جادوی شکوه پارت 29
جادوی شکوه پارت 29
از دید ریوشی*
صب داشتم میرفتم بیرون که یهو آیکو سان رو دیدم،به قصیه مشکوک شدم که چرا آیکو سان اومده ،بعدش فهمیدم قراره سرم یگب فنا بره -_-
دستگیرم کردن بردنم زندان ،نیم ساعتی که گذشت،از شانس بدمون یومه چان هم اضافه شد
ریوشی: یومه چان توعم دستگیر کردن
یومه: نه بردنم شهر بازی^^
ریوشی: زبون نیست که...
یومه: منتظر ادامه حرفتم
ریوشی: بجای این مسخره بازیا باید به فکر این باشیم که چطوری از اینجا نجات پیدا کنیم به احتمال زیاد میبرمون پای دار
یومه: عوم ارع ولی هیچکار نمیتونیم بکنیم ما الان تو اداره پلیس ملی هستیم همه جا پر دوربین نگهبان و کلی در که با رمز خاص و اثر انگشت باز میشه
ریوشی: پس کارمون ساختس
یومه: شاید
ریوشی: یعنی چی شاید هیچ راهی نیـ..
فکری داری؟
یومه: نه^^
ریوشی: عالی^^
یه مامور اومد سراغمون ،میخواست ازمون درباره مافیا حرف بکشه ،شکنجه هم کردن،ولی فایده نداشت
یومه: دیگ نا ندارم پدصگ خیلی زور داشت
ریوشی: عوم،فک کنم دنده ام شکسته
آیکو: اومدن* خب چند تا سوال دارم
یومه: بپرس
آیکو: چرا هینا رو کشتین
یومه: خیانت کرد
آیکو: عا... جنازش چی؟
یومه: دفنش کردیم
آیکو: تچ.... برا خودتون میبرید و میدوزید
به هر حال حکمتون اعدامه
ریوشی: هعی جون مرگ شدیم^^
یومه: هنو که نمردی
ریوشی: به هر حال قراره بمیریم
آیکو: خب دیگ روز خوش رفتن*
یومه: دراز کشیدن اواز خوندن*
ریوشی: هعی زندگی -_-
یومه: چیه
ریوشی: خدا شفات بده
یومه: ولی تورو نده یه شکم بخندیم😂
ریوشی: هه هه-_-
که یهو در باز شد*
ادامه دارد
از دید ریوشی*
صب داشتم میرفتم بیرون که یهو آیکو سان رو دیدم،به قصیه مشکوک شدم که چرا آیکو سان اومده ،بعدش فهمیدم قراره سرم یگب فنا بره -_-
دستگیرم کردن بردنم زندان ،نیم ساعتی که گذشت،از شانس بدمون یومه چان هم اضافه شد
ریوشی: یومه چان توعم دستگیر کردن
یومه: نه بردنم شهر بازی^^
ریوشی: زبون نیست که...
یومه: منتظر ادامه حرفتم
ریوشی: بجای این مسخره بازیا باید به فکر این باشیم که چطوری از اینجا نجات پیدا کنیم به احتمال زیاد میبرمون پای دار
یومه: عوم ارع ولی هیچکار نمیتونیم بکنیم ما الان تو اداره پلیس ملی هستیم همه جا پر دوربین نگهبان و کلی در که با رمز خاص و اثر انگشت باز میشه
ریوشی: پس کارمون ساختس
یومه: شاید
ریوشی: یعنی چی شاید هیچ راهی نیـ..
فکری داری؟
یومه: نه^^
ریوشی: عالی^^
یه مامور اومد سراغمون ،میخواست ازمون درباره مافیا حرف بکشه ،شکنجه هم کردن،ولی فایده نداشت
یومه: دیگ نا ندارم پدصگ خیلی زور داشت
ریوشی: عوم،فک کنم دنده ام شکسته
آیکو: اومدن* خب چند تا سوال دارم
یومه: بپرس
آیکو: چرا هینا رو کشتین
یومه: خیانت کرد
آیکو: عا... جنازش چی؟
یومه: دفنش کردیم
آیکو: تچ.... برا خودتون میبرید و میدوزید
به هر حال حکمتون اعدامه
ریوشی: هعی جون مرگ شدیم^^
یومه: هنو که نمردی
ریوشی: به هر حال قراره بمیریم
آیکو: خب دیگ روز خوش رفتن*
یومه: دراز کشیدن اواز خوندن*
ریوشی: هعی زندگی -_-
یومه: چیه
ریوشی: خدا شفات بده
یومه: ولی تورو نده یه شکم بخندیم😂
ریوشی: هه هه-_-
که یهو در باز شد*
ادامه دارد
۱.۶k
۲۸ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.