پارت دوم شوالیه های پنهان
پارت دوم شوالیه های پنهان
--------------------------------------------------------------------------
داشتم کل ساختمون رو میگشتم که یک پیشخدمتی پیشم اومد
پیشخدمت : سلام بانوی من ، روزتون بخیر خیلی خوش اومدید
لبخندی زدم و گفتم : اوه خیلی ممنون ، ببخشید ولی افرادی که قراره بهشون تدریس کنم کجان؟
پیشخدمت : فردا از چین میرسن ، تا اونموقع شما رو تا اتاقتون همراهی میکنم
تو فکرم با خودم گفتم : چین؟برای چی؟
بعد جواب پیشخدمت رو دادم و تا اتاقم همراهیم کرد
هیستوریا : آریگاتو گزایماس(خم شدن به نشانه احترام)
پیشخدمت بدون اینکه حرفی بزنه خم میشه و از اینجا میره
در اتاقمو بستم و یکم رو تختم دراز کشیدم ، واقعا که تخت نرمی بود ... نمیدونم چجوری خوابم برد ...
ساعت چهار شب از خواب بخاطر صدای دعوا بلند شدم ، در اتاقمو باز کردم و دیدم جلوی چند اتاق بعد تر از اتاق من ، دو پسر در حال دعوا کردنن
داشتم به دعواشون گوش میدادم و فهمیدم موضوع دعوا کردنشون صبحونه فردا بود یکی میگفت باید پنکیک باشه اون یکی میگفت باید استیک باشه
خیلی مسخره بود و میخواستم به این دعواشون پایان بدم برای همین از اتاق بیرون اومدم ، عینکم رو یادم رفته بود ولی سعی کردم راهمو پیدا کنم
یکی از پسرا : هوی تو دیگه کی ای؟
هیستوریا که جهتش رو به اون پسره نیست : آم من هیستوریا رز هستم برای تدریس به اینجا اومدم ، و اینکه شما دو تا چرا دعوا میکنین؟
هردو پسر زدن زیر خنده نمیدونم چرا ، بعد متوجه شدم روبه اونا نیستم بلکه دارم با دیوار حرف میزنم /////:
---------------------------------------------------------------------------------------------------------
پایان پارت دوم
ببخشید دیشب نزاشتم سرم شلوغ بود^^
--------------------------------------------------------------------------
داشتم کل ساختمون رو میگشتم که یک پیشخدمتی پیشم اومد
پیشخدمت : سلام بانوی من ، روزتون بخیر خیلی خوش اومدید
لبخندی زدم و گفتم : اوه خیلی ممنون ، ببخشید ولی افرادی که قراره بهشون تدریس کنم کجان؟
پیشخدمت : فردا از چین میرسن ، تا اونموقع شما رو تا اتاقتون همراهی میکنم
تو فکرم با خودم گفتم : چین؟برای چی؟
بعد جواب پیشخدمت رو دادم و تا اتاقم همراهیم کرد
هیستوریا : آریگاتو گزایماس(خم شدن به نشانه احترام)
پیشخدمت بدون اینکه حرفی بزنه خم میشه و از اینجا میره
در اتاقمو بستم و یکم رو تختم دراز کشیدم ، واقعا که تخت نرمی بود ... نمیدونم چجوری خوابم برد ...
ساعت چهار شب از خواب بخاطر صدای دعوا بلند شدم ، در اتاقمو باز کردم و دیدم جلوی چند اتاق بعد تر از اتاق من ، دو پسر در حال دعوا کردنن
داشتم به دعواشون گوش میدادم و فهمیدم موضوع دعوا کردنشون صبحونه فردا بود یکی میگفت باید پنکیک باشه اون یکی میگفت باید استیک باشه
خیلی مسخره بود و میخواستم به این دعواشون پایان بدم برای همین از اتاق بیرون اومدم ، عینکم رو یادم رفته بود ولی سعی کردم راهمو پیدا کنم
یکی از پسرا : هوی تو دیگه کی ای؟
هیستوریا که جهتش رو به اون پسره نیست : آم من هیستوریا رز هستم برای تدریس به اینجا اومدم ، و اینکه شما دو تا چرا دعوا میکنین؟
هردو پسر زدن زیر خنده نمیدونم چرا ، بعد متوجه شدم روبه اونا نیستم بلکه دارم با دیوار حرف میزنم /////:
---------------------------------------------------------------------------------------------------------
پایان پارت دوم
ببخشید دیشب نزاشتم سرم شلوغ بود^^
۷.۶k
۱۶ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.