pawn/ادامه پارت ۱۳۹
...
جیهون: از چی پسرم؟
تهیونگ: از اینکه سویول برای به هم زدن رابطه ی من و ا/ت چه نقشه ای کشید؟
سارا: تو داری از گذشته حرف میزنی! چه نقشه ای؟....
با حاشا کردن سارا تهیونگ از کوره در رفت... فریاد زد: خودتونو به اون راه نزنین!!!!... شمام خبر داشتین سویول میخواد بین ما رو به هم بزنه!... برای همینه که پنج ساله به ملاقات سویول نرفتین... ولی من احمق اینو نمیدونستم!
جیهون: تهیونگا... تند نرو... ما نمیدونستیم سویول دقیق میخواد چیکار کنه!
تهیونگ: عجب!... بازم منو احمق فرض میکنین؟... منو باش که فک میکردم خانوادم هیچوقت در حقم بدی نمیکنن... شما رو به ات ترجیح دادم!... اشتباه میکردم!!!...
سارا وقتی با حرفای تهیونگ به یاد پنج سال پیش افتاد، یاد یوجینش!!! اشک تو چشماش جمع شد... تهیونگ بهشون پشت کرد... سارا با نگرانی و بغض تو صداش گفت: تهیونگا... کجا میری؟...
تهیونگ ایستاد... به سمت مادرش برگشت.... و گفت: دیگه نمیخوام ببینمتون!! حتی شمام بهم خیانت کردین
جیهون: تهیونگا... صبر کن تا برات توضیح بدیم... عجله نکن
تهیونگ: هیچ حرفی نداریم... همینکه میدونستین سویول میخواد بین ما رو بهم بزنه و بهم بروز ندادین خودش بزرگترین توجیه واسه رها کردنتونه
سارا: حداقل بگو کجا میری؟
تهیونگ: چه فرقی میکنه؟.... نه با من تماس بگیرین... نه سعی کنین پیدام کنین...
اگه اینکارو بکنین نمیدونم چه واکنش جبران ناپذیری نشون بدم... دیگه پامو توی این خونه نمیزارم!... فقط زمانی برمیگردم که ا/ت منو ببخشه... اگر ا/ت پیش من برنگرده... هرگز اینجا نمیام!...
سارا وقتی دید تهیونگ داره میره چند قدمی دنبالش رفت و گفت: اما تهیونگ... ما تاوان دادیم... هم سویول رو باختیم هم یوجین رو... نمیتونیم تورو هم از دست بدیم!...
جیهون پاشد و پیش سارا رفت... دست سارا رو گرفت و به پشتیبانی از اون گفت: سارا درست میگه... ازت خواهش میکنم تو دیگه نرو!....
تهیونگ برای اینکه نشون بده توی تصمیمش جدیه در جوابشون یک کلمه گفت و رفت: خداحافظ!
جیهون: از چی پسرم؟
تهیونگ: از اینکه سویول برای به هم زدن رابطه ی من و ا/ت چه نقشه ای کشید؟
سارا: تو داری از گذشته حرف میزنی! چه نقشه ای؟....
با حاشا کردن سارا تهیونگ از کوره در رفت... فریاد زد: خودتونو به اون راه نزنین!!!!... شمام خبر داشتین سویول میخواد بین ما رو به هم بزنه!... برای همینه که پنج ساله به ملاقات سویول نرفتین... ولی من احمق اینو نمیدونستم!
جیهون: تهیونگا... تند نرو... ما نمیدونستیم سویول دقیق میخواد چیکار کنه!
تهیونگ: عجب!... بازم منو احمق فرض میکنین؟... منو باش که فک میکردم خانوادم هیچوقت در حقم بدی نمیکنن... شما رو به ات ترجیح دادم!... اشتباه میکردم!!!...
سارا وقتی با حرفای تهیونگ به یاد پنج سال پیش افتاد، یاد یوجینش!!! اشک تو چشماش جمع شد... تهیونگ بهشون پشت کرد... سارا با نگرانی و بغض تو صداش گفت: تهیونگا... کجا میری؟...
تهیونگ ایستاد... به سمت مادرش برگشت.... و گفت: دیگه نمیخوام ببینمتون!! حتی شمام بهم خیانت کردین
جیهون: تهیونگا... صبر کن تا برات توضیح بدیم... عجله نکن
تهیونگ: هیچ حرفی نداریم... همینکه میدونستین سویول میخواد بین ما رو بهم بزنه و بهم بروز ندادین خودش بزرگترین توجیه واسه رها کردنتونه
سارا: حداقل بگو کجا میری؟
تهیونگ: چه فرقی میکنه؟.... نه با من تماس بگیرین... نه سعی کنین پیدام کنین...
اگه اینکارو بکنین نمیدونم چه واکنش جبران ناپذیری نشون بدم... دیگه پامو توی این خونه نمیزارم!... فقط زمانی برمیگردم که ا/ت منو ببخشه... اگر ا/ت پیش من برنگرده... هرگز اینجا نمیام!...
سارا وقتی دید تهیونگ داره میره چند قدمی دنبالش رفت و گفت: اما تهیونگ... ما تاوان دادیم... هم سویول رو باختیم هم یوجین رو... نمیتونیم تورو هم از دست بدیم!...
جیهون پاشد و پیش سارا رفت... دست سارا رو گرفت و به پشتیبانی از اون گفت: سارا درست میگه... ازت خواهش میکنم تو دیگه نرو!....
تهیونگ برای اینکه نشون بده توی تصمیمش جدیه در جوابشون یک کلمه گفت و رفت: خداحافظ!
۲۸.۳k
۰۵ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.