PΛЯƬ11
رسیدیم اونجا
تا حالا خونه عموم نیومده بودم داخل کره
عجب قصری داشت
از ماشین پیاده شدم رفتمم جلوی ماشین
جیمین اومد کنارم و ارنجش رو به سمتم دراز کرد
نگاش کردم و گفتم:انتظار داری دستمو ببرم داخل ارنجت؟
گفت:مجبوریم
یه پوف کلافگی کشیدم و دستمو داخل دستش قفل کردم
راهی ورودی شدیم و رفتیم داخل
همه نگاها به ما بود
دیدم که جیهوپ و چندتا از فامیلای دیگه هم که باهم دوست بودیم هم اینجان
دست جیمینو ول کردم و رفتم سمت جیهوپ و بغلش کردم
گفت:اونی چقدر خوشگل شدی
گفتم:مرسی اوپا
بعد به همه کسایی که دور میز بودن سلام و احوال پرسی کردم
داشتیم حرف میزدیم که چشمم به جیمین خورد که داشت میرفت توی یه راهرو
به بچها گفتم:من الان میام
رفتم دنبالش که دیدم یه جا وایستاد منم پشت ستون وایسادم
داشتم نگاش میکردم که دیدم یه دختر اومد سمتش و بغلش کرد
جیمین بغلش کرد و گردنشو بوسید
بعد دختره گفت:اوفف جیمین معلومه چند وقته کجایی دلم واست تنگ شده بود ددی
جیمین گفت:بیب ...ببخشید درگیر این مراسم مزخرف بودم
دختره گفت:من بخاطر تو این همه راه اومدم کره اونجا که باهم بودیم چرا بابات منو تورو به ازدواج در نبورد ؟
جیمین گفت:بخاطر خانواده سلطنتی لعنتی...حالا اینارو ولش نمیخوای یه سرویس به ددی بدی؟
و بعد زیپ لباس دختره رو باز کرد
رومو کردم اونور و چشام پر ازاشگ بود احساس خفگی میکردم
رفتم توی دستشویی و شیر ابو باز کردم
همینجور اشکام میریخت و سرم پایین بود با دوتا دستام دوطرف روشویی رو گرفته بودم
من:اصلا چرا دارم براش گریه میکنم؟
وجدان:خب بخاطر اینکه شوهرمه
من:خب من که بهش احساسی ندارم
وجدان :به هر حال شوهرمه ماهم میتونستیم دور از چشم او با جونگ کوک باشیم ولی بخاطر اینکه شوهر داشتیم اینکارو نکردیم
سرمو اوردم بالا و توی اینه نگاه کردم دیدم که یه مرد پشت سرمه
رومو برگردوندم که دیدم هست
کمرم خورد به روشویی
دست زد به صورتم و اشکامو پاک کرد
گفتم:داری چکار میکنی؟
دستشو گذاشت روی شونم که لخت بود و به حالت تحریک امیزی کشید
گفت:میخوام صدای ناله هاتو بشنوم
هولش دادم عقب و جیغ زدم گفتم:برو گمشو اون طرف....کمک
با پوز خند اومد جلوم و جلوی دهنمو گرفت و گفت:هیسسس بیبی گرل تو خیلی هیکل فوق العاده ای داریها
داشت دست میزد از روی لباس به سینه هام دستشو زدم کنار و جیغ زدم
که یهو...
(از دید جیهوپ)
داشتم با بچه ها حرف میزدم که دیدم یهو صدای جیغ از دستشویی که همین نزدیکیا بود اومد
رفتم سمت دستشویی که دیدم یه مرده داره سعی میکنه به ا/ت تجاوز کنه
(از دید ا/ت)
دیدم که جیهوپ اومد داخل و اومد جلو و یه مشت نثار مرده کرد و نشست روش و تا داشت کتکش زد منم رفتم عقب تا اینکه خوردم به دیوار و نشستم وستم جلوی دهنم بود و ازم اشک میریخت که همچین بلایی داشت سرم میومد
مرده از بس کنک خورد بی هوش شد
بعد جیهوپ اومد طرف من و کنارم نشست و با نگرانی پرسید :کاریت که نکرد
گفتم:جیهوپ...هق...جیهوپ(گریه شدید )
بغلم کردم و گفت:کاریت کرد بی وجدادن؟
گفتم:..هق...جیمین..بهم خیانت کرد (گریه)
گفت:چی؟ از کجا فهمیدی؟
اشکامو پاک کردم یکم اروم تر شدم و گفتم:رفتم دنبالش یه دختر اومد طرفش اونو بوسید بعد زیپ لباسشو باز کرد ...
