داستان من و هیونجین
پارت۴
ویو ا.ت
دیگه نزدیکن نیمه شب بود و که وقت خواب بود من خوابم برد و دیدم صدای شلیک تفنگ اومد که یهو بیدار شدم رفتم بیرون از خونه تو حیاط دیدم کلی خون ریخته شده از ترس پام میلرزید که نکنه به هیونجین خورده چون اونم تو اتاقش نبود بعد دیدم هیونجین پشت منه گفت چه خبر شده جیغ زدم از ترس گفت منم بابا آروم باش منم بهش گفتم صدای شلیک اومد خونم ریخته
هیونجین : بیا بریم ببینیم چی شده
ا.ت : باشه
ما رفتیم دیدیم پدر هیونجین مرده و اسلحه دست پدر منه پلیس اومد و بابامو برد زندان ولی بادیگارد نزاشت منو هیونجین بریم بادیگارد : پدرت شما رو به دست من سپرده
هیونجین : ولی ببب بابام مرده (با گریه)
ا.ت: هیونجین آروم باش
من بغلش کردم رو شونم گریه کرد بازم مثل همیشه خیلی بدنش گرم بود
من بردمش تو اتاقش گفت
هیونجین : میشه امشب تو پیش من بخوابی من عادت ندارم تنها بخوابم لطفا
ا.ت : بب باشه
رفتم پیشش خوابیدم و صبح شد دیدم بغلم کرده و خوابیده خیلی خجالت کشیدم اومدم پاشم دستمو گرفت گفت یکم دیگه همینجوری میشه پیشم بخوابی
ا.ت : ولی برای مدرسه دیرت میشه
هیونجین : اشکالی نداره
ا.ت : باشه ولی یکم
هیونجین : باشه
پنج دقیقه کذشت و پاشدیم رفتم حموم یه دوش ۱۰ میلی گرفتم اومدم
هیونجین : ی خبر خوش
ا.ت : چه خبری؟
هیونجین: از این به بعد با من میای مدرسه
ا.ت : ولی هم سن نیستیم
هیونجین : مگه ۱۸ سالت نیست؟
ا.ت : چرا ولی تو از کجا میدونی؟
هیونجین: اون دفعه بابات گفت
ا.ت : اهان
هیونجین: اینم یونیفورم مدرسه بپوش بریم
ا.ت: باشه
من رفتم تو اتاقم بوشیدم و اومدم سوار ماشین شدیم رفتیم مدرسه.
شرت ميذارم این دفعه
۱۰ لایک💖
۱۰ کامنت💖
ویو ا.ت
دیگه نزدیکن نیمه شب بود و که وقت خواب بود من خوابم برد و دیدم صدای شلیک تفنگ اومد که یهو بیدار شدم رفتم بیرون از خونه تو حیاط دیدم کلی خون ریخته شده از ترس پام میلرزید که نکنه به هیونجین خورده چون اونم تو اتاقش نبود بعد دیدم هیونجین پشت منه گفت چه خبر شده جیغ زدم از ترس گفت منم بابا آروم باش منم بهش گفتم صدای شلیک اومد خونم ریخته
هیونجین : بیا بریم ببینیم چی شده
ا.ت : باشه
ما رفتیم دیدیم پدر هیونجین مرده و اسلحه دست پدر منه پلیس اومد و بابامو برد زندان ولی بادیگارد نزاشت منو هیونجین بریم بادیگارد : پدرت شما رو به دست من سپرده
هیونجین : ولی ببب بابام مرده (با گریه)
ا.ت: هیونجین آروم باش
من بغلش کردم رو شونم گریه کرد بازم مثل همیشه خیلی بدنش گرم بود
من بردمش تو اتاقش گفت
هیونجین : میشه امشب تو پیش من بخوابی من عادت ندارم تنها بخوابم لطفا
ا.ت : بب باشه
رفتم پیشش خوابیدم و صبح شد دیدم بغلم کرده و خوابیده خیلی خجالت کشیدم اومدم پاشم دستمو گرفت گفت یکم دیگه همینجوری میشه پیشم بخوابی
ا.ت : ولی برای مدرسه دیرت میشه
هیونجین : اشکالی نداره
ا.ت : باشه ولی یکم
هیونجین : باشه
پنج دقیقه کذشت و پاشدیم رفتم حموم یه دوش ۱۰ میلی گرفتم اومدم
هیونجین : ی خبر خوش
ا.ت : چه خبری؟
هیونجین: از این به بعد با من میای مدرسه
ا.ت : ولی هم سن نیستیم
هیونجین : مگه ۱۸ سالت نیست؟
ا.ت : چرا ولی تو از کجا میدونی؟
هیونجین: اون دفعه بابات گفت
ا.ت : اهان
هیونجین: اینم یونیفورم مدرسه بپوش بریم
ا.ت: باشه
من رفتم تو اتاقم بوشیدم و اومدم سوار ماشین شدیم رفتیم مدرسه.
شرت ميذارم این دفعه
۱۰ لایک💖
۱۰ کامنت💖
۷.۲k
۲۳ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.