آغوش گرم ... part 2
هه یونگ : امکان نداره
دکتر : متاسفم
هه یونگ : هیچ راه درمانی نداره ؟
دکتر : نه فک نکنم اینجور تومور ها خیلی نادرن و نمیشه کاریش کرد
هه یونگ : ممنونم
اون خبر باعث شوکه شدنش شده بود توی خیابون ها بی هدف قدم میزد
یعنی واقعا راهی برای نجات دادنش نبود ؟
باید زندگیه زیباش با شوهرشو دستی دستی از دست میداد؟
بعد از این خبرای شوکه کننده به بغل گرم شوهرش نیاز داشت
همین جوری که توی فکر بود سرشو آورد بالا
هه یونگ : چی ؟ ... کی هوا تاریک شد ؟
اروم اروم راه خونه را در پیش گرفت همین که وارد خونه شد
با چهره ی نگران و عصبیه جیهوپ رو به رو شد
جیهوپ : این همه وقت کجا بودی ؟ ... نمیگی من نگران میشم ؟ ... نباید اون گوشیتو جواب بدی ؟ ... گوشی برای چیه ؟ * عصبی
همین حرفا کافی بود تا اشکاش سرازیر شه و سقوط کنه توی بغل جیهوپ
جیهوپ : چیشده ؟ ... چه اتفاقی افتاده ؟ ... من دیگه عصبی نیستم ... گریه نکن ... لطفا ... منم گریم میگیره ها * یکم بغض
هه یونگ : جیهوپااا ... من ... تا سه ماه ... دیگه ... بیشتر ... زنده نیستم * گریه شدید
جیهوپ : یعنی چه ؟
هه یونگ : متاسفم ... میدونم قول دادم همیشه کنارت باشم ... اما نمی تونم * گریه
جیهوپ : چیشده ؟ ... قشنگ توضیح بده ببینم * نگران
هه یونگ : رفتم ... ازم ... مایش دادم ... جوابش اومده ... من سرطان دارم ... یه تومور خیلی بزرگ توی سرمه ... قابل درمان نیست ... و خیلی نادره ... راه درمانش ... هنوز پیدا نشده ... یعنی من ... خیلی زود میمرم * گریه ی شدید
جیهوپ : نه امکان نداره
هه یونگ : الان که داره * گریه
جیهوپ : باشه عزیزم گریه نکن ما از پسش بر میایم باهاش مبارزه میکنیم ... بیا یه چیزی بخور ... باهم در موردش فکر میکنیم... فردا میریم دکتر یه ازمایش دیگه میدیدم ... هوم ؟ * نگران
هه یونگ : باشه ... هق * گریه
جیهوپ : حالا اروم باش بیا بریم غذا بخوریم
هه یونگ : می خوام تو بغل تو بخورم
جیهوپ : باشه
هه یونگ : لبخند غمگین *
همون طور که همسرش توی بغلش بود سرشو نوازش میکرد و اروم با قاشق بهش غذا میداد بعد از این که غذا شون تموم شد
جیهوم رفت هه یونگ را خوابوند و بعد همه ی خونه را مرتب کرد و ظرفا را هم شست بعد از این که اطمینان پیدا کرد همه جا تمیزه تمیزه
رفت و انید زندگیشو بغل کردو بع خواب رفتن
...
لایک : ۱۲
کامنت : ۶
دکتر : متاسفم
هه یونگ : هیچ راه درمانی نداره ؟
دکتر : نه فک نکنم اینجور تومور ها خیلی نادرن و نمیشه کاریش کرد
هه یونگ : ممنونم
اون خبر باعث شوکه شدنش شده بود توی خیابون ها بی هدف قدم میزد
یعنی واقعا راهی برای نجات دادنش نبود ؟
باید زندگیه زیباش با شوهرشو دستی دستی از دست میداد؟
بعد از این خبرای شوکه کننده به بغل گرم شوهرش نیاز داشت
همین جوری که توی فکر بود سرشو آورد بالا
هه یونگ : چی ؟ ... کی هوا تاریک شد ؟
اروم اروم راه خونه را در پیش گرفت همین که وارد خونه شد
با چهره ی نگران و عصبیه جیهوپ رو به رو شد
جیهوپ : این همه وقت کجا بودی ؟ ... نمیگی من نگران میشم ؟ ... نباید اون گوشیتو جواب بدی ؟ ... گوشی برای چیه ؟ * عصبی
همین حرفا کافی بود تا اشکاش سرازیر شه و سقوط کنه توی بغل جیهوپ
جیهوپ : چیشده ؟ ... چه اتفاقی افتاده ؟ ... من دیگه عصبی نیستم ... گریه نکن ... لطفا ... منم گریم میگیره ها * یکم بغض
هه یونگ : جیهوپااا ... من ... تا سه ماه ... دیگه ... بیشتر ... زنده نیستم * گریه شدید
جیهوپ : یعنی چه ؟
هه یونگ : متاسفم ... میدونم قول دادم همیشه کنارت باشم ... اما نمی تونم * گریه
جیهوپ : چیشده ؟ ... قشنگ توضیح بده ببینم * نگران
هه یونگ : رفتم ... ازم ... مایش دادم ... جوابش اومده ... من سرطان دارم ... یه تومور خیلی بزرگ توی سرمه ... قابل درمان نیست ... و خیلی نادره ... راه درمانش ... هنوز پیدا نشده ... یعنی من ... خیلی زود میمرم * گریه ی شدید
جیهوپ : نه امکان نداره
هه یونگ : الان که داره * گریه
جیهوپ : باشه عزیزم گریه نکن ما از پسش بر میایم باهاش مبارزه میکنیم ... بیا یه چیزی بخور ... باهم در موردش فکر میکنیم... فردا میریم دکتر یه ازمایش دیگه میدیدم ... هوم ؟ * نگران
هه یونگ : باشه ... هق * گریه
جیهوپ : حالا اروم باش بیا بریم غذا بخوریم
هه یونگ : می خوام تو بغل تو بخورم
جیهوپ : باشه
هه یونگ : لبخند غمگین *
همون طور که همسرش توی بغلش بود سرشو نوازش میکرد و اروم با قاشق بهش غذا میداد بعد از این که غذا شون تموم شد
جیهوم رفت هه یونگ را خوابوند و بعد همه ی خونه را مرتب کرد و ظرفا را هم شست بعد از این که اطمینان پیدا کرد همه جا تمیزه تمیزه
رفت و انید زندگیشو بغل کردو بع خواب رفتن
...
لایک : ۱۲
کامنت : ۶
۱۱.۲k
۲۳ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.