وقتی به زور ازواج می کنی پارت۳۱
مادر هوسوک:حرف تو درست هست و ما هم کمکت می کنیم تا بتونی انتقام (بغض کرد)پدرت هق رو بگیری ....هق خیلی خوشحالم که تونستی قوی بشی
معاون :فردا من تدارکات رو انجام میدم و همه ی باندها رو جمع می کنم تا در مهمونی شما رو رئیس این باند بنامیم
تا چند روز دیگه جشن رو انجام میدیم .
))))یه سوال اینجا هست که چرا بچه۱۰ساله رو می خوان بکنن رئیس باند به این قدرتمندی کسی هم مخالفت نمی کنه؟ مادر هوسوک خودش هم مافیا هست و قدرت زیادی خودش و پدرش باهم داشتند
معاون هم باهم خیلی نزدیک هستند
وهوسوک هم از ۵سالگی برای جانشینی آماده میشده
حالا مادر هوسوک چرا خودش نمیشه رئیس باند.؟چون این باند میراث خانوادی پدر هوسوک بوده فقط کسی که از خون پدر هوسوک اینا باشه می تونه رئیس این باند بشه
و حالا هم که پسرش هست چرا مادرش رئیس بشه
اوکی
سوال داشتید کامنتا بگید)))))))))))))😁😁😁😁😁
هوسوک:باشه
پایان فلش بک
))))ا.ت هم فلش بکش رو می زارم )))))
آجوما :می دونم ارباب من از همون لحظه کنار شما بودم
هوسوک:پس چرا این کار رو باهام کردی که دوباره یاد خاطراتم بیوفتم
هوسوک غرید:یاد اون نقاشایی که کشیدم
من انتقامم رو از این دختر می گیرم
هوسوک رفت بیرون و آجوما همونجا افتاد و گریه می کرد
هوسوک رفت توی اتاق و بطری ویسکی رو از توی کمد در آورد و توی لیوان ریخت
یک لیوان
دو لیوان
سه لیوان
چهار لیوان
واقعا زیاد خورده بود ولی بازم جامش رو پر می کرد و می خورد
با اینکه می دونست به خودش آسیب می زنه
لیوان پنجم
لیوان ششم
هنوز عصبانی بود و تند تند می خورد
توی هفتمین لیوان م..ست شد
لیوان رو از روی میز کنار زد که باصدای گوش خراشی شکست و سکوت اتاقش رو به هم ریخت از عصبانیت بلند شد در اتاق رو باز کرد و به سمت اتاق مشترکشون رفت
توی راه خدمتکارایی رو میدید که از ترس می لرزیدن
چون اربابشون رو هیچ وقت اینطوری ندیده بودن
خب حق هم داشت یاد خلطراتی که به سختی فراموشش کرده بود می نداختش ولی هنوز هم دنبال انتقامش بود
جلوی در رسید در رو زود قفلس رو باز کرد
ا.ت ویو
روی زمین سرد افتاده بودم نمی دونم چقدر گذشت
یک مین
۲۰مین
یایک ساعت
بلند شدم و با دستای لزون به در زدم که کسی باز کنه ولی باز نمی کردن
دوباره افتادم و خودم رو به گوشه اتاق رسوندم
همون جا به پشت دراز کشیدم فهمیدم خیلی درد دارم دوباره به پشت چرخیدم که صدای به هم زدن در اومد بعدش سایه یکی بالای سَرم نمایان شد
چون دستم جلوی چشمم بود نمی دیدم
دستم رو برداشتم که دیدم هوسوک بالای سرم وایساده
از قیافش و بوی ا.ل.ک.ل معلوم هست خیلی خورده
چرا به خودش اسیب زده
بدون اینکه بفهمم چی کار می کنم
بلند شدم و دستم زو سمت گونش بردم و نوازشش کردم
که دستم رو گرفت و........
معاون :فردا من تدارکات رو انجام میدم و همه ی باندها رو جمع می کنم تا در مهمونی شما رو رئیس این باند بنامیم
تا چند روز دیگه جشن رو انجام میدیم .
))))یه سوال اینجا هست که چرا بچه۱۰ساله رو می خوان بکنن رئیس باند به این قدرتمندی کسی هم مخالفت نمی کنه؟ مادر هوسوک خودش هم مافیا هست و قدرت زیادی خودش و پدرش باهم داشتند
معاون هم باهم خیلی نزدیک هستند
وهوسوک هم از ۵سالگی برای جانشینی آماده میشده
حالا مادر هوسوک چرا خودش نمیشه رئیس باند.؟چون این باند میراث خانوادی پدر هوسوک بوده فقط کسی که از خون پدر هوسوک اینا باشه می تونه رئیس این باند بشه
و حالا هم که پسرش هست چرا مادرش رئیس بشه
اوکی
سوال داشتید کامنتا بگید)))))))))))))😁😁😁😁😁
هوسوک:باشه
پایان فلش بک
))))ا.ت هم فلش بکش رو می زارم )))))
آجوما :می دونم ارباب من از همون لحظه کنار شما بودم
هوسوک:پس چرا این کار رو باهام کردی که دوباره یاد خاطراتم بیوفتم
هوسوک غرید:یاد اون نقاشایی که کشیدم
من انتقامم رو از این دختر می گیرم
هوسوک رفت بیرون و آجوما همونجا افتاد و گریه می کرد
هوسوک رفت توی اتاق و بطری ویسکی رو از توی کمد در آورد و توی لیوان ریخت
یک لیوان
دو لیوان
سه لیوان
چهار لیوان
واقعا زیاد خورده بود ولی بازم جامش رو پر می کرد و می خورد
با اینکه می دونست به خودش آسیب می زنه
لیوان پنجم
لیوان ششم
هنوز عصبانی بود و تند تند می خورد
توی هفتمین لیوان م..ست شد
لیوان رو از روی میز کنار زد که باصدای گوش خراشی شکست و سکوت اتاقش رو به هم ریخت از عصبانیت بلند شد در اتاق رو باز کرد و به سمت اتاق مشترکشون رفت
توی راه خدمتکارایی رو میدید که از ترس می لرزیدن
چون اربابشون رو هیچ وقت اینطوری ندیده بودن
خب حق هم داشت یاد خلطراتی که به سختی فراموشش کرده بود می نداختش ولی هنوز هم دنبال انتقامش بود
جلوی در رسید در رو زود قفلس رو باز کرد
ا.ت ویو
روی زمین سرد افتاده بودم نمی دونم چقدر گذشت
یک مین
۲۰مین
یایک ساعت
بلند شدم و با دستای لزون به در زدم که کسی باز کنه ولی باز نمی کردن
دوباره افتادم و خودم رو به گوشه اتاق رسوندم
همون جا به پشت دراز کشیدم فهمیدم خیلی درد دارم دوباره به پشت چرخیدم که صدای به هم زدن در اومد بعدش سایه یکی بالای سَرم نمایان شد
چون دستم جلوی چشمم بود نمی دیدم
دستم رو برداشتم که دیدم هوسوک بالای سرم وایساده
از قیافش و بوی ا.ل.ک.ل معلوم هست خیلی خورده
چرا به خودش اسیب زده
بدون اینکه بفهمم چی کار می کنم
بلند شدم و دستم زو سمت گونش بردم و نوازشش کردم
که دستم رو گرفت و........
۴۳.۱k
۳۱ فروردین ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.