گفت:پسره عوضی وایسا برم حقشو بزارم کف دستش
گفتم:نه نمیخوام ....هق...بزار کیفشو بکنه ما که بهم علاقه ای نداریم
گفت:اگه علاقه ای نداری پس چرا داری اینجوری میکنی؟
گفتم:نمیدونم واقعا نمیدونم هرچی نباشه زنو شوهریم ولی راست میگی چرا باید براش گریه کنم؟
بلند شدم و جیهوپم بلند شد اشکامو پاک کردم و رفتم یه ابی به سرو صورتم زدم
جیهوپ بغلم کردوگفت:راستش ا/ت یه خبر بد دیگه هم هست
گفتم:امشب شبه خبر بداس مثل اینکه بگو
از بغلم اومد بیرون و گفت:جونکوک هم ازدواج کرد و رفت المان
ناراحت شدم ولی لبخند زدم و گفتم:مهم نیست به هرحال ما مال هم نبودیم
رفتم بیرون وجشن با دل شکسته ادامه دادم
وقتی وایسادم جیمین رو از دور که دُر میز دوستاشه دیدم که یه لیوان مشروب دستشه و داره مینوشه
بالاخره یه لبخند رو روی لباش دیدم پیش خودم گفتم:اگه اینجوری خوشحال تره پس باشه
بعد از چند دقیقه عمو اومد سمتم و گفت:به به عروس گلم و خوشگلم خوشحالم که اینجا میبینمت
دستشو بوسیدم وگفتم:منم خوشحالم که اینجام(ارواح عمم)
بعد اون زن عموم اومد و بغلم کرد و گفت:خوشحالم که همچین عروس زیبایی برای پسرمه
لبخند زدم و هیچی نگفتم
بعد از نیم ساعت مهمونی تموم شد
جیمین اومد سمتم و سرد گفت:بریم
کیفمو از روی میز برداشتم و همراش رفتم سوار ماشین شدم
توی راه هیچی نگفتم ونگام فقط به سمت بیرون از چنجره بود
وقتی رسیدیم رفتم داخل عمارت و رفتم بالا و لباسامو عوض کردم
رفتم داخل اتاق خواب و رفتم داخل بالکن....
تا حالا خونه عموم نیومده بودم داخل کره
عجب قصری داشت
از ماشین پیاده شدم رفتمم جلوی ماشین
جیمین اومد کنارم و ارنجش رو به سمتم دراز کرد
نگاش کردم و گفتم:انتظار داری دستمو ببرم داخل ارنجت؟
گفت:مجبوریم
یه پوف کلافگی کشیدم و دستمو داخل دستش قفل کردم
راهی ورودی شدیم و رفتیم داخل
همه نگاها به ما بود
دیدم که جیهوپ و چندتا از فامیلای دیگه هم که باهم دوست بودیم هم اینجان
دست جیمینو ول کردم و رفتم سمت جیهوپ و بغلش کردم
گفت:اونی چقدر خوشگل شدی
گفتم:مرسی اوپا
بعد به همه کسایی که دور میز بودن سلام و احوال پرسی کردم
داشتیم حرف میزدیم که چشمم به جیمین خورد که داشت میرفت توی یه راهرو
به بچها گفتم:من الان میام
رفتم دنبالش که دیدم یه جا وایستاد منم پشت ستون وایسادم
داشتم نگاش میکردم که دیدم یه دختر اومد سمتش و بغلش کرد
جیمین بغلش کرد و گردنشو بوسید
بعد دختره گفت:اوفف جیمین معلومه چند وقته کجایی دلم واست تنگ شده بود ددی
جیمین گفت:بیب ...ببخشید درگیر این مراسم مزخرف بودم
دختره گفت:من بخاطر تو این همه راه اومدم کره اونجا که باهم بودیم چرا بابات منو تورو به ازدواج در نبورد ؟
جیمین گفت:بخاطر خانواده سلطنتی لعنتی...حالا اینارو ولش نمیخوای یه سرویس به ددی بدی؟
و بعد زیپ لباس دختره رو باز کرد
رومو کردم اونور و چشام پر ازاشگ بود احساس خفگی میکردم
رفتم توی دستشویی و شیر ابو باز کردم
همینجور اشکام میریخت و سرم پایین بود با دوتا دستام دوطرف روشویی رو گرفته بودم
من:اصلا چرا دارم براش گریه میکنم؟
وجدان:خب بخاطر اینکه شوهرمه
من:خب من که بهش احساسی ندارم
وجدان :به هر حال شوهرمه ماهم میتونستیم دور از چشم او با جونگ کوک باشیم ولی بخاطر اینکه شوهر داشتیم اینکارو نکردیم
سرمو اوردم بالا و توی اینه نگاه کردم دیدم که یه مرد پشت سرمه
رومو برگردوندم که دیدم هست
کمرم خورد به روشویی
دست زد به صورتم و اشکامو پاک کرد
گفتم:داری چکار میکنی؟
دستشو گذاشت روی شونم که لخت بود و به حالت تحریک امیزی کشید
گفت:میخوام صدای ناله هاتو بشنوم
هولش دادم عقب و جیغ زدم گفتم:برو گمشو اون طرف....کمک
با پوز خند اومد جلوم و جلوی دهنمو گرفت و گفت:هیسسس بیبی گرل تو خیلی هیکل فوق العاده ای داریها
داشت دست میزد از روی لباس به سینه هام دستشو زدم کنار و جیغ زدم
که یهو...
