my boyfriend is girl
Part.3
پرش زمانی به ساعت ۷ شب
ویو چان
امروز کارها رو سریعتر تموم کردم و مشتری هاهم دیگه نگفتن که چرا اینقدر سفارش هاشون تاخیر داشت . خیلی خوب شد که مینهو رو استخدام کردم.
توی همین فکرا بودم که صدای نظرم رو جلب کرد.
-سلام اوپا!
چان : اوه یجی تویی.
سلام
یجی : میبینم که کارمند جدید استخدام کردی و دیگه خودت دست به سیاهوسفید نمیزنی.
چان : (با خنده)
اومدی پیش هانا.
یجی : اره
چان : فکر کنم تازه بیدار شده، تو اتاقشه.
ویو هان
چشمام رو باز کردم
ساعت ۷ بود و تقریبا یک ساعتی از غروب میگذشت.
الان دیگه دختر شده بودم. فکر کنم کمکم دیگه یجی بیاد.
*صدای در زدن اومد.
یجی : بیام تو؟
هانا : بیااااا
یجی در رو باز کرد و به سمت هانایی که روی تخت نشسته بود رفت.
هانا : جزوه ها رو آوردی؟
یجی : اره ، بیا
یجی برگه های تو دستش رو به سمت هانا گرفت و وقتی هانا میخواست اونا رو برداره عقبشون کشید.
هانا : بده دیگه
یجی : به یه شرط
هانا : دوباره چیه؟
یجی : بیا بریم بیرون.
خسته نشدی همش تو خونهای تازه تو که بههرحال درس نمیخونی و اون داداش خرخونت بهجات آزمون میده.
هانا : ولی...
یجی : ولی چی؟
بهونه نیار . پایین منتظرتم زود بیا
یجی جزوهای رو روی میز گذاشت و رفت.
ویو هان
اون داداش خرخون که خودمم در هرحال که من همیشه پاس میشم پس فکر نکنم اشکال داشته باش با یجی برم.
بلند شدم تا آماده بشم و با یجی بریم بیرون.
ویو کافه
پرش زمانی به ساعت ۷ شب
ویو چان
امروز کارها رو سریعتر تموم کردم و مشتری هاهم دیگه نگفتن که چرا اینقدر سفارش هاشون تاخیر داشت . خیلی خوب شد که مینهو رو استخدام کردم.
توی همین فکرا بودم که صدای نظرم رو جلب کرد.
-سلام اوپا!
چان : اوه یجی تویی.
سلام
یجی : میبینم که کارمند جدید استخدام کردی و دیگه خودت دست به سیاهوسفید نمیزنی.
چان : (با خنده)
اومدی پیش هانا.
یجی : اره
چان : فکر کنم تازه بیدار شده، تو اتاقشه.
ویو هان
چشمام رو باز کردم
ساعت ۷ بود و تقریبا یک ساعتی از غروب میگذشت.
الان دیگه دختر شده بودم. فکر کنم کمکم دیگه یجی بیاد.
*صدای در زدن اومد.
یجی : بیام تو؟
هانا : بیااااا
یجی در رو باز کرد و به سمت هانایی که روی تخت نشسته بود رفت.
هانا : جزوه ها رو آوردی؟
یجی : اره ، بیا
یجی برگه های تو دستش رو به سمت هانا گرفت و وقتی هانا میخواست اونا رو برداره عقبشون کشید.
هانا : بده دیگه
یجی : به یه شرط
هانا : دوباره چیه؟
یجی : بیا بریم بیرون.
خسته نشدی همش تو خونهای تازه تو که بههرحال درس نمیخونی و اون داداش خرخونت بهجات آزمون میده.
هانا : ولی...
یجی : ولی چی؟
بهونه نیار . پایین منتظرتم زود بیا
یجی جزوهای رو روی میز گذاشت و رفت.
ویو هان
اون داداش خرخون که خودمم در هرحال که من همیشه پاس میشم پس فکر نکنم اشکال داشته باش با یجی برم.
بلند شدم تا آماده بشم و با یجی بریم بیرون.
ویو کافه
۱.۱k
۲۷ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.