دزیره"
گفتم : ( باز هم برقصیم ... )
ژان باپتیست بوسهای بر سرم زد . کریستال های چلچراغ سالن با هزاران رنگ میدرخشیدند ، انگار رنگها زیر سقف سالن تاب میخوردند . تمام سالن دور سرمان میچرخید . صدای آدمها مثل قدقد مرغهایی که در حال تخمگذاری هستند از فاصلهای دور میآمد . نباید به چیزی فکر میکردم ،
باید خودم را به ژان باپتیست میسپردم و با شمارشش میرقصیدم ..
دزیره'
ژان باپتیست بوسهای بر سرم زد . کریستال های چلچراغ سالن با هزاران رنگ میدرخشیدند ، انگار رنگها زیر سقف سالن تاب میخوردند . تمام سالن دور سرمان میچرخید . صدای آدمها مثل قدقد مرغهایی که در حال تخمگذاری هستند از فاصلهای دور میآمد . نباید به چیزی فکر میکردم ،
باید خودم را به ژان باپتیست میسپردم و با شمارشش میرقصیدم ..
دزیره'
۵.۰k
۰۳ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.