پارت ۴۵
جیمین. آره ولی بلف بود
ا.ت. من نمیدونستم بلفه ولی به کوک اعتماد داشتم...من ۷ ساله مافیام...کسی به این راحتی نمیتونه منو بکشه مخصوصا خونوادت
جیمین. منو ببخش
ا.ت. چند بار؟ خودت بگو بار چندمه؟ امروز نمیدونی چقدر هیجان داشتم که میخواستم ببینمت اما تو چیکار کردی؟ اینبارو نمیتونم به همین آسونیا ببخشمت...اصا از کجا معلوم داری راست میگی؟
جیمین. بهم اعتماد نداری؟
ا.ت. مگه تو داشتی؟
جیمین. اشتباه بدی کردم
ا.ت. میتونستی بهم بگی لونا همچین چیزی گفته...با هم درستش میکردیم اما تو هیچی بهم نگفتی
جیمین. چیکار کنم تا ببخشیم؟
یونا. زمان همه چیو درست میکنه
به پشت سرم نگاه کردم...یونا بود...خودش بود...داشت با چشمای اشکی نگام میکرد...وقتی برگشتم سمتش اونم اومد و بغلم کرد...محکم فشار میداد...همدیگه رو ول کردیم
ا.ت. لونا زیرزمینه؟
یونا. آره
نگاهی به جیمین کردم
ا.ت. کاری کن بهت اعتماد کنم
بعدشم از اتاقم رفتم تو زیرزمین...بازم همون اتاق...اتاقی که توش جک رو کشتم...اتاقی که ۱۰۰ ها نفرو شکنجه کردم...و اتاقی که خودمم توش شکنجه شدم...با هر دادی که یکی از درد میزد من زجر میکشیدم...به خاطر حال بد اون شخص نبود بلکه به خاطر وضعیتم بود...به خاطر این بود که به شخصیتی تبدیل شده بودم که آدما رو میکشت...اونا رو شکنجه میکرد...من این نبودم...اما الان تبدیل شدم به این...به کسی که به هیچکس رحم نمیکنه حتی برادرش...لونا رو دیدم...مثل اینکه قبلا یونا کارای لازمو انجام داده...لباساشو در آورده بود...شلاق مخصوصمو گذاشته بود اما من این شلاقو نمیخواستم...شاید اصلا نمیخواستم شکنجش کنم...رفتم سمتش...یه سطل آب ریختم روش تا بیدار شه...بیدار شد
لونا. میخوای چیکار کنی؟
رفتم دستشو باز کردم
ا.ت. برو
لونا. چی؟
ا.ت. میتونی بری
لباساشو پوشید و رفت
ا.ت. کای یکیو بفرست برو دنبالش ببینم خودش اینکارارو میکنی یا جون وو بهش میگه اگه نره عمارت پارک یعنی جیمین داره دروغ میگه اما اگه بره حرفش درسته
کای. باشه
ا.ت. رفتم تو اتاقم اما جیمین نشسته بود رو تخت و سرشو گذاشته بود بین دستاش
ا.ت. میتونی تو عمارت زندگی کنی اما دیگه پاتو تو اتاق من نذار
جیمین. نه
ا.ت. نه؟
جیمین. نمیتونم تحمل کنم تا رابطمون خوب میشه یه مشکل دیگه درست میشه که من و تو از هم جدا میشیم...نمیتونم ببینم ازت دورم...این ۵ سال خیلی زجر کشیدم...هر شب مست بودم...یه روز نزدیک بود اوور دوز کنم اما تا تو اومدی و قرار بود همه چی درست بشه اون لونا عوضی کار دستمون داد...چرا همش داره اینطوری میشه؟ چرا من و تو روز به روز دارین از هم دور تر میشیم با وجود اینکه دوتامون همچین چیزیو نمیخواییم ( داد )
ا.ت. سر من داد نزن...انتظار داری چیکار کنم؟ چجوری دوباره بهت اعتماد کنم وقتی همین یک ساعت پیش داشتی خیانت میکردی؟ ( داد )
جیمین. من خیانت نکردم بهت که گفتم ( داد )
ا.ت. از کجا حرفتو باور کنم؟ ( داد )
جیمین. چون من جیمینم ( داد ) جیمین ۵ سال پیش...همون جیمینی که حاضره به خاطر تو جونشو هم بده
ا.ت. پس چرا به من هیچی نگفتی؟ چرا نگفتی لونا میخواد همچین غلطی کنه؟ ( داد )
جیمین. نمیتونستم ریسک کنم ( داد )
در اتاق زده شد
ا.ت. کیه؟ ( داد )
کای. منم
ا.ت. بیا تو
کای اومد تو
ا.ت. بله کای
کای. میخواستم بگم لونا بلافاصله رفت عمارت پارک پس یعنی اونا بهش گفتن اینکارو انجام بده
ا.ت. خوبه میتونی بری
کای. چشم
بعدشم کای در اتاق رفت بیرون
ا.ت. دیدی؟ خونوادتو شناختی؟
جیمین. آره شناختم...۵ سال پیش شناخته بودم
ا.ت. خوبه
