وقتی همه کاری می کنه که که عاشق زندگیت شی ولی! پارت 1
منشی : می تونید برید داخل
سوریا : ممنون
(دیدار با روان پزشک)
روانپزشک : متاسفانه ایشون تا وقتی خودشون نخواد دیگه نمی تونن حرف بزنن مثل اینکه اتفاق ها خیلی روش تاثیر داشته کاری از دست ما بر نمیاد برای تکلم شون فقط می تونیم بهشون قرص های مقابله با افسردگی بدیم که از لحاظ روحی خوب باشن
سوریا : خیلی ممنون بلند شو بریم ات
مکان (تاکسی)
سوریا : نمی خوای بعد سه سال درست شی؟ خودت خسته نشدی؟ ببین یه مرده مترحک شدی
سوریا ویو: باز ات هیچی نگفت دیگه عصبی شدم از دستش اون دختر قوی بود ولی....
فلش بک به سه سال پیش :
راوی ویو:ات معروف ترین دختر مدرسه و معروف به شادی و هر جا که می رفت همه خوش حال میشدن دختر سر زنده ای بود ولی نه تا اینکه به احساساتش صدمه بزنن
ویو ات: عامممم امروز قرار بود برم و مایک رو ببینم کسی که همیشه دوست داشتم باهاش باشم با اینکه خیلی آروم بود و بر خلاف شخصیت من بود ولی همیشه آدما عاشق کسایی میشن که مخالف خود شونم این نظر منه ( ولی راوی میگه نظر تو اصلا مهم نیست 😕😂) نمی دونم چیشد که مایک یهو اومد طرف من چون اولش اصلا بهم محل نمی داد ولی طرفش برگشت و خب چون اون تایپ من بود و منم دوستش داشتم قبول کردم که باهم باشیم ولی تا کی..؟ هه جالبه خیلی زود گول آدما رو می خوردم تا اینکه صبحه روز دوشنبه 22 اکتبر رفتم مدرسه و با خبرایی که می شندیم حسابی شکه شده بودم
ویو دانش آموزا:
*فک نمی کردم انقد دختر ساده ای باشه که بتونه به راحتی گول مایک رو بخوره
دیگه دست خورده شده بدرد نمی خوره
*دیدی چیکار کرده؟ واقعا که دمش گرم حال کردم باهاش
ویو ات:
حرفاشون تو گوشم میپیچید داشتم دیوونه میشدم اونا راجب چی میگفتن؟ تا وقتی که رفتم کلاس متوجه همه چی شدم اون دختره؟ اونجا رو دسته صندلی مایک چسبیده بهش؟ نیشخندی زدم و وارد کلاس شدم و همه او کشیدن و رفتم سمت میز مایک
بلند شو( کمی صدای پایین) اهمیت نداد بلند شو..... اینو بلند تر گفتم بازم اهمیت نداد تا اینکه داد زدم و همه دانش آموزا دور کلاس ما جمع شدن
بورا (دوست دختر مایک) :میبینم که سیرک را انداختی
ات:سیرکی که تو قرار توش نمایش اجرا کنی! 😂
بورا :آشغال هرزه
ات: خنده شیطانی کردم و و بهش گفتم : ببین کی اینارو به من میگه کسی که هرزه ای تویی نه من عوضی معلوم نیست... که با سوزش یه طرف صورتم افتادم زمین
سوریا : اتتتتتتت
سوریا : زندت نمیزارم مایک 😡
ات:صبر کن تازه اولشه
خب می خوام بشنوم که چطور تونستم گول تو موش مرده رو بخورم
رفتم جلو و تو صورتش البت یکم قدم کوتاه بود ولی نه خیلی
ساکتی؟ حرفی نداری های خدا موش کوچولو نمی خواد حرف بزنه فقط بلده دعوای بدنی کنه؟
خخخخخ
یهو صورتم جدی شد و داد زدم و لعنتی چرا حرفی نمیزنی
بورا : چون به تو ربطی نداره
ات:خواستم بزنمش که مچ دستم توسط یکی گرفته شد
مایک : فک کردی می زارم به همین راحتی دست روی دوست دخترم بلند کنی تو فقط یه عروسک بودی واسه من که گول منو خوردی 😏 و این رابطه جز یه بازی جرات حقیقتس نبود و سر همین مجبور شدم بیبی گرلمو ول کنم و مجبور شم با توی عجوزه رل بزنم
سوریا :چطور جرات می کنی این حرفا بزنی
ات: ولش کن بزار هرچی دلش می خواد بگه خب که بازی کردین؟ اونم با احساسات من؟ لعنتی من که هزاران بار بهت گفته بودم احساسات من خط قرمز منه
مایک : خب که چی به من چه
ات: یه روز پشیمون میشی از کاری که کردی
دوس دارین؟ ادامه شو بزارم؟
سوریا : ممنون
(دیدار با روان پزشک)
روانپزشک : متاسفانه ایشون تا وقتی خودشون نخواد دیگه نمی تونن حرف بزنن مثل اینکه اتفاق ها خیلی روش تاثیر داشته کاری از دست ما بر نمیاد برای تکلم شون فقط می تونیم بهشون قرص های مقابله با افسردگی بدیم که از لحاظ روحی خوب باشن
سوریا : خیلی ممنون بلند شو بریم ات
مکان (تاکسی)
سوریا : نمی خوای بعد سه سال درست شی؟ خودت خسته نشدی؟ ببین یه مرده مترحک شدی
سوریا ویو: باز ات هیچی نگفت دیگه عصبی شدم از دستش اون دختر قوی بود ولی....
