part52
part52
متین-میشه بشیم همون متینکای قبلی
میشه توعم بشی همون ادم قبل
نیکا-خیلی یهویی رفتی سر اصل مطلب
من نیاز به فرصت دارم تا فکر کنم
تا کناربیام باهاش
لطفا بهم یکم زمان بده
متین-اوکی
مرسی که حرفامو شنیدی
نیکا-شاید یچندروز نباشم نگرانم نشو
متین-مراقب خودت باش
فعلا
نیکا-فعلا
علی:
تارا اومده بود استدیو با کل بچه ها یگروه جمع شده بودیم
تارا مثل خواهرمون میموند
کاراکه تموم شد برای موزیک ویدیو برنامه ریخته بودیم همینطوری نشستیم رو کاناپه هرکی سرگرم گوشیش شد
همینجوری نشسته بودیم که یهو تارا گفت
بچه ها پایه ی جرعت حقیقتیت
همه:اره اوکی بریم
سپهر-یعنی فقط منم که گشنمه
تاراعلی-منم گشنمه خوب
بقیه-ماهم
علی-اوکی همه مرغ سوخاری مهمون من
تارا-هورااا مرغ سوخاری غذای مورد علاقه من
علی-بله دیگه
سپهر-اوکی بیایید جرعت حقیقت
تارا-من میچرخونم
امیرحسین از علی
اوووو
امیر حسین-خب ج یاح
علی-ح
امیرحسین-اگه دختر بودی باکدوم یک از اعضای جمع
رل میزدی
تارا-ببین محض اطلاعت منو بگی لزی
چون خنگی گفتم بدونی
علی-گمشو عوضی
تارا-بگو زر نزن بابا
علی-خوببب سپهر
سپهر-بیا پرچمم بالاست
تارا-نه خوشم اومد سلیقت خوبه ها
علی- بله دیگه چی فکر کردید
سعید-خوب بچرخون علی
علی-بهشاد ازاشکان
بهبه
بهشاد-ج ح
اشکان-ج
بهشاد-اگه جرعت داری موهای تارارو بکش
(تارا خیلی مهربون و ادم خوبیه کلا
شوخ طبع هم هستش یک
یکم نه خیلی و همه ازش میترسن چون عصبانی بشه
بد عصبانی میشه
وخیلی عصبیه)
اشکان-نه اینجوری نکن بامن
بقیه-نامرد
علی-میکنی یا تنبیه
اشکان-صدردصد تنبیه چون تارا عصبانی بشه
من زنده برنمی گردم خونه
تارا-خوشم میاد خوب میشناستمی
عه غذا ها اومد
برنا-خوب تنبیه اشکان چیشد
تارا-من بگم
سپهر-بگو
تارا-غذاتو بده من
یه لیوان برداشتم سسارو ریختم وش یه پنا سب زمینی لهش کردم و یه یکه مرغ روش نوشابه و ابعلی ریختم و فلف و نمک و اویشن
خوب اینو باید بخوری
اشکان-تاراااااا
علی-اسهال درکمین است
سپهر-تو امشب باید جلو دردسشویی بخوای اصلا
اشکن-ازدست شماها
خدایا معدم و رودمو بتو میسپارم
یدفعه ای خوردمش
تارااااااااااااااا
تارا-جانمممممممم(باخنده)
بعد ازچند دور بازی سپهر چرخوند
اوووووو
محمدرضاازعلی
ممدرضا-ج ح
علی-ح
محمدرضا-حس کرده بودم علی به تارا یه حس هایی داره
برای همین ازش پرسیدم
بنظرت تارا چطور ادمیه
شخصیتش منطورمه
علی-خوب
یه نگاهی به تارا انداختم که اصلا توباغ نبود...
انگشتم چقد طولانی شداااا حمایت نداره
#زخم-بازمن#علی_یاسینی#رمان
متین-میشه بشیم همون متینکای قبلی
میشه توعم بشی همون ادم قبل
نیکا-خیلی یهویی رفتی سر اصل مطلب
من نیاز به فرصت دارم تا فکر کنم
تا کناربیام باهاش
لطفا بهم یکم زمان بده
متین-اوکی
مرسی که حرفامو شنیدی
نیکا-شاید یچندروز نباشم نگرانم نشو
متین-مراقب خودت باش
فعلا
نیکا-فعلا
علی:
تارا اومده بود استدیو با کل بچه ها یگروه جمع شده بودیم
تارا مثل خواهرمون میموند
کاراکه تموم شد برای موزیک ویدیو برنامه ریخته بودیم همینطوری نشستیم رو کاناپه هرکی سرگرم گوشیش شد
همینجوری نشسته بودیم که یهو تارا گفت
بچه ها پایه ی جرعت حقیقتیت
همه:اره اوکی بریم
سپهر-یعنی فقط منم که گشنمه
تاراعلی-منم گشنمه خوب
بقیه-ماهم
علی-اوکی همه مرغ سوخاری مهمون من
تارا-هورااا مرغ سوخاری غذای مورد علاقه من
علی-بله دیگه
سپهر-اوکی بیایید جرعت حقیقت
تارا-من میچرخونم
امیرحسین از علی
اوووو
امیر حسین-خب ج یاح
علی-ح
امیرحسین-اگه دختر بودی باکدوم یک از اعضای جمع
رل میزدی
تارا-ببین محض اطلاعت منو بگی لزی
چون خنگی گفتم بدونی
علی-گمشو عوضی
تارا-بگو زر نزن بابا
علی-خوببب سپهر
سپهر-بیا پرچمم بالاست
تارا-نه خوشم اومد سلیقت خوبه ها
علی- بله دیگه چی فکر کردید
سعید-خوب بچرخون علی
علی-بهشاد ازاشکان
بهبه
بهشاد-ج ح
اشکان-ج
بهشاد-اگه جرعت داری موهای تارارو بکش
(تارا خیلی مهربون و ادم خوبیه کلا
شوخ طبع هم هستش یک
یکم نه خیلی و همه ازش میترسن چون عصبانی بشه
بد عصبانی میشه
وخیلی عصبیه)
اشکان-نه اینجوری نکن بامن
بقیه-نامرد
علی-میکنی یا تنبیه
اشکان-صدردصد تنبیه چون تارا عصبانی بشه
من زنده برنمی گردم خونه
تارا-خوشم میاد خوب میشناستمی
عه غذا ها اومد
برنا-خوب تنبیه اشکان چیشد
تارا-من بگم
سپهر-بگو
تارا-غذاتو بده من
یه لیوان برداشتم سسارو ریختم وش یه پنا سب زمینی لهش کردم و یه یکه مرغ روش نوشابه و ابعلی ریختم و فلف و نمک و اویشن
خوب اینو باید بخوری
اشکان-تاراااااا
علی-اسهال درکمین است
سپهر-تو امشب باید جلو دردسشویی بخوای اصلا
اشکن-ازدست شماها
خدایا معدم و رودمو بتو میسپارم
یدفعه ای خوردمش
تارااااااااااااااا
تارا-جانمممممممم(باخنده)
بعد ازچند دور بازی سپهر چرخوند
اوووووو
محمدرضاازعلی
ممدرضا-ج ح
علی-ح
محمدرضا-حس کرده بودم علی به تارا یه حس هایی داره
برای همین ازش پرسیدم
بنظرت تارا چطور ادمیه
شخصیتش منطورمه
علی-خوب
یه نگاهی به تارا انداختم که اصلا توباغ نبود...
انگشتم چقد طولانی شداااا حمایت نداره
#زخم-بازمن#علی_یاسینی#رمان
۴.۰k
۱۲ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.