فیک شوگا ( عشق ممنوعه ی من ) پارت 13
(مدتی بعد)
زنگ خورد و سو اومد سمتم وگفت: بریم کافه تریا چیزی بخوریم؟
گفتم : تو برو منم میام
گفت :وا چرا؟
گفتم : برو وقت اومدم بهت میگم
گفت :باشه زود بیای ها
گفتم باشه و بلند شدم و رفتم حیاط پشتی شوگا با همون حالت سرد همیشگی اومد سمتم و با غرور گفت: اومدم بهت بگم یه کاری برام کنی
با تعجب گفتم: چه کاری؟
گفت :میخوام که سو رو متقاعد کنی که دوباره با رفیقم اوکی شه و برن تو رابطه
گفتم: نه من اینکارو نمیکنم ....اجازه نمیدم که اون ادم پست دوباره به دوستم ضربه بزنه و خواستم برم که ارجمو گرفت و اورد سمت خودش یهو با تعب بهش نگاه کردم و فاصله صورتمون خیلی کم بود گفت: من از تو درخواست نکردم بهت دستور دادم و به لبام نگاه کرد خودم کشیدم کنار و ازش فاصله گرفتم و بهش گفتم: تو کسی نیستی که من به دستورات تو عمل کنم ....باشه؟ (پوزخند) دوباره اومد نزدیکم و منم داشتم میرفتم عقب که هی ادامه داد و منم همینجور ادامه دادم که خوردم توی دیوار اومدم که برم که دستاشو گذاشت کنارم و قفلم کررد سرجام با ترس گفتم: ولم کن گفت: تا قبول نکنی که باسو حرف میزنی ولت نمیکنم (باحالت عصبی) گفتم : خب رفیقت سو رو نابود کرده اون عوضیه و ممکنه که به سو ضربه بزنه باداد گفت: تو چرا نمیفهمی اون دیشب داشت بخاطر سو خودکشی میکرد اون واقعا عاشقه میفهمی؟ اگه یکم دیرتر رسیده بودم اون الان نبود و مرده بود.ترسیده بودم و توی شک بودم با لحن خیل اروم گفتم: باشه باهاش صحبت میکنم یه کاری میکنم قبول کنه اما اگر دوباره بهش خیانت کرد تو باید جواب پس بدی و دستشو پس زدمو رفتم کافه تریا که با سو باشم توی راه هی به خودم میگفتم کی چجوری به سو بگم اووووووف از دست این پسره ی عوضی.....رفتم داخل کافه تریا و سو رو پیدا کردمو رفتم سمتش گفتم: تو چرا چیزی نگرفتی؟ گفت منتظر بودم تا تو بیای با لبخند گفتم: باشه بلند شو بریم باهم بگیریم بلند شد و با هم رفتیم غذا گرفتیمو اومدیم نشستیم به سو گفتم: میای شب بریم یه کافه؟باهات حرف دارم سو گفت: وا چه حرفی؟همینجا بگو گفتم : نمیشه تنها باشیم بهتره گفت باشه شب میام دنبالت باهم بریم یه کافه ی خوب گفتم : مرسی گفت : راستی بهم نگفتی که بعد از زنگ کجا رفتی هول شدم و گفتم: همون شب با موضوعی که میخوام بهت بگم بهت میگم اوکی؟ گفت: باشه
(بعد از مدرسه)
رفتم خونه و تکالیفمو انجام دادم که شب با سو میرم بیرون کاری نداشته باشم .....
منتظر پارت بعد باشید:)
زنگ خورد و سو اومد سمتم وگفت: بریم کافه تریا چیزی بخوریم؟
گفتم : تو برو منم میام
گفت :وا چرا؟
گفتم : برو وقت اومدم بهت میگم
گفت :باشه زود بیای ها
گفتم باشه و بلند شدم و رفتم حیاط پشتی شوگا با همون حالت سرد همیشگی اومد سمتم و با غرور گفت: اومدم بهت بگم یه کاری برام کنی
با تعجب گفتم: چه کاری؟
گفت :میخوام که سو رو متقاعد کنی که دوباره با رفیقم اوکی شه و برن تو رابطه
گفتم: نه من اینکارو نمیکنم ....اجازه نمیدم که اون ادم پست دوباره به دوستم ضربه بزنه و خواستم برم که ارجمو گرفت و اورد سمت خودش یهو با تعب بهش نگاه کردم و فاصله صورتمون خیلی کم بود گفت: من از تو درخواست نکردم بهت دستور دادم و به لبام نگاه کرد خودم کشیدم کنار و ازش فاصله گرفتم و بهش گفتم: تو کسی نیستی که من به دستورات تو عمل کنم ....باشه؟ (پوزخند) دوباره اومد نزدیکم و منم داشتم میرفتم عقب که هی ادامه داد و منم همینجور ادامه دادم که خوردم توی دیوار اومدم که برم که دستاشو گذاشت کنارم و قفلم کررد سرجام با ترس گفتم: ولم کن گفت: تا قبول نکنی که باسو حرف میزنی ولت نمیکنم (باحالت عصبی) گفتم : خب رفیقت سو رو نابود کرده اون عوضیه و ممکنه که به سو ضربه بزنه باداد گفت: تو چرا نمیفهمی اون دیشب داشت بخاطر سو خودکشی میکرد اون واقعا عاشقه میفهمی؟ اگه یکم دیرتر رسیده بودم اون الان نبود و مرده بود.ترسیده بودم و توی شک بودم با لحن خیل اروم گفتم: باشه باهاش صحبت میکنم یه کاری میکنم قبول کنه اما اگر دوباره بهش خیانت کرد تو باید جواب پس بدی و دستشو پس زدمو رفتم کافه تریا که با سو باشم توی راه هی به خودم میگفتم کی چجوری به سو بگم اووووووف از دست این پسره ی عوضی.....رفتم داخل کافه تریا و سو رو پیدا کردمو رفتم سمتش گفتم: تو چرا چیزی نگرفتی؟ گفت منتظر بودم تا تو بیای با لبخند گفتم: باشه بلند شو بریم باهم بگیریم بلند شد و با هم رفتیم غذا گرفتیمو اومدیم نشستیم به سو گفتم: میای شب بریم یه کافه؟باهات حرف دارم سو گفت: وا چه حرفی؟همینجا بگو گفتم : نمیشه تنها باشیم بهتره گفت باشه شب میام دنبالت باهم بریم یه کافه ی خوب گفتم : مرسی گفت : راستی بهم نگفتی که بعد از زنگ کجا رفتی هول شدم و گفتم: همون شب با موضوعی که میخوام بهت بگم بهت میگم اوکی؟ گفت: باشه
(بعد از مدرسه)
رفتم خونه و تکالیفمو انجام دادم که شب با سو میرم بیرون کاری نداشته باشم .....
منتظر پارت بعد باشید:)
۱.۷k
۰۷ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.