فلش بک به سه سال پیش :
راوی ویو:ات معروف ترین دختر مدرسه و معروف به شادی و هر جا که می رفت همه خوش حال میشدن دختر سر زنده ای بود ولی نه تا اینکه به احساساتش صدمه بزنن
ویو ات: عامممم امروز قرار بود برم و مایک رو ببینم کسی که همیشه دوست داشتم باهاش باشم با اینکه خیلی آروم بود و بر خلاف شخصیت من بود ولی همیشه آدما عاشق کسایی میشن که مخالف خود شونم این نظر منه ( ولی راوی میگه نظر تو اصلا مهم نیست 😕😂) نمی دونم چیشد که مایک یهو اومد طرف من چون اولش اصلا بهم محل نمی داد ولی طرفش برگشت و خب چون اون تایپ من بود و منم دوستش داشتم قبول کردم که باهم باشیم ولی تا کی..؟ هه جالبه خیلی زود گول آدما رو می خوردم تا اینکه صبحه روز دوشنبه 22 اکتبر رفتم مدرسه و با خبرایی که می شندیم حسابی شکه شده بودم
ویو دانش آموزا:
*فک نمی کردم انقد دختر ساده ای باشه که بتونه به راحتی گول مایک رو بخوره
دیگه دست خورده شده بدرد نمی خوره
*دیدی چیکار کرده؟ واقعا که دمش گرم حال کردم باهاش
ویو ات:
حرفاشون تو گوشم میپیچید داشتم دیوونه میشدم اونا راجب چی میگفتن؟ تا وقتی که رفتم کلاس متوجه همه چی شدم اون دختره؟ اونجا رو دسته صندلی مایک چسبیده بهش؟ نیشخندی زدم و وارد کلاس شدم و همه او کشیدن و رفتم سمت میز مایک
بلند شو( کمی صدای پایین) اهمیت نداد بلند شو..... اینو بلند تر گفتم بازم اهمیت نداد تا اینکه داد زدم و همه دانش آموزا دور کلاس ما جمع شدن
بورا (دوست دختر مایک) :میبینم که سیرک را انداختی
ات:سیرکی که تو قرار توش نمایش اجرا کنی! 😂
بورا :آشغال هرزه
ات: خنده شیطانی کردم و و بهش گفتم : ببین کی اینارو به من میگه کسی که هرزه ای تویی نه من عوضی معلوم نیست... که با سوزش یه طرف صورتم افتادم زمین
سوریا : اتتتتتتت
سوریا : زندت نمیزارم مایک 😡
ات:صبر کن تازه اولشه
خب می خوام بشنوم که چطور تونستم گول تو موش مرده رو بخورم
رفتم جلو و تو صورتش البت یکم قدم کوتاه بود ولی نه خیلی
ساکتی؟ حرفی نداری های خدا موش کوچولو نمی خواد حرف بزنه فقط بلده دعوای بدنی کنه؟
خخخخخ
یهو صورتم جدی شد و داد زدم و لعنتی چرا حرفی نمیزنی
بورا : چون به تو ربطی نداره
ات:خواستم بزنمش که مچ دستم توسط یکی گرفته شد
مایک : فک کردی می زارم به همین راحتی دست روی دوست دخترم بلند کنی تو فقط یه عروسک بودی واسه من که گول منو خوردی 😏 و این رابطه جز یه بازی جرات حقیقتس نبود و سر همین مجبور شدم بیبی گرلمو ول کنم و مجبور شم با توی عجوزه رل بزنم
سوریا :چطور جرات می کنی این حرفا بزنی
ات: ولش کن بزار هرچی دلش می خواد بگه خب که بازی کردین؟ اونم با احساسات من؟ لعنتی من که هزاران بار بهت گفته بودم احساسات من خط قرمز منه
مایک : خب که چی به من چه
ات: یه روز پشیمون میشی از کاری که کردی
دوس دارین؟ ادامه شو بزارم؟
۵۸.۶k
۱۲ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.