ا.ت. من نمیدونستم بلفه ولی به کوک اعتماد داشتم...من ۷ ساله مافیام...کسی به این راحتی نمیتونه منو بکشه مخصوصا خونوادت
جیمین. منو ببخش
ا.ت. چند بار؟ خودت بگو بار چندمه؟ امروز نمیدونی چقدر هیجان داشتم که میخواستم ببینمت اما تو چیکار کردی؟ اینبارو نمیتونم به همین آسونیا ببخشمت...اصا از کجا معلوم داری راست میگی؟
جیمین. بهم اعتماد نداری؟
ا.ت. مگه تو داشتی؟
جیمین. اشتباه بدی کردم
ا.ت. میتونستی بهم بگی لونا همچین چیزی گفته...با هم درستش میکردیم اما تو هیچی بهم نگفتی
جیمین. چیکار کنم تا ببخشیم؟
یونا. زمان همه چیو درست میکنه
به پشت سرم نگاه کردم...یونا بود...خودش بود...داشت با چشمای اشکی نگام میکرد...وقتی برگشتم سمتش اونم اومد و بغلم کرد...محکم فشار میداد...همدیگه رو ول کردیم
ا.ت. لونا زیرزمینه؟
یونا. آره
نگاهی به جیمین کردم
ا.ت. کاری کن بهت اعتماد کنم
بعدشم از اتاقم رفتم تو زیرزمین...بازم همون اتاق...اتاقی که توش جک رو کشتم...اتاقی که ۱۰۰ ها نفرو شکنجه کردم...و اتاقی که خودمم توش شکنجه شدم...با هر دادی که یکی از درد میزد من زجر میکشیدم...به خاطر حال بد اون شخص نبود بلکه به خاطر وضعیتم بود...به خاطر این بود که به شخصیتی تبدیل شده بودم که آدما رو میکشت...اونا رو شکنجه میکرد...من این نبودم...اما الان تبدیل شدم به این...به کسی که به هیچکس رحم نمیکنه حتی برادرش...لونا رو دیدم...مثل اینکه قبلا یونا کارای لازمو انجام داده...لباساشو در آورده بود...شلاق مخصوصمو گذاشته بود اما من این شلاقو نمیخواستم...شاید اصلا نمیخواستم شکنجش کنم...رفتم سمتش...یه سطل آب ریختم روش تا بیدار شه...بیدار شد
لونا. میخوای چیکار کنی؟
رفتم دستشو باز کردم
ا.ت. برو
لونا. چی؟
ا.ت. میتونی بری
لباساشو پوشید و رفت
ا.ت. کای یکیو بفرست برو دنبالش ببینم خودش اینکارارو میکنی یا جون وو بهش میگه اگه نره عمارت پارک یعنی جیمین داره دروغ میگه اما اگه بره حرفش درسته
کای. باشه
ا.ت. رفتم تو اتاقم اما جیمین نشسته بود رو تخت و سرشو گذاشته بود بین دستاش
ا.ت. میتونی تو عمارت زندگی کنی اما دیگه پاتو تو اتاق من نذار
جیمین. نه
ا.ت. نه؟
جیمین. نمیتونم تحمل کنم تا رابطمون خوب میشه یه مشکل دیگه درست میشه که من و تو از هم جدا میشیم...نمیتونم ببینم ازت دورم...این ۵ سال خیلی زجر کشیدم...هر شب مست بودم...یه روز نزدیک بود اوور دوز کنم اما تا تو اومدی و قرار بود همه چی درست بشه اون لونا عوضی کار دستمون داد...چرا همش داره اینطوری میشه؟ چرا من و تو روز به روز دارین از هم دور تر میشیم با وجود اینکه دوتامون همچین چیزیو نمیخواییم ( داد )
ا.ت. سر من داد نزن...انتظار داری چیکار کنم؟ چجوری دوباره بهت اعتماد کنم وقتی همین یک ساعت پیش داشتی خیانت میکردی؟ ( داد )
جیمین. من خیانت نکردم بهت که گفتم ( داد )
ا.ت. از کجا حرفتو باور کنم؟ ( داد )
جیمین. چون من جیمینم ( داد ) جیمین ۵ سال پیش...همون جیمینی که حاضره به خاطر تو جونشو هم بده
ا.ت. پس چرا به من هیچی نگفتی؟ چرا نگفتی لونا میخواد همچین غلطی کنه؟ ( داد )
جیمین. نمیتونستم ریسک کنم ( داد )
در اتاق زده شد
ا.ت. کیه؟ ( داد )
کای. منم
ا.ت. بیا تو
کای اومد تو
ا.ت. بله کای
کای. میخواستم بگم لونا بلافاصله رفت عمارت پارک پس یعنی اونا بهش گفتن اینکارو انجام بده
ا.ت. خوبه میتونی بری
کای. چشم
بعدشم کای در اتاق رفت بیرون
ا.ت. دیدی؟ خونوادتو شناختی؟
جیمین. آره شناختم...۵ سال پیش شناخته بودم
ا.ت. خوبه
۳.۴k
۲۶ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.