فیک گنگ مافیایی ادامه پارت 17

+: اوکی...باشه من تسلیم...ببین تهیونگ شاید الان داری با خودت میگی اون چند باری هم که جونت رو نجات دادم فقط برای این بوده که اعتماد تو رو به خودم جلب کنم...ولی نه...اخه یه خورده فکر کن چرا باید جونم رو بزار کف دستم و برای جلب توجه نجاتت بدم...اصلا با عقل جور در نمیاد نه؟...خب پس بشین تا برات بگم دقیقا قصدم از این کارایی که کردم چی بوده
_: خب...میشنوم
+: خب...من تا قبل از اینکه ببینمت فکر میکردم بابات باید رییس باند باشه...اصلا خبر ندلشتم که بابات مرده...وقتی هم که باهات اشنا شدم و دیدم که پسرشی...از همون لحظه کلا فراموش کردم که برای چی عضو شدم توی باند...چون من میخواستم از پدرت انتقام بگیرم نه از تو...تو که کاری نکردی...پس لزومی نمیدیم که بخوام باهات سر شاخ بشم...تنها هدفم این بود که کلا باند مافیایی سیاه رو نابود کنم...و خب شما اگر سرمایه و پول نداشته باشید مسلما قدرت هم نخواهی داشت...پس فقط کافی بود با درست انجام دادن مأموریت هایی که بهم میدادید اعتماد تون رو جلب کنم اون وقت دیگه بهم شک نمیکردید...و راحت میتونستم از راه های مختلف بهتون ضرر وارد کنم...ولی اصلا قصدم این نبود که توی این راه کسی کشته بشه مخصوصا تو...بعد خوب فکر کردم دیدم که با ضرر وارد کردن به تو نمیتونم تو رو منصرف کنم که دست از مافیا بودن بکشی...چون میتونستی راحت فرار کنی و یه گروه دیگه تشکیل بدی

🄲🄾🄽🅃🄸🄽🅄🄴🅂