فیک جونگ کوک پارت ۶۶ (معشوقه) فصل ۲
کوک: تهیونگ من و ا.ت قبلا رابطه داشتیم؟
تهیونگ: نه..
وایییییی اصلا یادم رفته بود که اون روز منو جونگ کوک همه چیزو از تهیونگ قایم کردیمممم...الان چه غلطی کنممممممم؟..یه دفعه جونگ کوک اخماش رفت تو هم و زبونش رو توی لپش چرخوند و محکم مچ دستمو گرفت که حس کردم شکست..
ا.ت: آییییی...جونگ کوک صبر کن برات توضیح میدمممم..
کوک: خفه..(جدی)
یه دفعه دستمو کشید و سمت اتاقش راه افتاد..یه دفعه داخل اتاق پرتم کرد و درو بست..
ا.ت: صبر کن کوک توضیح میدم..
کوک: کوک نه..ارباب j..(داد)
ا.ت: کوک خواهش میکنم..(گریه
کوک: خفه شووووو(داد)...من بهت اعتماد کردم بعد تو بهم دروغ میگییی(داد و گریه)..
یه دفعه کمربندشو درآورد..
کوک: من دوست ندارم این کارو کنم ا.ت..ولی تو مجبورم میکنی که به زور متوصل بشم..
ا.ت: ک..کوک..میخوای چ..چیکار کنی؟(ترسیده و گریه)
یه دفعه کمربندو برد بالا..چشمامو بستم و منتظر بودم که کمربند روی بdنم فرود بیاد ولی خبری نشد..چشمامو باز کردم..دستش تو هوا بود و چشماشو بسته بود و اشک میریخت...یه دفعه صدای کوبیده شدن در اتاق اومد..
تهیونگ: نه جونگ کوک بزار برات توضیح میدم..تو منظورم رو نفهمیدی..
یه دفعه جونگ کوک رفت درو باز کرد و تهیونگ اومد داخل..سریع اومد منو از روی زمین بلند کرد..بعد روبه جونگ کوک شد و گفت
تهیونگ: ببینم تو چرا این سوالو پرسیدی؟
کوک: تو چیکار داری...ولم کننن..حوصله ندارممم..(داد)
تهیونگ: نه..نگو که..
یه دفعه با دست محکم زد به پیشونیش
تهیونگ: آخ من چقد خنگم (خنده)
کوک: منظورت چیه تهیونگ؟مثل آدم حرف بزن منم بفهمم چی میگی!
تهیونگ: اصلا منه گیج حواسم نبود که جلوی ا.ت ماسک نزدی..پس این یعنی بهش اعتراف کردی!..راستی عمليات چی؟اون کارو انجام دادی؟(نیشخند)
کوک: مسخره بازی نکن تهیونگ جوابمو بده
تهیونگ: خببب راستش من نمیدونم که قبلا باهم رابطه داشتین یا نه..ولی یه بار که تو و ا.ت خونه ی من بودین شب از اتاق تو صداهای ناجوری میومد!(نیشخند)
کوک: چه جور صدایی؟
بعد با یه لحن مسخره ادامه داد و گفت..
تهیونگ: صداهایی مثل آههههه و نaلهههه و بیشتر برام نaله کن و از این جور حرفا(نیشخند)
یه دفعه سرمو انداختم پایین و دستمو روی صورتم گذاشتم
کوک: همین؟
تهیونگ:خب هم در اتاق تو هم ماله ا.ت قفل بود..
کوک: و؟
تهیونگ: خبببب صبح ا.ت و تو همزمان بیدار شدین..
کوک: بر اساس همین حرفا من باید قبول کنم؟
تهیونگ: امممممم..آها اصل کاری(نیشخند)...ا.ت مثل پنگوئنا راه میرفت و توهم همش بهش میگفتی پنگوئن کوچولو..ولی نذاشتی من ببینم که چجور راه میره چون فهمیدی که من شک کردم..
بعد دست به sینه شد و به جونگ کوک پشت کرد و گفت..
