راکون کچولو مو صورتی
راکون کچولو مو صورتی
p6
من:باشه
محکم تر بغلم کرد
آقای هندر سون: توضیح بده چی شده فورجر
این حرفو که گفت
بدنم مور مور شد
سرم گیج رفت
ووحشت زده شدم
از بغل دامیان بیرون اومدم
و با چشمای وحشت زده نگاش کردم
باید حرف میزدم تمام توانمو جمع کردم
من:با ح ح ح حس خیسی
س س سرم بی بی بیدار شدم
دامیان:آنیا داری میلرزی
لازم نیس توضیح بدی
من:د د دیدم پ پ پرستار
یه گ گ گوشه افتاده
و و و خون ریزی داشتو
کمی از خونش ریخت رو صورتم
وبعد به صورتم اشاره کردم
روی گونم مقداری خون ریخته بود
اشکام سر میخوردن و داشتن
میشستنش
دامیان:آنیا مجبور نیستی
من:من خ خ خواب بودم
حج جک گفت
که میخواست
بی بی بیاد تو ااما
پ پ پرستار نمیزاشت
هق هق
دامیان:کافیه
آنیا با گفتن این حرفا
اون صحنه ها
از جلو چشمش رد میشن
و زجر میکشه
پرستار مرده
دیگه نمیشه کاریش کرد
لطفاً تمومش کنید
آنیا لازم نیس توضیح بدی
وبعد دستمو گرفت و برد
که بشینم
و بعد صندلی ش رو با صندلیم
جا به جا کرد
من:اما
دامیان:مهم نیس/لبخند
بشین
من:ممنونم
نشستم
که یاد جک افتادم
اگه یه صلاح دیگه همراه
خودش داشته باشه چی
نه نباید بزارم
پس تمام تمام تلاشم رو کردم و
توضیح دادم که چه اتفاقی افتاده
من: لطفاً هق کمکم هق کنید
اگه یه صلاح دیگه هق داشته
هق باشه هق ممکنه خودشو بکشه
دامیان:الان میرم اونجا گریه نکن
باشه
وبلند شد
ذهنم:نباید بره اگه بره ممکنه
که جک بهش آسیب بزنه
من دوسش دارم
نمیخوام آسیبی ببینه
پشت لباسشو گرفتم
من:نه نمیشه ممکنه.. .
دامیان:من دوست دارم کله صورتی
نمیخوام دوباره گریه کنی
نمیخوام آسیب ببینی
آروم و کوتاه گونمو بوسید
من: منم دقیقا به همین
دلیل نمیخوام بری
دامیان: آنیا نمیخوام
ببینم دوباره زجر میکشی
میرم اونجا قول میدم با هاش
درگیر نشم
بغلم کرد
من: من میزارم بری ولی
منم باید باهات بیام
دامیان:اما اینجوری که
دوباره اون صحنه
ها میان جلو چشمات
من:اون آسیبی به من نمیزنه
نگران نباش
دامیان: از کجا مطمعنی
من: خودت میدونی
دامیان:درسته
بلند شدم
دستمو گرفت
داشتیم می رفتیم که
آقای هندرسون:ما اینجا بز یم
باید اول اجازه بگیرید
من:ببخشید میشه بریم که
آقای هندرسون:خیره خوب
میتونید برید
من:ممنونم
و رفتیم
دامیان:آنیا
من:چیه
دامیان: اگه اتفاقی واست
بیفته من خودمو نمیبخشم
من: نگران نباش اتفاقی نمیافته
رسیدیم
دامیان:برو پشتم
من:چرا
دامیان:دوست ندارم
ببینتت
من:باشه و رفتم پشت سرش
رفتیم تو
جک نشسته بود یه
گوشه انگار منتظر ما بود
دامیان:یه سوال دارم
چرا اینقدر آنیا رو زجر میدی
جک نگامون کرد
جک:اگه تو نباشی زجرش نمیدادم
چی داره میگه
از پشت دامیان اومد بیرون
من:حد خودتو بدون
ویسگون نزاشت
p6
من:باشه
