ℙ𝕒𝕣𝕥 ♧⁷
𝕃𝕚𝕜𝕖 𝕓𝕝𝕠𝕠𝕕 𝕚𝕟 𝕞𝕪 𝕧𝕖𝕚𝕟𝕤
این پارت نیاز به جنبه بالا داره اگه رو بایستون حساسید این پارتو نخونید
ا/ت ویو: بعد از رفتم سهون سوار آسانسور شدم و دکمه طبقه دومو زدم. از آسانسور پیاده شدم و رفتم سمت منشی که تو طبقه دوم مشغول بود. جلوی میزش وایسادم و گفتم.
ا/ت: برای کار اومدم
اونم یه برگه گذاشت جلوم و گفت امضاش کن برای اینکه اگه اتفاقی بیوفته مسئولیتش با خودته.
برگه رو کشیدم سمت خودم و تا خواستم امضاش کنم یه قطره اشک از چشمام افتاد.
منشی این طبقه مثل آلیشا مهربون نبود و با تنش باهام صحبت میکرد. گفت.
منشی: چرا گریه میکنی هرزه کوچولو.
از اینکه لقب هرزه رو بهم داد قلبم شکست ولی چیزی نگفتم من بخاطر اریکا دارم این کارو میکنم فقط بخاطر اون. بعد اینکه برگه رو امضا کردم بهم گفت که باید برم اون اتاق * اشاره به اتاق * رفتم سمت اتاق و درشو آروم باز کردم.
اتاق قشنگی بود بعد برانداز کردم اتاق چشمم به پسری که روی تخت نشسته بود افتاد. اون حسابی عرق کرده بود جوری که پیرهن سفیدش خیس شده بود و میشد بدنشو از روی لباس دید.
وقتی منو دید از روی تخت پاشد و کتی که توی دستش بود رو اون ور اتاق پرت کرد و نزدیکم شد
راوی: تهیونگ با صبر و حوصله دونه به دونه لباسای ا/تو در میآورد و وقتی کارش تموم شد لباسای خودشم در آورد و ا/تو انداخت رو تخت و شروع کرد به بوسیدنش و ا/ت چون بلد نبود هیچ کار نمیکرد و فقط چشماشو بسته بود و گریه میکرد. تهیونگ به غیر از لمس کردن بدن ا/ت کار دیگه ای نمیکرد.
بعد از ۱۰ دقیقه تهیونگ از روی ا/ت پاشد و لباساشو پوشید و ا/ت سریع پتو رو دور خودش پیچید.
تهیونگ: پاشو لباساتو بپوش بیا بیرون ، منتظرتم.
ا/ت با چشمای اشکی به تهیونگ زل زده بود و وقتی ته رفت بیرون پاشد و لباسا شو پوشید و از اتاق رفت بیرون.
وقتی از اتاق رفت بیرون دید که تهیونگ روی صندلی نشسته و منتظره ا/ته.
وقتی که ا/ت از اتاق اومد بیرون تهیونگ بدون معطلی از رو صندلی پاشد و رفت سمت ا/ت و دستشو گرفت و کشید و برد بیرون.
ا/ت: آخ دستم چیکار داری میکنی.
تهیونگ: اینجا چه غلطی میکردی.
ا/ت: به توچه ، تو کیی اصن.
راوی: تهیونگ نفسشو صدا دار داد بیرون و ا/تو کشید سمت ماشینش.
تهیونگ: سوار شو
ا/ت: چ...چی
تهیونگ: گفتم سوار شو.
•ادامه دارد•
▪︎مثل خون در رگ های من▪︎
این پارت نیاز به جنبه بالا داره اگه رو بایستون حساسید این پارتو نخونید
ا/ت ویو: بعد از رفتم سهون سوار آسانسور شدم و دکمه طبقه دومو زدم. از آسانسور پیاده شدم و رفتم سمت منشی که تو طبقه دوم مشغول بود. جلوی میزش وایسادم و گفتم.
ا/ت: برای کار اومدم
اونم یه برگه گذاشت جلوم و گفت امضاش کن برای اینکه اگه اتفاقی بیوفته مسئولیتش با خودته.
برگه رو کشیدم سمت خودم و تا خواستم امضاش کنم یه قطره اشک از چشمام افتاد.
منشی این طبقه مثل آلیشا مهربون نبود و با تنش باهام صحبت میکرد. گفت.
منشی: چرا گریه میکنی هرزه کوچولو.
از اینکه لقب هرزه رو بهم داد قلبم شکست ولی چیزی نگفتم من بخاطر اریکا دارم این کارو میکنم فقط بخاطر اون. بعد اینکه برگه رو امضا کردم بهم گفت که باید برم اون اتاق * اشاره به اتاق * رفتم سمت اتاق و درشو آروم باز کردم.
اتاق قشنگی بود بعد برانداز کردم اتاق چشمم به پسری که روی تخت نشسته بود افتاد. اون حسابی عرق کرده بود جوری که پیرهن سفیدش خیس شده بود و میشد بدنشو از روی لباس دید.
وقتی منو دید از روی تخت پاشد و کتی که توی دستش بود رو اون ور اتاق پرت کرد و نزدیکم شد
راوی: تهیونگ با صبر و حوصله دونه به دونه لباسای ا/تو در میآورد و وقتی کارش تموم شد لباسای خودشم در آورد و ا/تو انداخت رو تخت و شروع کرد به بوسیدنش و ا/ت چون بلد نبود هیچ کار نمیکرد و فقط چشماشو بسته بود و گریه میکرد. تهیونگ به غیر از لمس کردن بدن ا/ت کار دیگه ای نمیکرد.
بعد از ۱۰ دقیقه تهیونگ از روی ا/ت پاشد و لباساشو پوشید و ا/ت سریع پتو رو دور خودش پیچید.
تهیونگ: پاشو لباساتو بپوش بیا بیرون ، منتظرتم.
ا/ت با چشمای اشکی به تهیونگ زل زده بود و وقتی ته رفت بیرون پاشد و لباسا شو پوشید و از اتاق رفت بیرون.
وقتی از اتاق رفت بیرون دید که تهیونگ روی صندلی نشسته و منتظره ا/ته.
وقتی که ا/ت از اتاق اومد بیرون تهیونگ بدون معطلی از رو صندلی پاشد و رفت سمت ا/ت و دستشو گرفت و کشید و برد بیرون.
ا/ت: آخ دستم چیکار داری میکنی.
تهیونگ: اینجا چه غلطی میکردی.
ا/ت: به توچه ، تو کیی اصن.
راوی: تهیونگ نفسشو صدا دار داد بیرون و ا/تو کشید سمت ماشینش.
تهیونگ: سوار شو
ا/ت: چ...چی
تهیونگ: گفتم سوار شو.
•ادامه دارد•
▪︎مثل خون در رگ های من▪︎
۵۶.۶k
۳۰ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.