فیک کوک
𝕸𝖞 𝖒𝖆𝖋𝖎𝖆²⁵
#ات
آخرای مهمونی بود و من و جونگکوک رفتیم سمت ماشین. ولی مامان و بابا هنوز داخل بودن.
جونگ کوک درو باز کرد و نشست پشت فرمون. منم صندلی پشتش نشستم.
_: چرا یان لباسو پوشیدی که اون عوضیا اونطوری بهت نگاه کنن؟؟!؟!!
+: چرا تو یهو فاز جنتلمنا رو گرفتی کتتو انداختی رو پام!؟
_: جای تشکرته؟؟
+: آره هست.
بعد هم دست به سینه با اخم نشستم. میتونستم بفهمم که داره از آینه جلوی ماشین بهم نگاه میکنه.
بعد از یکم سکوت دوباره شروع کردم.
+: اصلا خودت چرا انقد خوشتیپ کردی که اون هرزه ها منتظر باشن تحریکت کنن؟
وسط حرفم بودم که صدای خندشو میشنیدم.
+: هی چرا داری میخندی؟؟^عصبی^
_: هیچی، فقط عصبی میشی خیلی کیوت میشی.
خجالت کشیدم. فک کنم گونههام سرخ شد ولی خودمو جمع و جور نشون میدادم.
_: کهچی؟ فک کردی من با کارای اونا تحریک میشم؟
+: یه هرحال این توی ذات شما مرداست.
_: تو ذات من نی.
+: میبینیم!
مامان و بابا اومدن و راه افتادیم.
وسط راه چشمام دیگه داشت میرفت.
#رامونا
حرفی رد و بدل نمیشد.
کمکم ا.ت داشت سرش میوفتاد پایین و چشماش بسته میشد.
خانم جئون به شیشه ماشین تکیه داده بود و دستش روی صورتش بود.
جونگکوک متوجه ا.ت شده بود. بهخاطر همین روی دستانداز رویهروش رو با سرعت رد کرد که ا.ت پرید و هینی کشید و از روی صندلی به کف ماشین پرت شد. و به در تکیه داده شده.
آقای جئون یه لحظه به ا.ت نگاه کرد.
$: خوبی دختر؟؟
خانم جئون زیاد حال نداشت. دستشو از روی صورتش برداشت و یکم جلوتر به سمت ا.ت رفت.
جونگکوک هم داشت از خنده جر میخورد.
€: وای عزیزم حالت خوبه؟ عههه جونگکوک یکم ارومتر برو دیگه!
ا.ت همونطور اونجا نشسته بود. خیلی ریلکس به مامان گفت:
+: نه مامان اوکیم. الان پا میشم. چیزی نیست.
_: ای بابا فک کنم بد خوردی زمین.
با اخم از کنار در که تکیه داده بود به جلوی ماشین به جیکی که داشت آروم و با اخم میخندید نگاه کرد.
میخواس کرم بریزه. جونگکوک گفت تحریک این جور چیزا نمیشه.؛ پس ا.ت میخواست کاری بکنه که اونو پشیمون کنه.(هیچ فکری هم راجب عاقبتش نکرده.🦦)
آروم جوری که مامان و باباش متوجه نشن، دستشو از فاصلهی و دیواره و درماشین با صندلی جونگکوک میاره جلد و یه جوری که تحریکش کنه دستشو روی پاهای جونگکوک میکشه و آورم میاره سمت عضوش.🍌(عه منحرف؟ عه منو میگی؟ اصلا منحرف ینی چی؟)
+: نه داداشی جونم اصلا بد نخوردم زمین.
لبخند جونگکوک محو میشه. در شرایطی قرار میگیره که نمیفهمه باید چیکار بکنه.
تمرکزش از بین میره و کنترل ماشین از دستش خارج میشه. آروم ماشینو نگه میداره.
$: میخوای من بشینم فرمون؟
سر تکون میده و پیاده میشه تا جاهاش نو عوض کنن.