محکم تر بغلم کرد
آقای هندر سون: توضیح بده چی شده فورجر
این حرفو که گفت
بدنم مور مور شد
سرم گیج رفت
ووحشت زده شدم
از بغل دامیان بیرون اومدم
و با چشمای وحشت زده نگاش کردم
باید حرف میزدم تمام توانمو جمع کردم
من:با ح ح ح حس خیسی
س س سرم بی بی بیدار شدم
دامیان:آنیا داری میلرزی
لازم نیس توضیح بدی
من:د د دیدم پ پ پرستار
یه گ گ گوشه افتاده
و و و خون ریزی داشتو
کمی از خونش ریخت رو صورتم
وبعد به صورتم اشاره کردم
روی گونم مقداری خون ریخته بود
اشکام سر میخوردن و داشتن
میشستنش
دامیان:آنیا مجبور نیستی
من:من خ خ خواب بودم
حج جک گفت
که میخواست
بی بی بیاد تو ااما
پ پ پرستار نمیزاشت
هق هق
دامیان:کافیه
آنیا با گفتن این حرفا
اون صحنه ها
از جلو چشمش رد میشن
و زجر میکشه
پرستار مرده
دیگه نمیشه کاریش کرد
لطفاً تمومش کنید
آنیا لازم نیس توضیح بدی
وبعد دستمو گرفت و برد
که بشینم
و بعد صندلی ش رو با صندلیم
جا به جا کرد
من:اما
دامیان:مهم نیس/لبخند
بشین
من:ممنونم
نشستم
که یاد جک افتادم
اگه یه صلاح دیگه همراه
خودش داشته باشه چی
نه نباید بزارم
پس تمام تمام تلاشم رو کردم و
توضیح دادم که چه اتفاقی افتاده
من: لطفاً هق کمکم هق کنید
اگه یه صلاح دیگه هق داشته
هق باشه هق ممکنه خودشو بکشه
دامیان:الان میرم اونجا گریه نکن
باشه
وبلند شد
ذهنم:نباید بره اگه بره ممکنه
که جک بهش آسیب بزنه
من دوسش دارم
نمیخوام آسیبی ببینه
پشت لباسشو گرفتم
من:نه نمیشه ممکنه.. .
دامیان:من دوست دارم کله صورتی
نمیخوام دوباره گریه کنی
نمیخوام آسیب ببینی
آروم و کوتاه گونمو بوسید
من: منم دقیقا به همین
دلیل نمیخوام بری
دامیان: آنیا نمیخوام
ببینم دوباره زجر میکشی
میرم اونجا قول میدم با هاش
درگیر نشم
بغلم کرد
من: من میزارم بری ولی
منم باید باهات بیام
دامیان:اما اینجوری که
دوباره اون صحنه
ها میان جلو چشمات
من:اون آسیبی به من نمیزنه
نگران نباش
دامیان: از کجا مطمعنی
من: خودت میدونی
دامیان:درسته
بلند شدم
دستمو گرفت
داشتیم می رفتیم که
آقای هندرسون:ما اینجا بز یم
باید اول اجازه بگیرید
من:ببخشید میشه بریم که
آقای هندرسون:خیره خوب
میتونید برید
من:ممنونم
و رفتیم
دامیان:آنیا
من:چیه
دامیان: اگه اتفاقی واست
بیفته من خودمو نمیبخشم
من: نگران نباش اتفاقی نمیافته
رسیدیم
دامیان:برو پشتم
من:چرا
دامیان:دوست ندارم
ببینتت
من:باشه و رفتم پشت سرش
رفتیم تو
جک نشسته بود یه
گوشه انگار منتظر ما بود
دامیان:یه سوال دارم
چرا اینقدر آنیا رو زجر میدی
جک نگامون کرد
جک:اگه تو نباشی زجرش نمیدادم
چی داره میگه
از پشت دامیان اومد بیرون
من:حد خودتو بدون
ویسگون نزاشت
۲.۸k
۰۶ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.