فیک جداناپذیر پارت ۱۲۶
فیک جداناپذیر پارت ۱۲۶
از زبان ات
انگار دیگه جونم به آخر رسیده بود از زندگی بریده بودم
جونگ کوک: ات خواهش میکنم بزار برات توضیح بدم اصلا اون چیزی که فکر میکنی نیست
ات: باید میفهمیدم باید از همون روز اول که چشمم بهت خورد میشناختمت چه جور آدم پلیدی هستی اشتباه از خودم بود
به سمت عقب قدم برمیداشتم تا می تونم ازش دورشم
چونگ هی: ات آرومباش یه نفس عمیق بکش بزار برات...
دیگه تحمل موندن اینجارو نداشتم سریع برگشتم و از همون راهی که اومدم به سمت آخرین طبقه بالا پشت بوم
همینجور که اشک می ریختم نفسام داشت به آخر می رسید اشکام که بهتره بگم خون جلو چشمامو بدجوری گرفته بود
به سمت پشت بوم بیمارستان که محل مرگ و زندگیم گذاشتم نزدیک تر می شدم باید همین الان خودمو از این زندگی لعنتی از این زنجیر باز کنم
تا اینکه بالاخره رسیدم به پشت بوم درو کوبیدم تا بازش کنم باد خیلی سردی می وزید رفتم روی لبه پرتگاه پشت بوم بیمارستان ایستادم
به پایین خیره شدم ارتفاع اونقدری بود که کارمو یک سره کنه
چی فکر می کردم چی شد کسی که تو این مدت باهاش بودم پسر کسیه که قاتل پدر و مادرمه اون تو این مدت می دونست اما یه لبم تر نکرد فقط ازم سواستفاده کرد تا اعتمادمو جلب کنه
به بالا سرم که همچنان از شکاف آسمون برف می بارید خیره شدم
این بود آخرش؟ باید حتماً یکی بمیره تا همه چی سر جاش قرار بگیره؟ از طرفی هم عمه میا تو این سال های آزگار هیچی در مورد قتل پدر و مادرم اینکه کی اونارو به قتل رسونده هیچی بهم نگفت چرا؟
اگه یه قدم دیگه برمیداشتم مرگمو برای خودم رقم می زدم
اما باید برای رهایی از مشکلات این کارو می کردم؟ چرا این منم که باید این وسط قربانی شه؟ چرا منو انتخاب کردی دقیقا بگو چرا منو باید بدبخت میکردی مشکلت با من چیه؟ مگه من چه گناهی کردم که باید شکنجه می شدم؟
از زبان جونگ کوک
نباید اینطوری تموم میشد نباید می فهمید می دونستم کار به اینجا میکشه
تو این مدت مجبور شدم با کسی زندگی کنم که برای ازدست ندادنش حقایقی رو ازش مخفی کنم فقط برای اینکه قانونمو زیر پام گذاشتم قانونی که نباید عاشق میشدم
گفتم: برین دنبالش
چونگ هی: اما...
اینبار صدامو بلند کردم و گفتم: برین دنبالش وگرنه خودم میکشمتون زندگی رو براتون تباه میکنم
سونگمین: می خوای چیکار کنیم؟ این دست گل جنابالیه توعه تو خودت همه چی رو برای خودت سخت تر میکنی بهت گفتم باید از همون اول بهش حقیقتو در مورد قتل پدر و مادرش بگی حالا ببین ات رو کامل از دست دادی
با وجود دردی که تو سینم داشتم نه بخاطر جای زخم گلوله بلکه دردی که تو قلبم حس می کردم از جام بلند شدم با وجود اینکه توان راه رفتنو بخاطر دردم نداشتم اما تمام عزم و جزمم رو جمع کردم که برم دنبال ات
از زبان ات
انگار دیگه جونم به آخر رسیده بود از زندگی بریده بودم
جونگ کوک: ات خواهش میکنم بزار برات توضیح بدم اصلا اون چیزی که فکر میکنی نیست
ات: باید میفهمیدم باید از همون روز اول که چشمم بهت خورد میشناختمت چه جور آدم پلیدی هستی اشتباه از خودم بود
به سمت عقب قدم برمیداشتم تا می تونم ازش دورشم
چونگ هی: ات آرومباش یه نفس عمیق بکش بزار برات...
دیگه تحمل موندن اینجارو نداشتم سریع برگشتم و از همون راهی که اومدم به سمت آخرین طبقه بالا پشت بوم
همینجور که اشک می ریختم نفسام داشت به آخر می رسید اشکام که بهتره بگم خون جلو چشمامو بدجوری گرفته بود
به سمت پشت بوم بیمارستان که محل مرگ و زندگیم گذاشتم نزدیک تر می شدم باید همین الان خودمو از این زندگی لعنتی از این زنجیر باز کنم
تا اینکه بالاخره رسیدم به پشت بوم درو کوبیدم تا بازش کنم باد خیلی سردی می وزید رفتم روی لبه پرتگاه پشت بوم بیمارستان ایستادم
به پایین خیره شدم ارتفاع اونقدری بود که کارمو یک سره کنه
چی فکر می کردم چی شد کسی که تو این مدت باهاش بودم پسر کسیه که قاتل پدر و مادرمه اون تو این مدت می دونست اما یه لبم تر نکرد فقط ازم سواستفاده کرد تا اعتمادمو جلب کنه
به بالا سرم که همچنان از شکاف آسمون برف می بارید خیره شدم
این بود آخرش؟ باید حتماً یکی بمیره تا همه چی سر جاش قرار بگیره؟ از طرفی هم عمه میا تو این سال های آزگار هیچی در مورد قتل پدر و مادرم اینکه کی اونارو به قتل رسونده هیچی بهم نگفت چرا؟
اگه یه قدم دیگه برمیداشتم مرگمو برای خودم رقم می زدم
اما باید برای رهایی از مشکلات این کارو می کردم؟ چرا این منم که باید این وسط قربانی شه؟ چرا منو انتخاب کردی دقیقا بگو چرا منو باید بدبخت میکردی مشکلت با من چیه؟ مگه من چه گناهی کردم که باید شکنجه می شدم؟
از زبان جونگ کوک
نباید اینطوری تموم میشد نباید می فهمید می دونستم کار به اینجا میکشه
تو این مدت مجبور شدم با کسی زندگی کنم که برای ازدست ندادنش حقایقی رو ازش مخفی کنم فقط برای اینکه قانونمو زیر پام گذاشتم قانونی که نباید عاشق میشدم
گفتم: برین دنبالش
چونگ هی: اما...
اینبار صدامو بلند کردم و گفتم: برین دنبالش وگرنه خودم میکشمتون زندگی رو براتون تباه میکنم
سونگمین: می خوای چیکار کنیم؟ این دست گل جنابالیه توعه تو خودت همه چی رو برای خودت سخت تر میکنی بهت گفتم باید از همون اول بهش حقیقتو در مورد قتل پدر و مادرش بگی حالا ببین ات رو کامل از دست دادی
با وجود دردی که تو سینم داشتم نه بخاطر جای زخم گلوله بلکه دردی که تو قلبم حس می کردم از جام بلند شدم با وجود اینکه توان راه رفتنو بخاطر دردم نداشتم اما تمام عزم و جزمم رو جمع کردم که برم دنبال ات
۴۳.۸k
۰۵ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.