(از دید جیهوپ)
داشتم با بچه ها حرف میزدم که دیدم یهو صدای جیغ از دستشویی که همین نزدیکیا بود اومد
رفتم سمت دستشویی که دیدم یه مرده داره سعی میکنه به ا/ت تجاوز کنه
(از دید ا/ت)
دیدم که جیهوپ اومد داخل و اومد جلو و یه مشت نثار مرده کرد و نشست روش و تا داشت کتکش زد منم رفتم عقب تا اینکه خوردم به دیوار و نشستم وستم جلوی دهنم بود و ازم اشک میریخت که همچین بلایی داشت سرم میومد
مرده از بس کنک خورد بی هوش شد
بعد جیهوپ اومد طرف من و کنارم نشست و با نگرانی پرسید :کاریت که نکرد
گفتم:جیهوپ...هق...جیهوپ(گریه شدید )
بغلم کردم و گفت:کاریت کرد بی وجدادن؟
گفتم:..هق...جیمین..بهم خیانت کرد (گریه)
گفت:چی؟ از کجا فهمیدی؟
اشکامو پاک کردم یکم اروم تر شدم و گفتم:رفتم دنبالش یه دختر اومد طرفش اونو بوسید بعد زیپ لباسشو باز کرد ...
گفت:پسره عوضی وایسا برم حقشو بزارم کف دستش
گفتم:نه نمیخوام ....هق...بزار کیفشو بکنه ما که بهم علاقه ای نداریم
گفت:اگه علاقه ای نداری پس چرا داری اینجوری میکنی؟
گفتم:نمیدونم واقعا نمیدونم هرچی نباشه زنو شوهریم ولی راست میگی چرا باید براش گریه کنم؟
بلند شدم و جیهوپم بلند شد اشکامو پاک کردم و رفتم یه ابی به سرو صورتم زدم
جیهوپ بغلم کردوگفت:راستش ا/ت یه خبر بد دیگه هم هست
گفتم:امشب شبه خبر بداس مثل اینکه بگو
از بغلم اومد بیرون و گفت:جونکوک هم ازدواج کرد و رفت المان
ناراحت شدم ولی لبخند زدم و گفتم:مهم نیست به هرحال ما مال هم نبودیم
رفتم بیرون وجشن با دل شکسته ادامه دادم
وقتی وایسادم جیمین رو از دور که دُر میز دوستاشه دیدم که یه لیوان مشروب دستشه و داره مینوشه
بالاخره یه لبخند رو روی لباش دیدم پیش خودم گفتم:اگه اینجوری خوشحال تره پس باشه
بعد از چند دقیقه عمو اومد سمتم و گفت:به به عروس گلم و خوشگلم خوشحالم که اینجا میبینمت
دستشو بوسیدم وگفتم:منم خوشحالم که اینجام(ارواح عمم)
بعد اون زن عموم اومد و بغلم کرد و گفت:خوشحالم که همچین عروس زیبایی برای پسرمه
لبخند زدم و هیچی نگفتم
بعد از نیم ساعت مهمونی تموم شد
جیمین اومد سمتم و سرد گفت:بریم
کیفمو از روی میز برداشتم و همراش رفتم سوار ماشین شدم
توی راه هیچی نگفتم ونگام فقط به سمت بیرون از چنجره بود
وقتی رسیدیم رفتم داخل عمارت و رفتم بالا و لباسامو عوض کردم
رفتم داخل اتاق خواب و رفتم داخل بالکن....
۶.۱k
۲۳ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.