانگ می : خب ؟
لونا : بابابژلگ داله بهش میگنده ... اون اگاعه دناه داله ... میشه بلم بگلش تونم ؟
جانگ می : نه ... عمرا فکرشم نکن
لونا : باوشه
جانگ می : خب دیگه برو تو اتاقت
لونا : تشم
...
۵.۶k
۰۶ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.