پارت ۲۲
پارت ۲۲
ات ویو
خداحافظی کردم با سگم رفتیم داخل دیدم بکجو داره میاد
بکجو:او او خانم ات چه کرده این خوشگله ر کی برات گرفته؟
ات:اینو جیمین برام خریده بود با ۲۹ تا ماشین ی عمارت هم خریده برا بعد ازدواجمون
و کل ماجرا رو تعریف کرد
بکجو:واووووووو والا این دیگه کیه
ات:خب من برم لباسمو عوض کنم تو هم با این بازی کن
بکجو:اوکی اوکی
ات ویو
فردا باید برم لباس عروس بخرم خب خب پس برم به جیمین پیام بدم
مکالمه پیامی
ات:جیمین
جیمین:بله
ات:فردا اگه میای دنبالم ساعت ۵ بریم برای خرید
جیمین:باشه پس بای
ات:بای
پایان
خب گفتم برم لباسامو عوض کنم
عوض کردمو رفتم پایین پیش بکجو دیدم داره بازی میکنه
بکجو:اسمشو بزار چیم چیم خیلی کیوته
*سگه یهو قلط می خوره*
بکجو:آیگوووووووو(یعنی ای خدا)
ات:🤣🤣🤣سکته نکنی ی وقت
خب دیگه من برم بخوابم فردا کار دارم خیلی خستم شب بخیرررر
بکجو:شب بخیر
رفتم کارای لازم رو کردم و کپیدم
صبح ساعت ۱۱
صدای آلارم گوشی رو شنیدم چون گوشیم رو تخت جفتم بود پرتش کردم اونور تخت
ات:اههههه زهرهماهیتابه درد خیار ببند دیگه اههه(فحش همیشگی ادمین)
بلند شدم قعطش کردم کارام رو کردم رفتم صبحونه بخورم دیدم بکجو داره اماده میکنه
ات:او او داداش ما ی بار بیکاره چیشده
بکجو:هیچی امروز سفارش ندارم اومدم خونه
ات:آها چی درس میکنی؟؟؟
راستی چیم چیم کو
بکجو:پنکیک ...... رفتم صبح از این وسیله بازیا براش خریدم
🤣🤣🤣🤣🤣
ات:وای خدا از دست تو خب بیا بخوریم
خوردیم ی نگا به ساعت کردم بعد زدم تو کلم ساعت ۱ بود ساعت ۵ باید میرفتم
ات ویو
خداحافظی کردم با سگم رفتیم داخل دیدم بکجو داره میاد
بکجو:او او خانم ات چه کرده این خوشگله ر کی برات گرفته؟
ات:اینو جیمین برام خریده بود با ۲۹ تا ماشین ی عمارت هم خریده برا بعد ازدواجمون
و کل ماجرا رو تعریف کرد
بکجو:واووووووو والا این دیگه کیه
ات:خب من برم لباسمو عوض کنم تو هم با این بازی کن
بکجو:اوکی اوکی
ات ویو
فردا باید برم لباس عروس بخرم خب خب پس برم به جیمین پیام بدم
مکالمه پیامی
ات:جیمین
جیمین:بله
ات:فردا اگه میای دنبالم ساعت ۵ بریم برای خرید
جیمین:باشه پس بای
ات:بای
پایان
خب گفتم برم لباسامو عوض کنم
عوض کردمو رفتم پایین پیش بکجو دیدم داره بازی میکنه
بکجو:اسمشو بزار چیم چیم خیلی کیوته
*سگه یهو قلط می خوره*
بکجو:آیگوووووووو(یعنی ای خدا)
ات:🤣🤣🤣سکته نکنی ی وقت
خب دیگه من برم بخوابم فردا کار دارم خیلی خستم شب بخیرررر
بکجو:شب بخیر
رفتم کارای لازم رو کردم و کپیدم
صبح ساعت ۱۱
صدای آلارم گوشی رو شنیدم چون گوشیم رو تخت جفتم بود پرتش کردم اونور تخت
ات:اههههه زهرهماهیتابه درد خیار ببند دیگه اههه(فحش همیشگی ادمین)
بلند شدم قعطش کردم کارام رو کردم رفتم صبحونه بخورم دیدم بکجو داره اماده میکنه
ات:او او داداش ما ی بار بیکاره چیشده
بکجو:هیچی امروز سفارش ندارم اومدم خونه
ات:آها چی درس میکنی؟؟؟
راستی چیم چیم کو
بکجو:پنکیک ...... رفتم صبح از این وسیله بازیا براش خریدم
🤣🤣🤣🤣🤣
ات:وای خدا از دست تو خب بیا بخوریم
خوردیم ی نگا به ساعت کردم بعد زدم تو کلم ساعت ۱ بود ساعت ۵ باید میرفتم
۴.۰k
۰۱ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.