فیک کوک ( سرنوشت من) پارت۱۱
از زبان ا/ت
به نگهبانا خیره شدم...
که صدایی که از روی بدجنسی بود رو شنیدم که گفت : فکر کردی میزارم بری..فکر کردی پدر و مادرت رو کشتم همه چیز تموم شد..یا فکر کردی واقعا عاشقتم..
چی.. هیچی نمیفهمیدم از حرفش.. یعنی چی ؟ عاشقم نیست.. نبوده پس..پس چرا
گفتم : پس چرا..
نزاشت حرف بزنم و گفت : پس چرا بهت گفتم باهم ازدواج کنیم؟پوزخند زد و گفت : چون نابودت کنم.. نمیخوام از خانواده پارک اثری بمونه..تو دختره پارک( اسم بابای ا/ت رو یادم نیست )
گفتم : من..الانشم نابود شدم بزار برم.. لطفاً
اومد کنارم و موهام رو آروم داد پشت گوشم و کنار گوشم زمزمه کرد : من بی رحم تر از اون چیزی هستم که فکرش رو میکنی ..پارک ا/ت
نمیتونستم تحملش کنم..اذیت میشدم دستش همونطور روی موهام میکشید که پسش زدم و دوباره گفتم : ولم کن میخوام برم..تو نمیشنوی من چی میگم یا خودتو زدی به نفهمی( بلند گفتم )
دوباره پوزخند زد و گفت : میدونستم اینقدر شجاعت قراره به خرج بدی..اما
خیلی جدی شد و گفت : اما..من وحشی تر از اونم که فکرش رو میکنی خانم پارک
حرفش یکم ترسوندم
با دستش علامت داد به نگهبانا تا ببرنم بالا تا اومدن دستام رو بگیرن بلند داد زدم و گفتم : به من دست نزنید عوضیای مفت خور
به جونگ کوک نگاه کردم و گفتم : تو اگه وحشی باشی منم درنده هستم..
خودم رفتم طبقه بالا توی اتاقم اما بلافاصله که در رو بستم از پشت قفل شد اما واکنشی نشون ندادم
به نگهبانا خیره شدم...
که صدایی که از روی بدجنسی بود رو شنیدم که گفت : فکر کردی میزارم بری..فکر کردی پدر و مادرت رو کشتم همه چیز تموم شد..یا فکر کردی واقعا عاشقتم..
چی.. هیچی نمیفهمیدم از حرفش.. یعنی چی ؟ عاشقم نیست.. نبوده پس..پس چرا
گفتم : پس چرا..
نزاشت حرف بزنم و گفت : پس چرا بهت گفتم باهم ازدواج کنیم؟پوزخند زد و گفت : چون نابودت کنم.. نمیخوام از خانواده پارک اثری بمونه..تو دختره پارک( اسم بابای ا/ت رو یادم نیست )
گفتم : من..الانشم نابود شدم بزار برم.. لطفاً
اومد کنارم و موهام رو آروم داد پشت گوشم و کنار گوشم زمزمه کرد : من بی رحم تر از اون چیزی هستم که فکرش رو میکنی ..پارک ا/ت
نمیتونستم تحملش کنم..اذیت میشدم دستش همونطور روی موهام میکشید که پسش زدم و دوباره گفتم : ولم کن میخوام برم..تو نمیشنوی من چی میگم یا خودتو زدی به نفهمی( بلند گفتم )
دوباره پوزخند زد و گفت : میدونستم اینقدر شجاعت قراره به خرج بدی..اما
خیلی جدی شد و گفت : اما..من وحشی تر از اونم که فکرش رو میکنی خانم پارک
حرفش یکم ترسوندم
با دستش علامت داد به نگهبانا تا ببرنم بالا تا اومدن دستام رو بگیرن بلند داد زدم و گفتم : به من دست نزنید عوضیای مفت خور
به جونگ کوک نگاه کردم و گفتم : تو اگه وحشی باشی منم درنده هستم..
خودم رفتم طبقه بالا توی اتاقم اما بلافاصله که در رو بستم از پشت قفل شد اما واکنشی نشون ندادم
۱۰۲.۱k
۲۸ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.