پارت 106
وسط حرفم پرید و گفت:
شوگا: متاسفانه فعلا خبری نیست.
چشمهام رو بستم، عصبی دندونهام رو، روی هم فشار دادم.
ادامه داد:
شوگا:ولی فلا
چشمهام رو باز کردم و با ناامیدی گفتم:
جیمین: اگه نشد چی؟ نه من جد و آباد اون پسره رو... .
شوگا: جیمین!
جیمین: ببخشید نباید داد میزدم
شوگا هم اومد بغلم کرد و گفت:
شوگا: غصه نخور داداش، ت رو پیدا میکنیم
دستی به کمرش کشیدم و گفتم:
جیمین: مرسی هیونگ
ازم جدا شد که نگاهی به ساعت انداختم و با دیدن عقربهها که ساعت نُه
رو نشون میدادن، گفتم:
جیمین: خب هیونگ من برم، دانشگاه کار مونده.
شوگا:باشه ، موفق باشی.
جیمین: همچنین، خبری هم شد بگو!
شوگا:فعلا
جیمین : فعلا
از اتاق بیرون زدم که گوشیم زنگ خورد. همونجور که به سمت ماشین
میرفتم، جواب دادم:
جیمین: بله؟
بابای جیمین: پسرم، خوبی؟
جیمین:سلام بابا، خوبم، نگران نباش!
بابای جیمین: خوبه، دیشب مشروب خوردی؟
جیمین: ببخشید، نشد جلو خودم رو بگیرم.
بابای جیمین: هیون هم دعوت کردی؟
سریع گفتم:
جیمین : نه، اون خودش، یعنی... .
بابای جیمین: ولش کن، خبری از ت شد؟
جیمین: نه بابا، هیچی!
بابای جیمین: نگران نباش، پیدا میشه.
جیمین: امیدوارم.
بابای جیمین: الان کجایی؟
سوار ماشین شدم و حرکت کردم.
جیمین: تو راهم، دارم میام دانشگاه.
بابای جیمین: اوکی، میبینمت.
جیمین: فعلا
گوشی رو قطع کردم و روی صندلی پرت کردم. ماشین رو پارک کردم
وارد دانشگاه شدم. صدای پچ-پچ به گوشم میرسید ولی بی اهمیت
خواستم برم که...
شوگا: متاسفانه فعلا خبری نیست.
چشمهام رو بستم، عصبی دندونهام رو، روی هم فشار دادم.
ادامه داد:
شوگا:ولی فلا
چشمهام رو باز کردم و با ناامیدی گفتم:
جیمین: اگه نشد چی؟ نه من جد و آباد اون پسره رو... .
شوگا: جیمین!
جیمین: ببخشید نباید داد میزدم
شوگا هم اومد بغلم کرد و گفت:
شوگا: غصه نخور داداش، ت رو پیدا میکنیم
دستی به کمرش کشیدم و گفتم:
جیمین: مرسی هیونگ
ازم جدا شد که نگاهی به ساعت انداختم و با دیدن عقربهها که ساعت نُه
رو نشون میدادن، گفتم:
جیمین: خب هیونگ من برم، دانشگاه کار مونده.
شوگا:باشه ، موفق باشی.
جیمین: همچنین، خبری هم شد بگو!
شوگا:فعلا
جیمین : فعلا
از اتاق بیرون زدم که گوشیم زنگ خورد. همونجور که به سمت ماشین
میرفتم، جواب دادم:
جیمین: بله؟
بابای جیمین: پسرم، خوبی؟
جیمین:سلام بابا، خوبم، نگران نباش!
بابای جیمین: خوبه، دیشب مشروب خوردی؟
جیمین: ببخشید، نشد جلو خودم رو بگیرم.
بابای جیمین: هیون هم دعوت کردی؟
سریع گفتم:
جیمین : نه، اون خودش، یعنی... .
بابای جیمین: ولش کن، خبری از ت شد؟
جیمین: نه بابا، هیچی!
بابای جیمین: نگران نباش، پیدا میشه.
جیمین: امیدوارم.
بابای جیمین: الان کجایی؟
سوار ماشین شدم و حرکت کردم.
جیمین: تو راهم، دارم میام دانشگاه.
بابای جیمین: اوکی، میبینمت.
جیمین: فعلا
گوشی رو قطع کردم و روی صندلی پرت کردم. ماشین رو پارک کردم
وارد دانشگاه شدم. صدای پچ-پچ به گوشم میرسید ولی بی اهمیت
خواستم برم که...
۷.۷k
۰۸ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.