فراموشت نمیکنم!3. P.6
☆پارت۶ فصل۳☆
رفتم خونه داشتم وسایلامو جمع میکردم که تهیونگ سفت دستمو گرفت و چسبوند به دیوار دستم خیلی درد اومد...
+چتهههه
که یهو لباشو گذاشت رو لبام...
همراهیش نمیکردم که نتونستم ازش جدا شم که بعد ۱ مین رفت چند میلی متریم قرار گرفت...
_پریودی؟
+وات؟ چه مرگته؟
دستو پا زدم که نتونستم برم بیرون و تسلیم شدم
+چی میخوااای؟
_پریودیی؟
+نه..اره...که چی؟
_پس خوبه
که یهو....
~این قسمت داستان 🔞هست که کمی دعوا هم توش هست اگه میخواین براتون میفرستم من نمینویسم براتون میفرستم بعد ادامه اش رو الان اینجا مینویسم~
*بنظر خودم اگه اونو نخونی نمیفهمی چیشده ولی خب به هر حال شاید یکی اس.مات نخونه😅*
+بیشرف خیلی بیرحمیییییی خیلی بدیییییی تو اصلا احساسات داریییییی؟^داد و گریه ی شدید^
_نزاشتی توضیح بدم خوووو
+باید منو میکردیییی
_هه...جور دیگه ای راهکار داشتی بهت بفهمونم اشتباه برداشت کردی؟
+بنظرم عصبانیتتو توم خالی کردی عوضییی
_چطور میتونی بهم فش بدیی
+با اون دختره چه گوهی میخوردی؟
_بابا خودش ادا درمیاورد ناله میکرد تحریک شم
+اره جون ارواحت
_ا.تتتتتتتت
+خب این نیست دیگه^بغض سگی^
_عهههه
+میخوام برم گمشو اونور...
ته رو کنار زدم رفتم لباسامو پوشیدم خواستم از اتاق برم بیرون که ته دستمو گرفت...
_بنظرم با توضبح کردن حل نمیشه...پس...
+خب؟
_غلط کردم ببخش منو...نریاا
+اگه برم؟
_با این اوضاعت نمیتونی بری
+من میرم به تو مربوط نیست
_من شوهرتممممم
+میتونم طلاق بگیرم
_تو مال منی دیوونع
+خب به یه ورم
رفتم بیرون درو بستم هنوزم بارون میومد... رفتم بیرون نشستو پشت خونه از دردو از اتفاقای امروز یه دل سیر گریه کردم...که یهویه سایه پشتم دیدم*توبارونوسایه؟🤣*
بلند شدم دیدم بله... کابوس زندگیمه... کسی نبود جز...
خب چون نصفش اسمات بود کم شد اگه دوس داشتین تو نظرات بگین دایرکت میفرستم
شرط:
۸ لایک
۱۳ کامنت
رفتم خونه داشتم وسایلامو جمع میکردم که تهیونگ سفت دستمو گرفت و چسبوند به دیوار دستم خیلی درد اومد...
+چتهههه
که یهو لباشو گذاشت رو لبام...
همراهیش نمیکردم که نتونستم ازش جدا شم که بعد ۱ مین رفت چند میلی متریم قرار گرفت...
_پریودی؟
+وات؟ چه مرگته؟
دستو پا زدم که نتونستم برم بیرون و تسلیم شدم
+چی میخوااای؟
_پریودیی؟
+نه..اره...که چی؟
_پس خوبه
که یهو....
~این قسمت داستان 🔞هست که کمی دعوا هم توش هست اگه میخواین براتون میفرستم من نمینویسم براتون میفرستم بعد ادامه اش رو الان اینجا مینویسم~
*بنظر خودم اگه اونو نخونی نمیفهمی چیشده ولی خب به هر حال شاید یکی اس.مات نخونه😅*
+بیشرف خیلی بیرحمیییییی خیلی بدیییییی تو اصلا احساسات داریییییی؟^داد و گریه ی شدید^
_نزاشتی توضیح بدم خوووو
+باید منو میکردیییی
_هه...جور دیگه ای راهکار داشتی بهت بفهمونم اشتباه برداشت کردی؟
+بنظرم عصبانیتتو توم خالی کردی عوضییی
_چطور میتونی بهم فش بدیی
+با اون دختره چه گوهی میخوردی؟
_بابا خودش ادا درمیاورد ناله میکرد تحریک شم
+اره جون ارواحت
_ا.تتتتتتتت
+خب این نیست دیگه^بغض سگی^
_عهههه
+میخوام برم گمشو اونور...
ته رو کنار زدم رفتم لباسامو پوشیدم خواستم از اتاق برم بیرون که ته دستمو گرفت...
_بنظرم با توضبح کردن حل نمیشه...پس...
+خب؟
_غلط کردم ببخش منو...نریاا
+اگه برم؟
_با این اوضاعت نمیتونی بری
+من میرم به تو مربوط نیست
_من شوهرتممممم
+میتونم طلاق بگیرم
_تو مال منی دیوونع
+خب به یه ورم
رفتم بیرون درو بستم هنوزم بارون میومد... رفتم بیرون نشستو پشت خونه از دردو از اتفاقای امروز یه دل سیر گریه کردم...که یهویه سایه پشتم دیدم*توبارونوسایه؟🤣*
بلند شدم دیدم بله... کابوس زندگیمه... کسی نبود جز...
خب چون نصفش اسمات بود کم شد اگه دوس داشتین تو نظرات بگین دایرکت میفرستم
شرط:
۸ لایک
۱۳ کامنت
۵.۸k
۲۵ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.