Part 19
Part 19
سویا: عااااا
تهیونگ: آره و حالا ما یعنی تو انتقام مادر رو میگیری
سویا: عوم
تهیونگ: ببینم چیزی شده؟
سویا: نه ( ناراحت)
تهیونگ: پس چرا ناراحتی؟
سویا: میدونی چیه؟ دارم به این فکر میکنم که چرا همچین کاری کرد؟
تهیونگ: منم نمیدونم چرا فقط میدونم اون این کارو کرده
سویا: هعی....راستی باید یه خونه جدا برام بگیرید
تهیونگ: چرا؟
سویا: ندیدی امروز چه بلایی سرم اومد من که نمیتونم هر دفعه ببرمش هتل که
تهیونگ: ها راست میگی...باشه یکی همون نزدیکیا برات جور میکنم
سویا: اوکی ممنون...من دیگه میرم بخوابم شب بخیر
تهیونگ: شب تو هم بخیر
سویا ویو
از اتاق تهیوتگ اومدم بیرون به طرف اتاق خودم حرکت کردم وارد شدم و لباس خوابم رو پوشیدم آرایشم رو پاک کردم و خودم رو پرت کردم رو تخت...به این فکر میکردم که چرا یونگی همچین کاری کرده بهش نمیاد همچین کاری کنه ولی خوب تهیونگ مطمئنه که کاره اونه و من انتقام رو میگیرم با همین فکرا خوابم برد
.......
کای: رئیس میخواید زندگی دختره رو در بیارم؟
یونگی: نه
کای: چرا
یونگی: نمیدونم ولی یه حسی بهم میگه باید بهش اعتماد کنم نمیدونم چرا حس عجیبی بهش دارم انگار قبلا دیدمش انگار ما خیلی وقته که همو میشناسیم نمیدونم چرا همچین حسی رو بهش دارم
کای : چشم قربان
......
سویا ویو
صبح شده بود کار های لازم رو انجام دادم یه مکایپ لایت کردم و یه لباس سرهمی پوشیدم و راه افتادم سر میز نشستم صبحانم رو خوردم و سوار ماشین خودم شدم و حرکت کردم رسیدم دم شرکت ماشینم رو توی پارکینگ پارک کردم و به طرف اتاق کار رفتم توی راه یه قهوه گرفتم و همینطور که میخوردم به سمت اتاقم میرفتم رسیدم توی دم اتاق تقه ای به در زدم و وارد شدم کسی نبود درسته هنوز نیومده بودن پشت میزم نشستم و کامپیوتر رو روشن کردم پرونده کارو جلوم گذاشتم و شروع کردم به کار کردن که بعد از نیم ساعت اون اومد از جام بلند شدم و تعظیم کوتاهی کردم
سویا: سلام رئیس خوش اومدید
یونگی: ممنون حالتون خوبه؟
سویا: بله خیلی ممنون شما خوبید؟
یونگی: خوبم....میتونی بشینی و به کارت ادامه بدی
سویا: باشه ممنون
خوب باید یه جوری دلش رو به دست بیام ولی باید ای مخم رو به کار بگیرم حالا چیکار کنم؟
یونگی: کای...کای
کای: بله رئیس
یونگی: یه قهوه برام بیار
.........
ادامه دارد....
سویا: عااااا
تهیونگ: آره و حالا ما یعنی تو انتقام مادر رو میگیری
سویا: عوم
تهیونگ: ببینم چیزی شده؟
سویا: نه ( ناراحت)
تهیونگ: پس چرا ناراحتی؟
سویا: میدونی چیه؟ دارم به این فکر میکنم که چرا همچین کاری کرد؟
تهیونگ: منم نمیدونم چرا فقط میدونم اون این کارو کرده
سویا: هعی....راستی باید یه خونه جدا برام بگیرید
تهیونگ: چرا؟
سویا: ندیدی امروز چه بلایی سرم اومد من که نمیتونم هر دفعه ببرمش هتل که
تهیونگ: ها راست میگی...باشه یکی همون نزدیکیا برات جور میکنم
سویا: اوکی ممنون...من دیگه میرم بخوابم شب بخیر
تهیونگ: شب تو هم بخیر
سویا ویو
از اتاق تهیوتگ اومدم بیرون به طرف اتاق خودم حرکت کردم وارد شدم و لباس خوابم رو پوشیدم آرایشم رو پاک کردم و خودم رو پرت کردم رو تخت...به این فکر میکردم که چرا یونگی همچین کاری کرده بهش نمیاد همچین کاری کنه ولی خوب تهیونگ مطمئنه که کاره اونه و من انتقام رو میگیرم با همین فکرا خوابم برد
.......
کای: رئیس میخواید زندگی دختره رو در بیارم؟
یونگی: نه
کای: چرا
یونگی: نمیدونم ولی یه حسی بهم میگه باید بهش اعتماد کنم نمیدونم چرا حس عجیبی بهش دارم انگار قبلا دیدمش انگار ما خیلی وقته که همو میشناسیم نمیدونم چرا همچین حسی رو بهش دارم
کای : چشم قربان
......
سویا ویو
صبح شده بود کار های لازم رو انجام دادم یه مکایپ لایت کردم و یه لباس سرهمی پوشیدم و راه افتادم سر میز نشستم صبحانم رو خوردم و سوار ماشین خودم شدم و حرکت کردم رسیدم دم شرکت ماشینم رو توی پارکینگ پارک کردم و به طرف اتاق کار رفتم توی راه یه قهوه گرفتم و همینطور که میخوردم به سمت اتاقم میرفتم رسیدم توی دم اتاق تقه ای به در زدم و وارد شدم کسی نبود درسته هنوز نیومده بودن پشت میزم نشستم و کامپیوتر رو روشن کردم پرونده کارو جلوم گذاشتم و شروع کردم به کار کردن که بعد از نیم ساعت اون اومد از جام بلند شدم و تعظیم کوتاهی کردم
سویا: سلام رئیس خوش اومدید
یونگی: ممنون حالتون خوبه؟
سویا: بله خیلی ممنون شما خوبید؟
یونگی: خوبم....میتونی بشینی و به کارت ادامه بدی
سویا: باشه ممنون
خوب باید یه جوری دلش رو به دست بیام ولی باید ای مخم رو به کار بگیرم حالا چیکار کنم؟
یونگی: کای...کای
کای: بله رئیس
یونگی: یه قهوه برام بیار
.........
ادامه دارد....
۱۴۵
۲۶ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.