P7
P7
اون بوسه....خیلی حرف درون خودش داشت
ات به شک افتاد
ات:جیمیناا
جیمین جوری با محبت و لبخند به ات نگاه میکرد...انگار که دیگه قرار نیست ببینتش
جیمین:جانم!
ات:مشکلی با شایعاتی که پشت من هست نداری؟
نمیترسی؟
همه میگن که هرکی با من ازدواج میکنه...قبل از ازدواج میمیره...مثل یه نفرین میمونه...نمیخوام این بلا سرت بیاد
جیمین:نگران نباش عشقم...من...خیلی وقته که عاشقتم...اینو میدونستی!؟
ات:😁🙂
و در آغوش جیمین فرو رفت
مدتی گذشت
روز عروسی بود
همه خوشحال بودن
چون اتفاقی نیوفتاده بود
واسه هیچکس.....
اما زمان...اجازه خوشبختی به ات میده؟!
البته که نه....
حداقل...فعلا نه...
توی راه بودن...با ماشینشون....داشتن به کلیسا میرفتن.....
که.....
تصادف کردن....
همه رفتن بیمارستان
وضعیت ات خیلی حاد بود
کم کم....جاهاشون عوض شد
ات بهتر شد...اما جیمین....
انگار که جونشو به عزیزترین کسش داد
و...فوت کرد(دوستان فیکه پارم نکنید و البته خدانکنه)
چند روز بعد ات از بیمارستان مرخص شد
جیمین....واسش مثل یه برادر بود...خودش برادر داشت اما...جیمین یه نفر دیگه بود
همیشه مراقبش بود...کسی که همیشه بهش تکیه میکرد....وقتی چان یول فوت کرد....تنها کسی که هوای ات رو داشت جیمین بود...بقیه هم بودنااا...ولی جیمین فقط میفهمید
از بیمارستان مرخص شد
تنها کسی که مطمئن بود میومد دنبالش جیمین بود
اما....حالا هیچکس نبود
جونگ کوک و لیا هم رفته بودن سفر....و از همه جا بی خبر بودن
جوری راه میرفت انگار نمیتونست رو پاش وایسه
با چشمایی پر از تنفر به همه نگاه میکرد و گاهی هم...اشک میریخت
نمیدانستم به کجای دنیا پناه ببرم. به مغزم که انقدر هیاهو در خود جا داده یا راه بروم بر روی خرده ریزههای قلبم؟
انگار به هیچ جا تعلق نداشتم و سیمای هیچکس برایم آشنایی نداشت، فقط قلبِ سردشان را حس میکردم که در هیچکدامشان جایی برای من نیست.
هر طور که بود...خودشو به خونه رسوند...
وقتی رسید...انگار توان تو پاهاش رو از دست داده بود
افتاد زمین و شروع کرد به گریه کردن
هق هق گریه میکرد
ولی اینبار.....کسی نبود که اشکاشو پاک کنه
همیشه فقط جیمین بود....
همیشه....و فقط و فقط...اون
حالا واقعا تنها شده بود
گریه میکرد و گریه
بی وقفه....تا اینکه بالاخره خسته شد
دست از گریه برداشت....و رفت تو حموم
وان رو پر از آب سرد کرد و همونطور با لباس رفت تو آب
و دوباره خودشو اسیر خاطرات کرد تا...خوابش برد
بله...تو آب...در حقیقت...زیر آب...خوابید
اون بوسه....خیلی حرف درون خودش داشت
ات به شک افتاد
ات:جیمیناا
جیمین جوری با محبت و لبخند به ات نگاه میکرد...انگار که دیگه قرار نیست ببینتش
جیمین:جانم!
ات:مشکلی با شایعاتی که پشت من هست نداری؟
نمیترسی؟
همه میگن که هرکی با من ازدواج میکنه...قبل از ازدواج میمیره...مثل یه نفرین میمونه...نمیخوام این بلا سرت بیاد
جیمین:نگران نباش عشقم...من...خیلی وقته که عاشقتم...اینو میدونستی!؟
ات:😁🙂
و در آغوش جیمین فرو رفت
مدتی گذشت
روز عروسی بود
همه خوشحال بودن
چون اتفاقی نیوفتاده بود
واسه هیچکس.....
اما زمان...اجازه خوشبختی به ات میده؟!
البته که نه....
حداقل...فعلا نه...
توی راه بودن...با ماشینشون....داشتن به کلیسا میرفتن.....
که.....
تصادف کردن....
همه رفتن بیمارستان
وضعیت ات خیلی حاد بود
کم کم....جاهاشون عوض شد
ات بهتر شد...اما جیمین....
انگار که جونشو به عزیزترین کسش داد
و...فوت کرد(دوستان فیکه پارم نکنید و البته خدانکنه)
چند روز بعد ات از بیمارستان مرخص شد
جیمین....واسش مثل یه برادر بود...خودش برادر داشت اما...جیمین یه نفر دیگه بود
همیشه مراقبش بود...کسی که همیشه بهش تکیه میکرد....وقتی چان یول فوت کرد....تنها کسی که هوای ات رو داشت جیمین بود...بقیه هم بودنااا...ولی جیمین فقط میفهمید
از بیمارستان مرخص شد
تنها کسی که مطمئن بود میومد دنبالش جیمین بود
اما....حالا هیچکس نبود
جونگ کوک و لیا هم رفته بودن سفر....و از همه جا بی خبر بودن
جوری راه میرفت انگار نمیتونست رو پاش وایسه
با چشمایی پر از تنفر به همه نگاه میکرد و گاهی هم...اشک میریخت
نمیدانستم به کجای دنیا پناه ببرم. به مغزم که انقدر هیاهو در خود جا داده یا راه بروم بر روی خرده ریزههای قلبم؟
انگار به هیچ جا تعلق نداشتم و سیمای هیچکس برایم آشنایی نداشت، فقط قلبِ سردشان را حس میکردم که در هیچکدامشان جایی برای من نیست.
هر طور که بود...خودشو به خونه رسوند...
وقتی رسید...انگار توان تو پاهاش رو از دست داده بود
افتاد زمین و شروع کرد به گریه کردن
هق هق گریه میکرد
ولی اینبار.....کسی نبود که اشکاشو پاک کنه
همیشه فقط جیمین بود....
همیشه....و فقط و فقط...اون
حالا واقعا تنها شده بود
گریه میکرد و گریه
بی وقفه....تا اینکه بالاخره خسته شد
دست از گریه برداشت....و رفت تو حموم
وان رو پر از آب سرد کرد و همونطور با لباس رفت تو آب
و دوباره خودشو اسیر خاطرات کرد تا...خوابش برد
بله...تو آب...در حقیقت...زیر آب...خوابید
۵.۴k
۰۵ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.