وانشات پارت ³ من برمیگردم
ته:باشه خدافظ
ات:خدافظ
خستم بودم رفتم خوابیدم
پرش زمانی صبح
اماده شدم موهامو بالا بستم رفتم دم در دیدم لونا منتظرمه یه دختره هم کنارش بود اون لیا بودش
لیا:سلاممممم اتتتتتت جونم
لونا:ات این تهیونگ خیلی معروف سده چقدم کراشه راست میگی واییی صداشم خیلی قشنگهههههه
ات:خفشو بچه ها امروز می خوام به تهیونگ بگم دوسش دارم !
لیا: لیا چقد بدبختی که از داداش من خوشت اومدع😔🤌
ات:من دوسش دارم
راه افتادیم سمت مدرسه واییی در مدرسه غوغا بودش منم که یه ایدل بودم یه ایدل ۱۴ ساله پوففف
ات:دخترا حرف نمیزنید اصلا
که خبرنگارا اومدن سمتم جوابشونو ندادم فقط رفتم داخل مدرسه رفتیم به سمت کلاپ موسیقی دیدم تهیونگ اونجاست و همه ی بچه ها دور و برشن
ته:عا ات اومدی؟
ات:اره من اومدم ولی حسابی دور و برت شلوغه
ته:اوم
دخترا:یا ات به ماهم یاد بده بخونیم
پشمام ریخته بود اونایی چه تا دیروز ازیتش میکردن الان پیششن
ات:بیا برو تو کلاست بچه مگه نقاشیه؟
دختره:ایش
ات:مگه دروغ میگم؟
رفتم بیرون کلاس یکم عصبی بودم گوشیمو در اوردم و به تهیونگ پیام دادم که بیاد بلای پشت بوم
خودم رفتم بلای پشت بوم منتظرش موندم تا بیاد که اومد
ته:ات کارم داشتی؟
اومدم دستاشو گرفتم
ات:تهیونگ میدونی چیه اون روز اول که دیدمت گفتم چه پسره خوشگلیه ولی بعدش کم کم ازت خوشم اومد من دوست دارم میشه باهم باشیم؟
ته:.............
ات:میتونی بعدام بهم بگی
ته:ات دلتو خوش نکن من اصلا بعت علاقه ای ندارم من و تو فقط دوستیم مرسی بابت کارایی که کردیولی من متاسفم....
ات:چ....چ...را
ته:من متاسفم
دستامو از دستاش کشیدم متوجه شدم اشکام دارن میریزن و سریع رفتم پایین سمت کالاب که لیا و لونا اونحا بودن رو دوتا زانو هام افتادم و فقط گریه میکردم
ته ویو
من هیلی ات رو دوسش دارم و از همون اول عاشقش شده بودم ولی من نمیتونم فعلا با این وضعیتم و وضع مالیم زندگیشو خراب کنم یروزی که موفق شدم اونقت برای خودم میکنمش:!
ات ویو
رو زانوهام افتادم و لونا و لیا اومدن پشم
لونا:ات خوبی اتت پاشو
لیا:ات بیا بلندش کنیم
بلندم کردن گذاشتنم رو مبل که بهم یکم اب دادن همه چیزو بهشون گفتم
لیا:امکان نداره
ات: من میرم بیرون
داشتم تو را رو راه میرفتم که اونور ساختمونو دیدم دیدم که ته و لوسیا داشتن همو میبوسیدن افتادم زمین زانوهامو بغل کردم
ات:خدیا من که سنی ندارم چرا انقد زود عاشقم کردی؟
دلم طاقت نیورد و سریع کیفمو برداشتم و رفتم خونه و دیگه اون مدریه رو نمیرفتم
ات:خدافظ
خستم بودم رفتم خوابیدم
پرش زمانی صبح
اماده شدم موهامو بالا بستم رفتم دم در دیدم لونا منتظرمه یه دختره هم کنارش بود اون لیا بودش
لیا:سلاممممم اتتتتتت جونم
لونا:ات این تهیونگ خیلی معروف سده چقدم کراشه راست میگی واییی صداشم خیلی قشنگهههههه
ات:خفشو بچه ها امروز می خوام به تهیونگ بگم دوسش دارم !
لیا: لیا چقد بدبختی که از داداش من خوشت اومدع😔🤌
ات:من دوسش دارم
راه افتادیم سمت مدرسه واییی در مدرسه غوغا بودش منم که یه ایدل بودم یه ایدل ۱۴ ساله پوففف
ات:دخترا حرف نمیزنید اصلا
که خبرنگارا اومدن سمتم جوابشونو ندادم فقط رفتم داخل مدرسه رفتیم به سمت کلاپ موسیقی دیدم تهیونگ اونجاست و همه ی بچه ها دور و برشن
ته:عا ات اومدی؟
ات:اره من اومدم ولی حسابی دور و برت شلوغه
ته:اوم
دخترا:یا ات به ماهم یاد بده بخونیم
پشمام ریخته بود اونایی چه تا دیروز ازیتش میکردن الان پیششن
ات:بیا برو تو کلاست بچه مگه نقاشیه؟
دختره:ایش
ات:مگه دروغ میگم؟
رفتم بیرون کلاس یکم عصبی بودم گوشیمو در اوردم و به تهیونگ پیام دادم که بیاد بلای پشت بوم
خودم رفتم بلای پشت بوم منتظرش موندم تا بیاد که اومد
ته:ات کارم داشتی؟
اومدم دستاشو گرفتم
ات:تهیونگ میدونی چیه اون روز اول که دیدمت گفتم چه پسره خوشگلیه ولی بعدش کم کم ازت خوشم اومد من دوست دارم میشه باهم باشیم؟
ته:.............
ات:میتونی بعدام بهم بگی
ته:ات دلتو خوش نکن من اصلا بعت علاقه ای ندارم من و تو فقط دوستیم مرسی بابت کارایی که کردیولی من متاسفم....
ات:چ....چ...را
ته:من متاسفم
دستامو از دستاش کشیدم متوجه شدم اشکام دارن میریزن و سریع رفتم پایین سمت کالاب که لیا و لونا اونحا بودن رو دوتا زانو هام افتادم و فقط گریه میکردم
ته ویو
من هیلی ات رو دوسش دارم و از همون اول عاشقش شده بودم ولی من نمیتونم فعلا با این وضعیتم و وضع مالیم زندگیشو خراب کنم یروزی که موفق شدم اونقت برای خودم میکنمش:!
ات ویو
رو زانوهام افتادم و لونا و لیا اومدن پشم
لونا:ات خوبی اتت پاشو
لیا:ات بیا بلندش کنیم
بلندم کردن گذاشتنم رو مبل که بهم یکم اب دادن همه چیزو بهشون گفتم
لیا:امکان نداره
ات: من میرم بیرون
داشتم تو را رو راه میرفتم که اونور ساختمونو دیدم دیدم که ته و لوسیا داشتن همو میبوسیدن افتادم زمین زانوهامو بغل کردم
ات:خدیا من که سنی ندارم چرا انقد زود عاشقم کردی؟
دلم طاقت نیورد و سریع کیفمو برداشتم و رفتم خونه و دیگه اون مدریه رو نمیرفتم
۲۷.۹k
۰۱ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.