پارت پنجم
#پارت_پنجم
ارمان+ ماشینو میاری تو؟
-باشه
به چشماش نگاه کردم دیدم پره اشکه
سوییچو بهم دادو رفت داخل
واقعا اگه اینقد دست نخورده موندن خواهرش براش مهم بود چرا خودش با دخترا بوده همش
ماشینشو بردم داخلو رفتم تو ساختمون
رفتم داخلو دیدم از یه اتاق اومد بیرون
-بهتره؟
+اره...ولی هنوز گریه میکنه...نمیتومم پیش دکتری ببرمش...خودم مستمو هیچ توضیحی برای هانا ندارم
یکم فک کردم
یا شیوا افتادم خواهر شهاب ماما بود ولی بعید میدونستم که قبول کنه بیاد دوسال از شهاب بزرگتر بود و ۳۱
-خواهر دوستم ماماس...میخوای بش بگم بیاد
+قبول میکنه؟
-به شهاب میگم ببینم چی میگه
سرشو تکون داد
گوشیو دراوردمو شماره شهابو گرفتم
+هوووم
-خوابی؟
با صدای خواب الودش گفت
+بـودــم
-خب خوبه...(زیر لب گفت پررو)شهاب خواهر ارمانو پیدا کردیم ولی حالش خوب نیس میتونی شیوارو بیاری ببینتش
+شیوا چرا...خب ببرینش دکتر
-ببرش دکتر بگه چی...ارمانم مسته
+هوووف من چی بگم به شیوا
-نمیدونم من قفه بیارش
+باشه... ادرسو بفرس برام
-باش
گوشیو قطع کردمو ادرسو نوشتم و تهش گفتم رسیدی بزنگ و ارسالش کردم
وقتی اومدم تو حال دیدم رو کاناپه دراز کشیده و دستش رو چشاشه و فنجون قهوه هم رو میز جلوش
-خوبی؟
کلافه دستشو بلند کرد و با یه حرکت نشست
+نــه...میاد؟
-معلوم نیس
+دارم دیووونه میشم...اخه چرا باید اینجوری شه...مگه چقد طول کشید...دستم اگه به اون عوضی برسه...زندش نمیزارم
-نگفت کی بوده؟
+نه...حالش خوب شه میپرسم ازش
یکم نگام کردو گفت
+توام مثه آرشامی؟
-از چه نظر؟
+دخترا منظورمه...هر شب یکی؟
-اره
+پس چرا...چرا به هانا کمک میکنی...میتونستی همونموقع که دیدیش از بین جمعیت بکشیش یه گوشه و هر کاری بکنی باهاش
+خب من دخترارو به زور وادار نمیکنم که باهام باشن...هر کاری کردم خودشون خواستن
+ایول...فک کنم هیچ دختری تا حالا دست رد به سینت نزده که اینارو میگی
-تقریبا اره
+خوشم اومد
همون موقع صدای گوشیم بلند شد به صفحش نگاه کردم شهاب بود سریع جواب دادم
-اومدی؟
+اره باز کن
قطع کردم و درو زدم
اومدن تو
شهاب+سلام
شیوا+سلام
جوابشونو دادیم که شیوا گفت
+خـب..کو این خانومی که زله کوه یخو برده؟
و زل زد به من
با تعجب گفتم
-با منی؟
آرمان+آرسام مطمئنی امشب اولین دیدارتون بوده؟
-اره بابا...چی میگی شیوا
+شهاب گفت
با چشای گرد به شهاب نگاه کردم و گفتم
-میدونی که...داداشت زیاد زر میزنه
ادامه میدم دوستان...نظر
Roman._.khoo
ارمان+ ماشینو میاری تو؟
-باشه
به چشماش نگاه کردم دیدم پره اشکه
سوییچو بهم دادو رفت داخل
واقعا اگه اینقد دست نخورده موندن خواهرش براش مهم بود چرا خودش با دخترا بوده همش
ماشینشو بردم داخلو رفتم تو ساختمون
رفتم داخلو دیدم از یه اتاق اومد بیرون
-بهتره؟
+اره...ولی هنوز گریه میکنه...نمیتومم پیش دکتری ببرمش...خودم مستمو هیچ توضیحی برای هانا ندارم
یکم فک کردم
یا شیوا افتادم خواهر شهاب ماما بود ولی بعید میدونستم که قبول کنه بیاد دوسال از شهاب بزرگتر بود و ۳۱
-خواهر دوستم ماماس...میخوای بش بگم بیاد
+قبول میکنه؟
-به شهاب میگم ببینم چی میگه
سرشو تکون داد
گوشیو دراوردمو شماره شهابو گرفتم
+هوووم
-خوابی؟
با صدای خواب الودش گفت
+بـودــم
-خب خوبه...(زیر لب گفت پررو)شهاب خواهر ارمانو پیدا کردیم ولی حالش خوب نیس میتونی شیوارو بیاری ببینتش
+شیوا چرا...خب ببرینش دکتر
-ببرش دکتر بگه چی...ارمانم مسته
+هوووف من چی بگم به شیوا
-نمیدونم من قفه بیارش
+باشه... ادرسو بفرس برام
-باش
گوشیو قطع کردمو ادرسو نوشتم و تهش گفتم رسیدی بزنگ و ارسالش کردم
وقتی اومدم تو حال دیدم رو کاناپه دراز کشیده و دستش رو چشاشه و فنجون قهوه هم رو میز جلوش
-خوبی؟
کلافه دستشو بلند کرد و با یه حرکت نشست
+نــه...میاد؟
-معلوم نیس
+دارم دیووونه میشم...اخه چرا باید اینجوری شه...مگه چقد طول کشید...دستم اگه به اون عوضی برسه...زندش نمیزارم
-نگفت کی بوده؟
+نه...حالش خوب شه میپرسم ازش
یکم نگام کردو گفت
+توام مثه آرشامی؟
-از چه نظر؟
+دخترا منظورمه...هر شب یکی؟
-اره
+پس چرا...چرا به هانا کمک میکنی...میتونستی همونموقع که دیدیش از بین جمعیت بکشیش یه گوشه و هر کاری بکنی باهاش
+خب من دخترارو به زور وادار نمیکنم که باهام باشن...هر کاری کردم خودشون خواستن
+ایول...فک کنم هیچ دختری تا حالا دست رد به سینت نزده که اینارو میگی
-تقریبا اره
+خوشم اومد
همون موقع صدای گوشیم بلند شد به صفحش نگاه کردم شهاب بود سریع جواب دادم
-اومدی؟
+اره باز کن
قطع کردم و درو زدم
اومدن تو
شهاب+سلام
شیوا+سلام
جوابشونو دادیم که شیوا گفت
+خـب..کو این خانومی که زله کوه یخو برده؟
و زل زد به من
با تعجب گفتم
-با منی؟
آرمان+آرسام مطمئنی امشب اولین دیدارتون بوده؟
-اره بابا...چی میگی شیوا
+شهاب گفت
با چشای گرد به شهاب نگاه کردم و گفتم
-میدونی که...داداشت زیاد زر میزنه
ادامه میدم دوستان...نظر
Roman._.khoo
۶.۶k
۲۴ فروردین ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.