عشق سیاه پارت ۱۱
دکتر: خانم کیم بچه ی شما دختره
یونا : وایی میساکی من عاشق دخترم
میساکی : مرسی خانم دکتر
اومدیم از مطب بیرون و رفتیم خونه نشستیم با یونا حرف زدیم شب سر شام نشسته بودیم و داشتیم باهم حرف میزدیم
کای : میساکی من خودم کار داشتم اما یه نفرو فرستادم چند تا خونه برات پیدا کرد با یونا فردا برو ببینشون
میساکی : اوه ممنون
پرش زمانی به صبح
ویو میساکی
صبح از خواب بیدار شدم خیلی دلم نودل میخواست دستمو گذاشتم رو شکمم
میساکی : دختر مامانی نودل میخواد الان میرم بهت میدم عزیزم
یونا : چیشده
میساکی : فکر کنم این کوچولو نودل میخواد
یونا : آخی عزیزم الان برات درست میکنم
ویو میساکی
رفتیم با یونا چند تا خونه دیدیم که یکیش مورد پسند من بود رفتم خونه کای وسایلمو برداشتم
میساکی : ببخشید عزیزم این مدت خیلی بهتون زحمت دادم
یونا : این چه حرفیه اتفاقا منم این مدت احساس تنهایی نمیکردم هر چی لازم داشتی به ما بگو
کای : مواظب اون کوچولو هم باش
میساکی : حتما خداحافظ
رفتم خونه خودم وسایلمو چیدم و گرفتم خوابیدم
۴ سال بعد
ویو میساکی
توی این ۴ سال من دخترم به دنیا اومد اسمش هیونا ست منم خودم توی یه شرکت مد و فشن کار میکنم هیونا هر موقع از من سراغ باباشو میگیره میگم اون مارو تنها گذاشته یه مدت هم لونا و میرا با کوک و جیمین اومدن پیشم اما واسه تفریح و دارن توی یه ویلا زندگی میکنن تو همین فکرا بودم که گوشیم زنگ خورد
ویو تهیونگ
توی این ۴ سال خیلی چیزا عوض شد من فهمیدم که اون دختره منو به خاطر پولم میخواد خیلی ساله که از میساکی خبر ندارم دلم براش تنگ شده یعنی الان کجاست یه مدت رفتم شینهای خونه سوجون تا اینکه فهمیدم میساکی اینجاست و توی شرکت مد و فشن کار میکنه چون سوجون هم اونجاست رفتم شرکتش که منشیش گفت نیست گفتم بهش زنگ بزن
میساکی : بله
منشی : خانم کیم یه آقایی اومدن میخوان شمارو ببینن
میساکی : کیه ؟
منشی : نمیدونم اسمشون رو نمیگن
میساکی : خیلی خب الان میام
رفتم هیونا رو گذاشتم پیش لونا و میرا و رفتم شرکت و با چیزی که دیدم شوکه شدم اون .......
گایز فردا بازم امتحان دارم و پارت بعد رو حتما براتون میذارم :)
یونا : وایی میساکی من عاشق دخترم
میساکی : مرسی خانم دکتر
اومدیم از مطب بیرون و رفتیم خونه نشستیم با یونا حرف زدیم شب سر شام نشسته بودیم و داشتیم باهم حرف میزدیم
کای : میساکی من خودم کار داشتم اما یه نفرو فرستادم چند تا خونه برات پیدا کرد با یونا فردا برو ببینشون
میساکی : اوه ممنون
پرش زمانی به صبح
ویو میساکی
صبح از خواب بیدار شدم خیلی دلم نودل میخواست دستمو گذاشتم رو شکمم
میساکی : دختر مامانی نودل میخواد الان میرم بهت میدم عزیزم
یونا : چیشده
میساکی : فکر کنم این کوچولو نودل میخواد
یونا : آخی عزیزم الان برات درست میکنم
ویو میساکی
رفتیم با یونا چند تا خونه دیدیم که یکیش مورد پسند من بود رفتم خونه کای وسایلمو برداشتم
میساکی : ببخشید عزیزم این مدت خیلی بهتون زحمت دادم
یونا : این چه حرفیه اتفاقا منم این مدت احساس تنهایی نمیکردم هر چی لازم داشتی به ما بگو
کای : مواظب اون کوچولو هم باش
میساکی : حتما خداحافظ
رفتم خونه خودم وسایلمو چیدم و گرفتم خوابیدم
۴ سال بعد
ویو میساکی
توی این ۴ سال من دخترم به دنیا اومد اسمش هیونا ست منم خودم توی یه شرکت مد و فشن کار میکنم هیونا هر موقع از من سراغ باباشو میگیره میگم اون مارو تنها گذاشته یه مدت هم لونا و میرا با کوک و جیمین اومدن پیشم اما واسه تفریح و دارن توی یه ویلا زندگی میکنن تو همین فکرا بودم که گوشیم زنگ خورد
ویو تهیونگ
توی این ۴ سال خیلی چیزا عوض شد من فهمیدم که اون دختره منو به خاطر پولم میخواد خیلی ساله که از میساکی خبر ندارم دلم براش تنگ شده یعنی الان کجاست یه مدت رفتم شینهای خونه سوجون تا اینکه فهمیدم میساکی اینجاست و توی شرکت مد و فشن کار میکنه چون سوجون هم اونجاست رفتم شرکتش که منشیش گفت نیست گفتم بهش زنگ بزن
میساکی : بله
منشی : خانم کیم یه آقایی اومدن میخوان شمارو ببینن
میساکی : کیه ؟
منشی : نمیدونم اسمشون رو نمیگن
میساکی : خیلی خب الان میام
رفتم هیونا رو گذاشتم پیش لونا و میرا و رفتم شرکت و با چیزی که دیدم شوکه شدم اون .......
گایز فردا بازم امتحان دارم و پارت بعد رو حتما براتون میذارم :)
۸.۱k
۱۶ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.