Black Cigarette P29
__چند ساعت بعد__
جونگکوک جیمین را روی پله ها در حال سیگار کشیدن، پیدا کرد.
چشمانش دو کاسه خون و صورت و دست و پاهایش از سرما سفید شده بود. روی پله نشست و چشمان جیمین را متوجه حضور خود کردند.
"چیشد کوک؟"Jimin
صدایش درد و نگرانی را نمایان می کرد.
چشمانش را بست. چه جوابی داشت؟ به جیمین معشوقه اش چه میگفت؟...
"کوک؟" Jimin
به سمت جونگکوک بر میگردد و به چشمانش نگاه میکند.
"جوابمو بده،با توام لعنتی!" Jimin
"چی میخوای بگم جیم؟ چی دارم که بهت بگم؟" Jungkook
"بهم بگو چه اتفاقی برای سونی
افتاده...همین."Jimin
جونگکوک لبانش را تر کرد.
"متاسفم جیمین کاری از دستم بر نمیاد... وضعیت سونی اصلأ خوب نیست."Jungkook
" یعنی چی؟ چی داری میگی؟"Jimin
صدایش پر از بغض بود و خودش را کنترل میکرد و آسمانش روانه گونه های سردش نشوند.
جونگکوک تنها سکوت کرد.
از روی پله ها بلند شد و سیگار را روی زمین انداخت و لهش کرد.
افسوس میخورد که به سونی حسش را نگفته بود. سونی داشت تنهایش می گذاشت و کاری از دست او بر نمی آمد...از دست هیچکس بر نمی آمد. عشق دردانه اش... صد افسوس که این پایان خوشی برایش نبود.
* __طلوع خورشید__ *روز ۲ نوامبر
روی لبه تخت کنار سونی به خواب رفته بود. اگر ازش میپرسیدند هنوز امید داشت که سونی برگردد... امیدی واهی!
تنها یک تکه گوشت و با چند دستگاه روشن و جسمی که چشمانش بسته بود...چشمانی که امید جیمین بودند؛به این معنی بود که امید جیمین خاموش شده بود.
جونگکوک جیمین را روی پله ها در حال سیگار کشیدن، پیدا کرد.
چشمانش دو کاسه خون و صورت و دست و پاهایش از سرما سفید شده بود. روی پله نشست و چشمان جیمین را متوجه حضور خود کردند.
"چیشد کوک؟"Jimin
صدایش درد و نگرانی را نمایان می کرد.
چشمانش را بست. چه جوابی داشت؟ به جیمین معشوقه اش چه میگفت؟...
"کوک؟" Jimin
به سمت جونگکوک بر میگردد و به چشمانش نگاه میکند.
"جوابمو بده،با توام لعنتی!" Jimin
"چی میخوای بگم جیم؟ چی دارم که بهت بگم؟" Jungkook
"بهم بگو چه اتفاقی برای سونی
افتاده...همین."Jimin
جونگکوک لبانش را تر کرد.
"متاسفم جیمین کاری از دستم بر نمیاد... وضعیت سونی اصلأ خوب نیست."Jungkook
" یعنی چی؟ چی داری میگی؟"Jimin
صدایش پر از بغض بود و خودش را کنترل میکرد و آسمانش روانه گونه های سردش نشوند.
جونگکوک تنها سکوت کرد.
از روی پله ها بلند شد و سیگار را روی زمین انداخت و لهش کرد.
افسوس میخورد که به سونی حسش را نگفته بود. سونی داشت تنهایش می گذاشت و کاری از دست او بر نمی آمد...از دست هیچکس بر نمی آمد. عشق دردانه اش... صد افسوس که این پایان خوشی برایش نبود.
* __طلوع خورشید__ *روز ۲ نوامبر
روی لبه تخت کنار سونی به خواب رفته بود. اگر ازش میپرسیدند هنوز امید داشت که سونی برگردد... امیدی واهی!
تنها یک تکه گوشت و با چند دستگاه روشن و جسمی که چشمانش بسته بود...چشمانی که امید جیمین بودند؛به این معنی بود که امید جیمین خاموش شده بود.
۵.۱k
۲۶ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.