تهیونگ:آخرش هم نذاشتی راه رفتن ا.ت رو ببینم..میخواستم مسخرش کنم.....
تهیونگ: نه..
وایییییی اصلا یادم رفته بود که اون روز منو جونگ کوک همه چیزو از تهیونگ قایم کردیمممم...الان چه غلطی کنممممممم؟..یه دفعه جونگ کوک اخماش رفت تو هم و زبونش رو توی لپش چرخوند و محکم مچ دستمو گرفت که حس کردم شکست..
ا.ت: آییییی...جونگ کوک صبر کن برات توضیح میدمممم..
کوک: خفه..(جدی)
یه دفعه دستمو کشید و سمت اتاقش راه افتاد..یه دفعه داخل اتاق پرتم کرد و درو بست..
ا.ت: صبر کن کوک توضیح میدم..
کوک: کوک نه..ارباب j..(داد)
ا.ت: کوک خواهش میکنم..(گریه
کوک: خفه شووووو(داد)...من بهت اعتماد کردم بعد تو بهم دروغ میگییی(داد و گریه)..
یه دفعه کمربندشو درآورد..
کوک: من دوست ندارم این کارو کنم ا.ت..ولی تو مجبورم میکنی که به زور متوصل بشم..
ا.ت: ک..کوک..میخوای چ..چیکار کنی؟(ترسیده و گریه)
یه دفعه کمربندو برد بالا..چشمامو بستم و منتظر بودم که کمربند روی بdنم فرود بیاد ولی خبری نشد..چشمامو باز کردم..دستش تو هوا بود و چشماشو بسته بود و اشک میریخت...یه دفعه صدای کوبیده شدن در اتاق اومد..
تهیونگ: نه جونگ کوک بزار برات توضیح میدم..تو منظورم رو نفهمیدی..
یه دفعه جونگ کوک رفت درو باز کرد و تهیونگ اومد داخل..سریع اومد منو از روی زمین بلند کرد..بعد روبه جونگ کوک شد و گفت
تهیونگ: ببینم تو چرا این سوالو پرسیدی؟
کوک: تو چیکار داری...ولم کننن..حوصله ندارممم..(داد)
تهیونگ: نه..نگو که..
یه دفعه با دست محکم زد به پیشونیش
تهیونگ: آخ من چقد خنگم (خنده)
کوک: منظورت چیه تهیونگ؟مثل آدم حرف بزن منم بفهمم چی میگی!
تهیونگ: اصلا منه گیج حواسم نبود که جلوی ا.ت ماسک نزدی..پس این یعنی بهش اعتراف کردی!..راستی عمليات چی؟اون کارو انجام دادی؟(نیشخند)
کوک: مسخره بازی نکن تهیونگ جوابمو بده
تهیونگ: خببب راستش من نمیدونم که قبلا باهم رابطه داشتین یا نه..ولی یه بار که تو و ا.ت خونه ی من بودین شب از اتاق تو صداهای ناجوری میومد!(نیشخند)
کوک: چه جور صدایی؟
بعد با یه لحن مسخره ادامه داد و گفت..
تهیونگ: صداهایی مثل آههههه و نaلهههه و بیشتر برام نaله کن و از این جور حرفا(نیشخند)
یه دفعه سرمو انداختم پایین و دستمو روی صورتم گذاشتم
کوک: همین؟
تهیونگ:خب هم در اتاق تو هم ماله ا.ت قفل بود..
کوک: و؟
تهیونگ: خبببب صبح ا.ت و تو همزمان بیدار شدین..
کوک: بر اساس همین حرفا من باید قبول کنم؟
تهیونگ: امممممم..آها اصل کاری(نیشخند)...ا.ت مثل پنگوئنا راه میرفت و توهم همش بهش میگفتی پنگوئن کوچولو..ولی نذاشتی من ببینم که چجور راه میره چون فهمیدی که من شک کردم..
بعد دست به sینه شد و به جونگ کوک پشت کرد و گفت..
تهیونگ:آخرش هم نذاشتی راه رفتن ا.ت رو ببینم..میخواستم مسخرش کنم.....
۴.۴k
۰۱ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.