بعدی رو فردا میزارم.
#ات
آخرای مهمونی بود و من و جونگکوک رفتیم سمت ماشین. ولی مامان و بابا هنوز داخل بودن.
جونگ کوک درو باز کرد و نشست پشت فرمون. منم صندلی پشتش نشستم.
_: چرا یان لباسو پوشیدی که اون عوضیا اونطوری بهت نگاه کنن؟؟!؟!!
+: چرا تو یهو فاز جنتلمنا رو گرفتی کتتو انداختی رو پام!؟
_: جای تشکرته؟؟
+: آره هست.
بعد هم دست به سینه با اخم نشستم. میتونستم بفهمم که داره از آینه جلوی ماشین بهم نگاه میکنه.
بعد از یکم سکوت دوباره شروع کردم.
+: اصلا خودت چرا انقد خوشتیپ کردی که اون هرزه ها منتظر باشن تحریکت کنن؟
وسط حرفم بودم که صدای خندشو میشنیدم.
+: هی چرا داری میخندی؟؟^عصبی^
_: هیچی، فقط عصبی میشی خیلی کیوت میشی.
خجالت کشیدم. فک کنم گونههام سرخ شد ولی خودمو جمع و جور نشون میدادم.
_: کهچی؟ فک کردی من با کارای اونا تحریک میشم؟
+: یه هرحال این توی ذات شما مرداست.
_: تو ذات من نی.
+: میبینیم!
مامان و بابا اومدن و راه افتادیم.
وسط راه چشمام دیگه داشت میرفت.
#رامونا
حرفی رد و بدل نمیشد.
کمکم ا.ت داشت سرش میوفتاد پایین و چشماش بسته میشد.
خانم جئون به شیشه ماشین تکیه داده بود و دستش روی صورتش بود.
جونگکوک متوجه ا.ت شده بود. بهخاطر همین روی دستانداز رویهروش رو با سرعت رد کرد که ا.ت پرید و هینی کشید و از روی صندلی به کف ماشین پرت شد. و به در تکیه داده شده.
آقای جئون یه لحظه به ا.ت نگاه کرد.
$: خوبی دختر؟؟
خانم جئون زیاد حال نداشت. دستشو از روی صورتش برداشت و یکم جلوتر به سمت ا.ت رفت.
جونگکوک هم داشت از خنده جر میخورد.
€: وای عزیزم حالت خوبه؟ عههه جونگکوک یکم ارومتر برو دیگه!
ا.ت همونطور اونجا نشسته بود. خیلی ریلکس به مامان گفت:
+: نه مامان اوکیم. الان پا میشم. چیزی نیست.
_: ای بابا فک کنم بد خوردی زمین.
با اخم از کنار در که تکیه داده بود به جلوی ماشین به جیکی که داشت آروم و با اخم میخندید نگاه کرد.
میخواس کرم بریزه. جونگکوک گفت تحریک این جور چیزا نمیشه.؛ پس ا.ت میخواست کاری بکنه که اونو پشیمون کنه.(هیچ فکری هم راجب عاقبتش نکرده.🦦)
آروم جوری که مامان و باباش متوجه نشن، دستشو از فاصلهی و دیواره و درماشین با صندلی جونگکوک میاره جلد و یه جوری که تحریکش کنه دستشو روی پاهای جونگکوک میکشه و آورم میاره سمت عضوش.🍌(عه منحرف؟ عه منو میگی؟ اصلا منحرف ینی چی؟)
+: نه داداشی جونم اصلا بد نخوردم زمین.
لبخند جونگکوک محو میشه. در شرایطی قرار میگیره که نمیفهمه باید چیکار بکنه.
تمرکزش از بین میره و کنترل ماشین از دستش خارج میشه. آروم ماشینو نگه میداره.
$: میخوای من بشینم فرمون؟
سر تکون میده و پیاده میشه تا جاهاش نو عوض کنن.
بعدی رو فردا میزارم.
۷.۶k
۱۱ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.